کانون قرآن و عترت دانشکده علوم قرآنی شیراز
#بسماللهالرحمنالرحیم 🌸 #یادآوری💥 به مناسبت #عیدغدیر ✨ کانون قرآن و عترت دانشکده علوم قرآنی شیر
۴ روز بیشتر نمونده ها
هنرمندامون دست بجنبونن😉🌺
💠 خوانِشِ #فرازهایےازخطبهغدیریہ تا عید غدیر
🌟@uniquran_shz
کانون قرآن و عترت دانشکده علوم قرآنی شیراز
🌟به مناسبت عید غدیر🌟 مسابقهی #باهمبخندیم ✨ از خاطراتِ دانشجوییِ خنده دارِ شما دانشجویانِ عزیز😁
#باهمبخندیم😁
#مسابقهایازخاطراتِخندهدارِشما🤩
#شماره9💥
زندگی دفتری از خاطره هاست
یک نفر در دل خاک
یک نفر در دل شب
یک نفر همدم خوشبختی هاست
یک نفر همسفر سختی هاست
چشم تا باز کنیم عمرمان میگذرد
ما همه همسفریم
🥺🥺🥺🥺
میدونم یکم غمگین بود اولش دل خودمم گرفت 😭
ولی ربطی به متنم نداره 😂😝(الان قشنگ احساساتتون به بازی گرفته شد😂😂 )
نمیدونستم چجوری شروع کنم گفتم اینجوری اولش پیاز داغش و زیاد کنم 🤪
عرضم به حضورتون ما یک اکیپ چهار نفره هستیم تو دانشگاه🧟♀🧟♀🧟♀🧟♀
حالا این اکیپه که میگم
آتیش پاره💥💥💥💥
خودمم باورم نمیشه چه ها که نکردیم 😅
شیطوننننن👹و...
خودتون تا تهش و برید دیگه 😛
از نظرم یک جمعیت زیادی تو دانشگاه میشناسنمون😎
دخترای خوبی هستیما🧛♀️🧛♀️🧛♀️🧛♀️
ای بابا چه کنیم همین خوب بودنمون باعث شده همه بشناسنمون😅(سقف ترک خورد خودم میدونم😂)
بماند😛
بله داستان ما از اینجا شروع میشه که یک روز جهت انجام کارهای بسیج (مثلا خیلی فعالیم 😜)داشتیم دنبال گل کاغذی می گشتیم چهارتاییمونم رفته بودیم تو اتاق دنبال گل نگو گلا اتاق بغلیه درشم قفله😒
همینطور چادر چاقچول کرده گفتیم یک دختر بسیجی هیچوقت کارش و عقب نمیندازه😊😉
یکی از دوستام قدش بلنده حالا نمیدونم ما کوتاهیم یا اون خیلی بلنده ولی بماند گفت
من میرم روی میز ،صندلی میزارم میپرم اونور گلا رو میارم
قابل توجهتون که اتاق بسیج دانشگاه ما سقف نداره😂😂😂😂 این سقفم باز خودش داستان ها داره که چه سوتی هایی ندادیم بلند بلند غیبت میکردیم
عمرا بگم چیا میگفتیم 🤫
هعی میگیما درست کنین
زیر سر مسئولینه من میدونم 🙁
درست نمیکنن که 🧐
خب داشتم میگفتم راهرو دانشگاه و چک کردیم کسی نباشه مثلااااااا
دوستم یه صندلی گذاشت روی میز رفت روی صندلی اومد بره بالا که بره اونور گفتم که بلنده قدش یه دفعه ای گفت ای داد بیداد پاهام بلنده یکم سخته من بپرم اونور (خوشحالم که قد بلند نیستم😍 فکر بد نکنینا کوتاهم نیستما😒متوسطم😝
ولی خب مشکل از این بنده خدا هم نیست کلا کنار هم قرار میگیریم مثل این تبلیغ دونه های برنج میشیم)
من و کشوند بالا من بپرم اونور
منم کلا شانس ندارم تو زندگیم🙁اومدم برم اونور دیدم گفت پشتت و نبین فقط برو
(اینجاست آدم ها میفهمن چقدر یک دوست میتونه نامرد باشه به خودشم گفتم نامرددددد چطور دلت اومد😏😕 )
