eitaa logo
کانون قرآن و عترت دانشکده علوم قرآنی شیراز
507 دنبال‌کننده
2هزار عکس
445 ویدیو
193 فایل
⭕ پل ارتباطی شما با ما : @quran_shz
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به‌نام‌او❤️ 💌 ☀️ صبحمون رو با کلامِ عاشق ترین رفیق، آغاز کنیم...✨ {آیه ۸۸ سوره مبارکه انبیاء♡} ⭐️ 🌟 @uniquran_shz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز شمار عید غدیر مناسب 📱✨ 3️⃣روز مانده تا🍃🌸 «عيدالله الاكبر» 🔅پیشنهاد تبلیغی: هرفرد مے تواند بایک لبخند و شادباش غدیر مبلغ غدیر باشد.☺️ 🌟 @uniquran_shz
『 بِسم‌ِرَبِّ‌المَنّان 』❤️ جلسه‌ی دوازدهم "شاد باش مومن" رو تا دقایقی دیگر تقدیم نگاهتون میکنیم🤩✨👇🏻
کانون قرآن و عترت دانشکده علوم قرآنی شیراز
🌟به مناسبت عید غدیر🌟 مسابقه‌ی #باهم‌بخندیم ✨ از خاطراتِ دانشجوییِ خنده دارِ شما دانشجویانِ عزیز😁
😁 🤩 💥 يه دوستي داشتم معماري ميخوند و ترم اول كارشناسي درس طراحي داشت و ... اين دوست ما خيلي شلخته بود خلاصه اخر هفته همين كلاس طراحي رو داشت استادشون هم خانم دكتر بود و خيلي سخت ميگرفت گفت ك نقشه اين ساختمون رو برام بكشين و بيارين دوست ما هم ديد كه اينجوريه اخر هفته رو اومد خونه و يكي از دوستان اونو براش كشيد ... و با خوشحالي زياد رفت دانشكده حالا بنظرتون طراحي رو چجوري برد با خودش كاغذ a4 رو ته كرد و گذاشت تو جيب پشت شلوارش😂 خلاصه روز موعود فرا رسيد و رفت سر كلاس 😐😉 يهو ديد كه همه دانشجويان كيفاي بزرگ و تخته و انواع مداد و پاك كن و ... رو ميزشونه😂 حالا خودش ي مداد داشت با ي برگه ي چرك😂 ديد كه همه تكاليفشون رو ميبرن پيش استاد و ايشون هم برگه هاشون رو ميندازه دور و ميگه بدرد نميخورن ، با اينكه مال اونا تميز و مرتب بود اينجوريشون ميكرد 😂 خلاصه فهميد،كه بايد فرار كنه دانشجوها نزديك استاد بودن يواش يواش اومد كه بياد نزديك در كلاس گفت خب آقا پسر تو بيا 😂😂😂 اونم رفت جلو و دست گذاشت تو جيب شلوارش و برگه رو بهش داد خانم دكتر برگه رو ك ديد جيغ كشيد و گفت نگاه بچها نگاه چقد چركه اين كاغذ گفت فقط برو برو ك نبينمت😂😂 اين دوستمون سر همين قضيه ميخواست انصراف بگيره اما خانواده و دوستان جلوشٰ گرفتن و تلاشش رو كرد و الان داره دكتري ميخونه😍😂 🌸🌸 جشن روز دانشجو بود از چند شب روز كه مشغول تهيه فيلماي دوبله و فيلم دانشكده بوديم و شب قبلش هم تا صبح بيدار بوديم و فيلمها و بقيه موارد رو درست ميكرديم ي گروه بوديم و ساعت 8 ي كلاس داشتيم خلاصه خسته و كوفته رفتيم سر كلاس حدود سه ماه از كلاسا گذشته بود و منم دومين بار بود ك سر كلاس اون استاد ميرفتم و نميشد،كه غيبت كنم اولش شروع كردم به گوش دادن و جواب دادن بعدش ديگه رد دادم😂 ساعت 8 و بيست دقيقه خوابيدم تا 8 و چهل بيدار شدم و رفتم كه صورتم بشورم رفتم ديدم يه صندلي خوبي تو سرويس بهداشتيه (صندليه واسه گذاشتن كيف و اينا بود و خلاصه تميز بود) و هواشم خوب بود😂 خوابيدم تا 9 و ربع رفتم تو كلاس تا استاد نيست و كلاس تموم شده خلاصه لپتاپ برداشتم رفتم تو سالن كابل پروژكتور رو وصل كرديم ب لپتاپ و بعد ديدم ك لپتاپه سوخته😞😐 فايلهاي مربوطه هم روش بود چندين جا رو گشتيم و ي لپتاپ ديگه پيدا كرديم و فايلها رو از تو گوشي پيدا كرديم و فرستاديم رو لپتاپ و يه نفس راحت كشيديم 😄😉 راستي لپتاپي كه خراب شده بود هم مال دانشكده بود و خودشون زحمت درست كردنش رو كشيدن 😃👏 و بعدش هم رفتيم ناهار ، كنار دكتر همتي عزيز ، جوجه زديم و از خاطرات فوتبالي و كوهنوردي ايشون كه تمامي نداره بهره برديم 😂 به هر حال جشن خوبي بود و خاطره شد۔ 