eitaa logo
مسیر عفافگرایی
1.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
965 ویدیو
29 فایل
مسیر عفافگرایی با مدیریت دکتر سعیدی رضوانی، وابسته به کارگروه عفافگرایی و تربیت جنسی دانشگاه فردوسی مشهد، متشکل از کارشناسانی است که وجهه همت خود را، آگاه‌سازی جامعه، راجع به زیست صحیح جنسی قرار داده‎اند. ارتباط با ما: @gholami35 09024876210
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺 عصر یکی از روزها، وقتی از سرکار به خانه می‌آمد، نگاهش به افتاد که با مشغول صحبت بود. 🗣 🔺 چند روز بعد دوباره این ماجرا تکرار شد. دختر سریع رفت و ابراهیم در مقابل پسر قرار گرفت. 🔺 ابراهیم شروع کرد به سلام و علیک کردن. 🤗 پسر ترسیده بود😥 اما ابراهیم مثل همیشه لبخندی بر لب داشت. ☺️ 🔺 قبل از این که دستش را از دست او جدا کند، گفت: "تو محلۀ ما این چیزها سابقه نداشته؛ من تو و خانواده‎ات را کامل می‎شناسم، اگر واقعاً این دختر رو می‎خوای من با پدرت صحبت می‌کنم که..." 🔺 پسر گفت: "تو رو خدا به بابام چیزی نگو، اشتباه کردم، ببخشید و...🙈" 🔺 ابراهیم گفت: "منظورم رو نفهمیدی! پدرت خونه بزرگی داره و تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستی. امشب تو مسجد با پدرت صحبت می‌کنم که انشاءالله بتونی با این دختر کنی"😃 🔺 جوان خجالت زده گفت: "بابام اگه بفهمه خیلی عصبانی میشه".😱 🔺 ابراهیم جواب داد: "حاجی را می‌شناسم. آدم منطقی و خوبیه". 🔺 شب بعد از نماز 📿، ابراهیم با پدر جوان صحبت کرد. 🔺 از ازدواج گفت و اینکه اگر کسی شرایط ازدواج داشته باشه و همسر مناسبی پیدا کنه، باید ازدواج کنه❤️ و این بزرگترها هستند که باید جوانها را کمک کنند.💪 🔺 فردای آن روز هم، مادر ابراهیم با مادر آن جوان صحبت کرد و... 🔺 یک ماه گذشت. ابراهیم وقتی از بازار برمی‌گشت شب بود.🌚 🔺 آخر کوچه چراغانی شده بود. 🎊🎉 🔺 بر لبان نقش بسته بود. 📚 کتاب "از یاد رفته،جلد ۲" https://eitaa.com/umefafgaraei
🔺به همراه چند نفر از دوستان نشسته بوديم و در مورد صحبت ميكرديم. 🔺يكي از دوستان كه ابراهيم را نميشناخت تصويرش را از من گرفت و نگاه كرد. بعد با تعجب گفت: "شما مطمئن هستيد اسم ايشون ابراهيمه!؟" 🔺با تعجب گفتم: "خُب بله، چطور مگه؟!" 🔺گفت: "من قبلاً تو سلطاني مغازه داشتم. اين آقا ابراهيم دو روز در هفته سَر بازار مي ايستاد. يه كوله هم مي انداخت روي دوشش و بار مي برد. يه روز بهش گفتم: اسم شما چيه؟" 🔺گفت: "من رو صدا كنيد"! 🔺گذشت تا چند وقت بعد يكي از دوستانم آمده بود بازار، تا ايشون رو ديد با تعجب گفت: "اين آقا رو ميشناسي!؟" 🔺گفتم: "نه، چطور مگه؟"! 🔺گفت: "ايشون واليبال و كشتيه، آدم خيلي . براي اين كارها رو انجام میده! بعد از آن ماجرا ديگه ايشون رو نديدم"! 📚 کتاب سلام بر ابراهیم https://eitaa.com/umefafgaraei
📝حدود سال 1354 بود که مشغول تمرین بودیم. 🔺ابراهیم وارد سالن شد و یکی از دوستان هم، بعد از او وارد شد و بی مقدمه گفت: "داداش ابراهیم، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده! وقتی داشتی تو راه می‎اومدی، دو تا پشت سرت بودند و مرتب از تو حرف می‎زدند!... شلوار و پیراهن شیک که پوشیده بودی👕👖 و از ساک ورزشی🎒 هم که دستت بود، کامل مشخص بود که ورزشکاری..." 🔺ابراهیم با شنیدن این حرفها، یک لحظه جا خورد. انگار توقع چنین حرفی رو نداشت و خیلی توی فکر رفت. 🔺ابراهیم از آن روز به بعد، پیراهن بلند و شلوار گشاد می‎پوشید و هیچ وقت هم ساک ورزشی همراه نمی‎آورد و لباس‎هاش رو هم، داخل کیسه پلاستیکی می‎ریخت! 🔺هرچند خیلی از بچه‌ها می‎گفتند: "بابا تو دیگه چه جور آدمی هستی؟!... ما باشگاه می‎یاییم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم و تو با این هیکل روی فرم، این چه لباس‎هاییه که می‎پوشی؟" 🔺اما ابراهیم به حرف‎های اونا اهمیتی نمی‎داد و به دوستانش توصیه می‎کرد: "اگر ورزش رو برای خدا انجام بدین عبادته و اگر به هر نیت دیگری باشین ضرر می‎کنین". 🌿🌿🌿🌿🌿 💠 پس از پیروزی انقلاب، در سازمان تربیت بدنی مشغول و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل شد. اما با آغاز ، راهی جبهه نبرد شد. سرانجام در عملیات "والفجر مقدماتی"، پنج روز در کانال‌های "فکه" کردند و تسلیم دشمن نشدند. 💠ابراهیم در روز ۲۲ بهمن سال ۶۱ ، بعد از فرستادن بچه‌های باقی‎مانده به پشت خط مقدم، ماند و از آن پس، دیگر کسی او را ندید و باقی ماند. https://eitaa.com/umefafgaraei