چی فکر کرد با خودش نمیدونم ولی من درحال پریدن بودم گفتم تا کامل نپریدم ببینم چه خبره اون پشت برگشتم دیدم به به یه جمعی تو راهرو با چشمای بسی گرد🤥 دارن میبینن کیه با چادر اویزون شده (دماغه درازش به خاطر غیبتاییه که پشتم کردن)
فک کردید پریدم نه اشتباه میکنید به جای اونوری اینوری پریدم 😁
در ضمن یک دختر مذهبی میتونه بسی آتیش پاره باشه 😉
بماند که ابروم رفت امیدوارم اونطور که من اون جمع و به وضوح دیدم اون ها من و ندیده باشن😂😂😂😂
اون دوست نامردمم رفته بود پایین غش غش با اون دوتای دیگه میخندید (دارم براتون ☹️)
در هر صورت چون من یه دخترِ خانومی هستم گفتم اصلا مهم نیست کار نباید روی زمین بمونه(آره جون خودم🤪) دوباره راهرو و چک کردم و دیدم کسی نیست رفتم عملیات و شروع کردم
و
پریدمممممم اونور
البته نحوه پرش اینگونه بود یه صندلی از میز اینور گذاشتم رو میز اونور
ولی چشمتون روز بد نبینه صندلی لیز خورد با کله شوت شدم اونور باز اینا غش غش خندیدن
ولی بالاخره گلا رو پیدا کردم
😍😍😍😍
خب دیگه من که خودم دارم مینویسم غش غش دارم میخندم در هر صورت چون نبودین ببینین نمیتونین بخندین😂😂😂😂
ولی ماها کلا زیاد اتیش سوزوندیم
پهن کردن حصیر وسط دانشگاه و نگاه های 😒 اینجوریه ریاست دانشگاه
تولد گرفتن تو دستشویی(جا نبود خب جا بدن به ما کی دوست داره بره تو دستشویی☹️)
و یه عالمهههههه دیگه...
چهارتا دوست ترم چهارمی😍ولی باهم حماسه ها که نیافریدیم
میدونم نخندیدید😭
متنم خیلی طنزتر بود گفتن جا نمیشه کوتاهش کردم😭متنم خراب شد😔
------
از دانشکده علوم قرآنی تهران🌸
🌟 @uniquran_shz
هادے اگر تویے ڪه ڪسۍ گـــم نمےشود ...
السَّلامُعَلَیْکَیَارُکْنَالْإِیمَانِ؛
﴿یااِمامهادِیَعَلَیْهِالسَّلام﴾
#هادے شدۍ ڪه پیروِ #حیدر شویــــم ما
میلاد امام هادی علیہ السلام مبارڪ باد ..🌸🌸🌸
🌟 @uniquran_shz
بهناماو❤️
#کلامعاشقترینرفیق💌
#رزقمعنوےصبحگاهے☀️
صبحمون رو با کلامِ عاشق ترین رفیق، آغاز کنیم...✨
{آیه ۸۸ سوره مبارکه انبیاء♡}
#صبحتونمنوّربهنورقرآنکریم⭐️
🌟 @uniquran_shz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز شمار عید غدیر
مناسب #استورے 📱✨
3️⃣روز مانده تا#بزرگترین_عید_خدا🍃🌸
«عيدالله الاكبر»
🔅پیشنهاد تبلیغی:
هرفرد مے تواند بایک لبخند و شادباش غدیر مبلغ غدیر باشد.☺️
🌟 @uniquran_shz
『 بِسمِرَبِّالمَنّان 』❤️
جلسهی دوازدهم "شاد باش مومن" رو تا دقایقی دیگر تقدیم نگاهتون میکنیم🤩✨👇🏻
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شادباشمومن!😊
#جلسهدوازدهم🌸
#خوببودنمهمترهیابانشاطبودن⁉️
درباره ی بچه مذهبی بودنِ کسی خواستید سوال کنید اینطوری سوال کنید...
بادقتببینید 😉🌺
🌟@uniquran_shz
کانون قرآن و عترت دانشکده علوم قرآنی شیراز
🌟به مناسبت عید غدیر🌟 مسابقهی #باهمبخندیم ✨ از خاطراتِ دانشجوییِ خنده دارِ شما دانشجویانِ عزیز😁
#باهمبخندیم😁
#مسابقهایازخاطراتِخندهدارِشما🤩
#شماره10💥
يه دوستي داشتم معماري ميخوند
و ترم اول كارشناسي درس طراحي داشت و ...