🌟 @uniquran_shz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به‌نام‌او❤️ 💌 ☀️ صبحمون رو با کلامِ عاشق ترین رفیق، آغاز کنیم...✨ {آیه ۸۳ سوره مبارکه بقره♡} ⭐️ 🌟 @uniquran_shz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز شمار عید غدیر مناسب 📱✨ 2️⃣روز مانده تا🍃🌸 «یَوم البُرهان» 🔅پیشنهاد تبلیغی: هرخانواده مےتواند با کمک‌های مالی و رسیدگی به زندگی مستمندان در این ایّام، غدیر را در کام آنان شیرین کند. 🌟 @uniquran_shz
کانون قرآن و عترت دانشکده علوم قرآنی شیراز
#آنچه‌گذشت... #قسمت7 #غدیرخم ← #یادی‌از‌امام مهدی✨ 💠 «الا ان خاتم الائمة منا القائم المهدی، الا
🌀 ... آن گاه فرمود: «معاشر الناس فبایعوا الله وبایعونی وبایعوا علیا امیرالمؤمنین والحسن والحسین والائمة کلمة باقیة؛ ‌ای مردم! با خدا بیعت کنید و با من بیعت نمایید و با علی امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) و حسن و حسین و امامان از ایشان به عنوان کلمه باقیه، بیعت کنید.» و فرمود: هر کس بیعت را بشکند به ضرر خویش شکسته است، و هر کس به آنچه با خدا پیمان بسته وفا کند، خداوند به او اجر بزرگی عنایت می‌فرماید....» و در پایان خطبه فرمود: «معاشر الناس من یطع الله ورسوله و علیا و الائمة الذین ذکرتهم فقد فاز فوزا عظیما؛ ‌ای مردم! هر کس خدا و رسولش و علی و امامانی را که ذکر کردم اطاعت کند، به رستگاری بزرگ دست یافته است.» در اینجا به برخی از وقایعی که بعد از خطبه غدیر اتفاق افتاده اشاره می‌کنیم: ← پس از پایان خطبه، مردم به سوی پیامبر و امیرمؤمنان (علیه‌السّلام) هجوم آوردند، و با ایشان به عنوان بیعت دست می‌دادند و به پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و علی (علیه‌السّلام) تبریک می‌گفتند و پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) می‌فرمود: «الحمد لله الذی فضلنا علی جمیع العالمین؛ حمد برای خدای است که ما را بر همه جهانیان برتری داد.» و صدای مردم بلند شد که «آری، شنیدیم و طبق فرمان خدا و رسول با قلب و جان و زبان و دستمان اطاعت می‌کنیم.» و پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) مکرر می‌فرمود: به من تبریک بگویید، به من تهنیت بگویید؛ زیرا خداوند مرا به نبوت و اهل بیتم را به امامت اختصاص داده است.» 🌐برگرفته از سایت ویکی فقه 🌟 @uniquran_shz
کانون قرآن و عترت دانشکده علوم قرآنی شیراز
🌀 #آنچه‌گذشت... #قسمت8 #غدیرخم آن گاه فرمود: «معاشر الناس فبایعوا الله وبایعونی وبایعوا علیا امی
