#باهم‌بخندیم😁 #مسابقه‌ای‌از‌خاطراتِ‌خنده‌دارِشما🤩 #شماره1 💥 یه بار با یکی از بچه‌ها رفتیم پیاده روی توی خیابون قصرالدشت .بعد کسایی که رد میشدن ازشون میپرسیدیم مستقیم کدوم وره😂😂و جالبه که همه طرف پل زرگری رو بهمون نشون میدادن.😂😂 بعد که برگشتیم خوابگاه از رو صندلی افتادم سرم خورد تو دیوار. یاد گرفتم وقتی مردمو بزاری سر کار سرتو خدا میکوبه دیوار😶 ..... ترم دوم بودیم با بچهای اتاق شوخی مزه ای داشتیم .یعنی به زبونشون هر چند وقت یه بار یه شک میدادم که تست چشایی ازشون بگیرم😋 یه دفعه یکی از بچها توی سایت داشت با موبایلش صحبت میکرد تصمیم گرفتم توی خرماها فلفل بریزم بدم بخوره .از این خرما که دایره ای میکنن داشتیم من از وسط نصفشون کردم بعد هر قسمت رو قشنگ میزدم وسط فلفلا دوباره به هم وصل میکردم میذاشتم توی ظرفش .گفتم میزارم کنار تختش که شک نکنه و خودش برمیداره میخوره .چون اگه تعارفش میکردم شک میکرد .یکی از هم اتاقیام بهم گفت نکن اینکارو گناه داره.اینم تلفنش زنگ خورد از اتاق رفت بیرون بعد من خرماهارو فلفلی کردم گذاشتم توی ظرفش. شد روز بعد با بچها رفتیم شاهچراغ یکی از بچها فقط موندا بود توی اتاق که اونم خوابیده بود وقتی برگشتیم دیدم از تعداد خرماهای توی ظرف کم شده ۴ .۵ تاش نیست .گفتم‌بچها تعداد اینا بیشتر بود کی خورده ؟؟😂😂 بعد همین دوستمون که خوابیده بود گفت من که خواب بودم با گشنگی از خواب بیدار شدم دیدم این ظرف خرماهه کنارمه .یکی خوردم گفتم این مزش اینجوره دومی روهم خورده دیده خیلی داره میسوزه تازه یادش اومده ک اینا فلفلی بودن.این خانم دید من دارم اینکارشون میکنم بازم افتاد تو دام😂. حالا نفر اول که ما براش نقشه کشیده بودیم بعد دوسال موغور اومد که اره منم خوردم فکر کردم مزشون اینجوریه😂😂😂ولی زبل خان اصلا هیچی نگفت که منم از خرماها خورده بودم 🌟 @uniquran_shz