اين دوست ما خيلي شلخته بود
خلاصه اخر هفته همين كلاس طراحي رو داشت استادشون هم خانم دكتر بود و خيلي سخت ميگرفت
گفت ك نقشه اين ساختمون رو برام بكشين و بيارين
دوست ما هم ديد كه اينجوريه اخر هفته رو اومد خونه
و يكي از دوستان اونو براش كشيد ...
و با خوشحالي زياد رفت دانشكده
حالا بنظرتون طراحي رو چجوري برد با خودش
كاغذ a4 رو ته كرد و گذاشت تو جيب پشت شلوارش😂
خلاصه روز موعود فرا رسيد و رفت سر كلاس
😐😉
يهو ديد كه همه دانشجويان كيفاي بزرگ و تخته و انواع مداد و پاك كن و ... رو ميزشونه😂
حالا خودش ي مداد داشت با ي برگه ي چرك😂
ديد كه همه تكاليفشون رو ميبرن پيش استاد و ايشون هم برگه هاشون رو ميندازه دور و ميگه بدرد نميخورن ،
با اينكه مال اونا تميز و مرتب بود اينجوريشون ميكرد 😂
خلاصه فهميد،كه بايد فرار كنه
دانشجوها نزديك استاد بودن
يواش يواش اومد كه بياد نزديك در كلاس
گفت خب آقا پسر تو بيا 😂😂😂
اونم رفت جلو و دست گذاشت تو جيب شلوارش و برگه رو بهش داد
خانم دكتر برگه رو ك ديد جيغ كشيد و گفت نگاه بچها نگاه چقد چركه اين كاغذ گفت فقط برو
برو ك نبينمت😂😂
اين دوستمون سر همين قضيه ميخواست انصراف بگيره اما خانواده و دوستان جلوشٰ گرفتن و تلاشش رو كرد
و الان داره دكتري ميخونه😍😂
🌸🌸
جشن روز دانشجو بود
از چند شب روز كه مشغول تهيه فيلماي دوبله و فيلم دانشكده بوديم و
شب قبلش هم تا صبح بيدار بوديم و فيلمها و بقيه موارد رو درست ميكرديم
ي گروه بوديم و ساعت 8 ي كلاس داشتيم
خلاصه خسته و كوفته رفتيم سر كلاس
حدود سه ماه از كلاسا گذشته بود و منم دومين بار بود ك سر كلاس اون استاد ميرفتم و نميشد،كه غيبت كنم
اولش شروع كردم به گوش دادن و جواب دادن بعدش ديگه رد دادم😂
ساعت 8 و بيست دقيقه خوابيدم تا 8 و چهل بيدار شدم و رفتم كه صورتم بشورم
رفتم ديدم يه صندلي خوبي تو سرويس بهداشتيه (صندليه واسه گذاشتن كيف و اينا بود و خلاصه تميز بود)
و هواشم خوب بود😂
خوابيدم تا 9 و ربع
رفتم تو كلاس تا استاد نيست و كلاس تموم شده
خلاصه لپتاپ برداشتم رفتم تو سالن
كابل پروژكتور رو وصل كرديم ب لپتاپ و بعد ديدم ك لپتاپه سوخته😞😐
فايلهاي مربوطه هم روش بود
چندين جا رو گشتيم و ي لپتاپ ديگه پيدا كرديم
و فايلها رو از تو گوشي پيدا كرديم و فرستاديم رو لپتاپ و يه نفس راحت كشيديم 😄😉
راستي لپتاپي كه خراب شده بود هم مال دانشكده بود و خودشون زحمت درست كردنش رو كشيدن 😃👏
و بعدش هم رفتيم ناهار ، كنار دكتر همتي عزيز ، جوجه زديم و از خاطرات فوتبالي و كوهنوردي ايشون كه تمامي نداره بهره برديم 😂
به هر حال جشن خوبي بود و خاطره شد۔
🌟 @uniquran_shz
💠 خوانِشِ #فرازهایےازخطبهغدیریہ تا عید غدیر
🌟@uniquran_shz