🌀 ... 🤝✨ پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) دستور دادند تا ظرف آبی آوردند و پرده‌ای زدند که نیمی از ظرف آب در یک سوی پرده و نیم دیگر آن در سوی دیگر قرار بگیرد و زنان با قرار دادن دست خود در یک سوی آب، و امیرمؤمنان در سوی دیگر، با آن حضرت بیعت نمایند. همچنین دستور دادند تا زنان هم به حضرتش تبریک و تهنیت بگویند و این دستور را درباره همسر خویش مؤکد داشتند. بانوی بزرگ اسلام، حضرت فاطمه زهرا (علیهاالسّلام) نیز از حاضرین در غدیر بودند. همچنین کلیه همسران پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در آن مراسم حضور داشتند. ← 👳🏻‍♂ پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) بعد از پایان خطبه، عمامه خود را که «سحاب» نام داشت به عنوان تاج افتخار بر سر امیرمؤمنان قرار دادند و انتهای عمامه را بر دوش آن حضرت آویزان نمودند و فرمودند: «عمامه تاج عرب است.» خود امیرمؤمنان در این باره فرمود: «پیامبر در روز غدیر خم عمامه‌ای بر سرم بستند و یک طرفش را بر دوشم آویختند و فرمودند: «خداوند در روز بدر و [حنین]، مرا به وسیله ملائکه‌ای که چنین عمامه‌ای به سر داشتند، یاری نمود.» ← 🔅 مسئله دیگر این بود که مردی زیبا صورت و خوشبو در کنار مردم ایستاده بود و می‌گفت: «به خدا قسم! روزی مانند امروز هرگز ندیدم که تا چه‌اندازه [پیامبر اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)] کار پسرعمویش را مؤکد نمود و برای او پیمانی بست که جز کافر به خداوند و رسولش، آن را بر هم نمی‌زند. وای بر کسی که پیمان او را بشکند! » در این وقت عمر نزد پیامبر آمد و گفت: شنیدی این مرد چه گفت؟! حضرت فرمود: آیا او را شناختی؟ گفت: نه. حضرت فرمود: «او روح الامین جبرئیل بود. تو مواظب باش این پیمان را نشکنی، که اگر چنین کنی خدا و رسول و ملائکه و مؤمنان از تو بیزار خواهند بود.» 🌐برگرفته از سایت ویکی فقه 🌟 @uniquran_shz
کانون قرآن و عترت دانشکده علوم قرآنی شیراز
🌟به مناسبت عید غدیر🌟 مسابقه‌ی #باهم‌بخندیم ✨ از خاطراتِ دانشجوییِ خنده دارِ شما دانشجویانِ عزیز😁
سلام علیکم🌸 مهلت این مسابقه به اتمام رسیده. ان شاءالله بعد از نشرِ خاطراتی که تایید شدند، نظرسنجی برگزار میکنیم که خاطره ی برتر به انتخاب شما بزرگواران انتخاب بشه🤩🍃🌸
کانون قرآن و عترت دانشکده علوم قرآنی شیراز
🌟به مناسبت عید غدیر🌟 مسابقه‌ی #باهم‌بخندیم ✨ از خاطراتِ دانشجوییِ خنده دارِ شما دانشجویانِ عزیز😁
😁 🤩 💥 توی خوابگاه تکه کلاممون شده بود آغای خانوم 🤣 یه روز عصر رفتیم اُلیمو بستنی بخوریم داخل بودم میخواستم بپرسم ک چی میخورن هرچی بچه هارو ب اسم صدا زدم کسی جواب نداد یهو گفتم آغای خانووووم همشون برگشتن و هیچکس نتونست جلو خندش بگیره🤣 هروقت میرفتیم اُلیمو یه نگهبان که همونجا بود تا میخواستیم وارد بشیم ب کسایی ک داخل الیمو کار میکردن میگفت یاااا الله😐 ... ماه رمضان بود میومدیم توی راه رو سحری بخوریم نزدیکای اذان بود اتاق کناری بیدار نشده بودن رفتم دیدم همه خوابن و همه جا تاریک فلش گوشیم زدم رفتم ی نفرو بیدار کنم نگو فلشم افتاده بوده تو صورتم فک کرده بود جنم انقد جیغ زد 😐😂😂 هرچی میگفتم منم من نگام کن بیشتر جیغ میزد خلاصه کل خوابگاه رو بیدار کرد 🙄 و تا همیشه بم میگفت خدا بگم چیکارت کنه با اب قند و... حالش خوب شد😂😂😂 🌟 @uniquran_shz
کانون قرآن و عترت دانشکده علوم قرآنی شیراز
🌟به مناسبت عید غدیر🌟 مسابقه‌ی #باهم‌بخندیم ✨ از خاطراتِ دانشجوییِ خنده دارِ شما دانشجویانِ عزیز😁
😁 🤩 💥 با یکی از دوستان قصد مردم آزاری کردیم این دوست ما ریزه میزه اتاقمونه خلاصه رفت تو کیسه زباله و نشست کنار در اشپزخونه ،منم از داخل اتاق کشیک میدادم که هر کی رد شد ،ریزه میزه رو خبر کنم که از کیسه زباله بپره بیرون ،خانم xرد شد و ریزه میزه با اشاره من پرید بیرون ،خانم x وحشتناااک ترسیده بود و با آب قند و ماچ و عذر خواهی راهی اتاقش کردیم ،دیگه از این کارا نکردیم که نکردیم ---------------- ترم 2بودیم و به جمع اتاقمون یه ترمک اضافه شد 🧕 تو خوابگاه یه دفتر بود که خروجیا رو ثبت میکردیم ،آخر هفته میشه و ترمکمون قصد رفتن به منزل میکنه ،هم ترمی ما بهش میگه باید خروجیتو ثبت کنی ،خلاصه می ره پیش خانم زهد و میگه من دارم میرم یاسوج 😐😐 این ترمک ما یه بارم می ره پیش آقای مروجی خدا بیامرز و میگه لطفا کتابای ترم یک رو بدین برم 🤦‍♀ماجرا به آخر ترم میرسه و ترمک خانم سراغ کارنامشو از اموزش میگیره😂 🌟 @uniquran_shz
به‌نام‌او❤️ 💌 ☀️ صبحمون رو با کلامِ عاشق ترین رفیق، آغاز کنیم...✨ {آیه ۲۱۶ سوره مبارکه بقره♡} ⭐️ 🌟 @uniquran_shz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز شمار عید غدیر مناسب 📱✨ 1️⃣روز مانده تا 🍃 🌸 «يوم الولایة» 🔅پیشنهاد تبلیغی: با شرکت دادن بچه ها ، منزل خود یا مسجد محل را تزئین کرده و در حین تزئین برایشان از مولا علی(ع) و امامت و ولایت بگویید. 🌟 @uniquran_shz
『 بِسم‌ِرَبِّ‌المَنّان 』❤️ جلسه‌ی سیزدهم "شاد باش مومن" رو تا دقایقی دیگر تقدیم نگاهتون میکنیم🤩✨👇🏻
کانون قرآن و عترت دانشکده علوم قرآنی شیراز
🌟به مناسبت عید غدیر🌟 مسابقه‌ی #باهم‌بخندیم ✨ از خاطراتِ دانشجوییِ خنده دارِ شما دانشجویانِ عزیز😁
😁 چند روز قبل از سفرِکربلایِ اربعینِ پیارسال❤ که اون ترم،تختم، پایین بود، بعداز ظهر همه بچه های اتاق خواب بودند. من و پَت( دوست صمیمی بنده)، رو تختِ مَت(بنده) نشسته بودیم و کلیپ های لب تابو با هنسفری میدیدیم که مبادا کسی اذیت بشه.🤫 گوشیم رو تختِ پَت، توشارژ و صداش بلند بود که یهو زنگ خورد☹و مَت (بنده) که درحال دیدن کلیپ های شهدایی🌷بود، حس شهداییش گُل کرد که مبادا کسی از خواب بِپَره و حق الناس بشه😂خلاصه به محضِ زنگ خوردنِ گوشی، هنسفری رو در کسری از ثانیه از توگوشش درآورد...(و اصلا حواسش نبود که رو تختِ سرپوشیده نشسته و بالای سرش، یه تخت دیگه به چه محکمی قرار گرفته و یه خوشبختی اون بالا، درحال استراحته) و برایِ بیصداکردنِ گوشی، با ضَرب، بلند شد و شیرجه زنان، صدای گوشی رو قطع کرد ولی از طرفی حس میکرد سرش از وسط، نصف شده و قوزِ بالا قوز تر این که یکی از تختِ بالایی داد میزد: چرا میزنی؟😫کمرم خورد شد.🤦‍♀️(وقتی سابقه ضربه با پا، به تخت بالایی رو داری، الان فکر نمیکنه که با سَر، شیرجه زدی😂. دروغگو) خلاصه یه کم تحمل کردیم درد رو ولی خوب نشدیم، گلاب به روتون حالت تهوع هم گرفتیم. سریع به ننه جون زنگ زدم(ننه جون، شیرازیِ ترم بالایی که اون موقع، ارشد شده بود و همیشه، اینجور مواقع، تیمار داری میکرد از ما)🤗. ننه جون گفت: اتفاقا دانشکدم، بریم از سرت یه عکس بگیریم، خصوصا که میخوای بری کربلا..خلاصه من و پت و ننه راهی شدیم. 👩‍👧‍👧کجا؟ ننه جون، بیمارستانِ سوانح و تصادفات😱 رو پیشنهاد کرد. چشمتون روز بد نبینه. از بس میخندیدیم، باور نمیکردن بیمار، منم و با کلی توضیح، گذاشتند وارد بشیم.خلاصه وضعی بود. وارد که شدیم، از فضای اونجا دلهُره گرفتم، بدتر اینکه آقایی، روتخت بیمارستان، از درد نَعره میکشید..وقتی میدیدم، تودلم میگفتم:یا علی ع😔اینجا کجاست، وقتی این آقا با این سِن و هیکل، اینطور...من فاتحم خوندست‌. گفتند قانون بیمارستان اینه که اول،بستری، بعد عکس یا هر چیزی لازمه🙄گفتم یا خدا.😔 بگذریم که تو تمام این مراحل، غَش غَش میخندیدیم ولی حس میکردم که این حوادث، واسطه اند که برم پیش خدا و به آخرِ خط رسیدم(خصوصا که چند وقت قبلش، خواب دیدم که با خدابیامرز مادربزرگم رفتم.🖤تو بیمارستان همش خوابم،جلوی چشمم بود، میخندیدم ولی تو دلم غم بود و پشیمونی که چرا درست زندگی نکردم😥). تا اومدیم قضیه بستری رو هضم کنیم، معادله بزرگتر اومد..حدود سیصدهزارتومن، برا یه شب بستری😳اونم وقتی پت و مت،کارتاشونو خالی کرده بودن.🤦‍♀️ رفتیم کمیسیونِ سه نفره گرفتیم، بندِ تماس با خانواده، با کوبَندگی،رد شد و بندِ شکستنِ قُلَکِ ننه جونِ فداکار، تصویب گشت. فُرم بستری رو پُر کردیم و رفتم رو تختِ بستری.😥خلاصه چون حالم خوب بود، صاف نشسته بودم رو تخت و یکی از پرسنل بیمارستان، تخت رو هُل میداد ببره اورژانس و آن دو همراه هم که من، دلقکشون بودم، فقط میخندیدن.😂 وارد اورژانس شدم، خدا نصیبِ گرگِ بیابون نکنه‌‌، بیمارا بد حال و داغون و منم مثل امپراطور، با جلال و خنده رو، با دو همراهِ دلقک تر، وارد شدم😂🤦‍♀️لباس بیمارستان رو پوشیدم و شروع کردم به نوشتن وصیت🙈یه خانمِ تازه تصادف کرده هم کنارم بود‌. دکتر گفت که عکس لازم نیست. منم اِصرار میکردم حالا یه عکس بگیرید که مطمئن بشیم. میگفتن، از این خانمِ تصادفی نمیگیریم، چون ضرر داره. از شما بگیریم؟😐 شما مرخصی. منم اِصرار میکردم میخوام برم کربلا، حالا یه دونه بگیرید.اون دوتا همراه هم که اومده بودند سیرک، فقط میخندیدن😑 دکتر گفتن، کی میخواد اینا ببره کربلا؟😫بهشون بگم نبرندش. از من اِصرار و از دکتر، اِنکار و از دو تماشاچی هم که به جای پشتیبانی، فقط خنده😂😫. اگه فیلمِ کُمِدی میدیدند، انقدر شاد نمیشدن.خوب شد اومدن،حال و هواشون عوض شد.🤪 دکتر که دید من، وِل کُن نیستم، گفت: عَجَب جونشو دوست داره😂 یه برگه داد دستم و گفت: اینا علائم ضربه مغزیه. هر کدومو داشتی، بیا تا عکس بگیرم. منم خوندم، دیدم آخ جون، علامتِ آخر که دردِ پشت سر بود را دارم. با قاطعیت گفتم: دکتر، موردِ شماره ی ۱۱رو دارم.😎همشون از خنده غش کردن☹😂دکتر با خنده گفتن بِبَرینش..کُشت مارو😂، تا چند روز، درد، طبیعیه. خلاصه مقاومت نتیجه نداد و زمان مرخص شدن، پرستار گفت: لباساتو در بیار😳، گفتم حیفه، نو هستند😐پول دادم🤑😜دوباره همه خندیدن.😂 شکستن قلک، لازم نشد ولی ننه، فداکاریشو ثابت کرد..😘 دیروقت بود و ننه رو بردیم خوابگاه و همون لباسای بیمارستانی که نو بود، واقعا به درد خورد و ننه باهمون لباسا خوابید.😂 بگذریم که وقتی من رفتم کربلا، مسئول خوابگاه که اون شب نبود، بیچاره پَت🤓 رو برای آوردنِ بدونِ هماهنگیِ یه شیرازی به خوابگاه، مواخذه کرده بودن.😫😂بازم ننه رفت پیش رئیس دانشکده گفت نصف شبی جا نداشتیم. پَت رو عفو کنید.😂 🌟 @uniquran_shz