#معرفی_کتاب
📖 بیشعوری | خاویر کرمنت
شعور، شخصیت می آفریند...
و نداشتنش، قواعد نانوشتهای را برای اهلِ آن، تثبیت میکند؛ که برطبق آن رفتار میکنند. بعضی از از این قواعد از این قرارند👇
▫️۱) تمام مشکلات را دیگران بهوجود آوردهاند.
▫️۲) اصلاً نیازی به ریشهیابی و حل مشکلات نیست. فقط یکی را پیدا کن که تقصیرها را گردنش بیندازی.
▫️۳) کم نیاور. تمام کاستیها و خطاها را میتوان در پشت نقابی از وقاحت و گستاخی پنهان کرد. هرچقدر که جرمت بزرگتر است باید گستاخی ات هم بیشتر باشد.
▫️۴) تمام قوانین برای این بهوجود آمدهاند که نقض شوند؛ اما فقط توسط تو. اگر کس دیگری این کار را انجام داد، با او مبارزه کن.
▫️۵) اگر از قانونی خسته شدی، مطابق نیازت یکی دیگر بساز! اما به محض آنکه به خواستهات رسیدی آن را هم نقض کن.
▫️۶) هرگز در تواناییات در هرآنچه که اراده کنی، شک نکن... حتی در توهین و تحقیر دیگران!
#سبک_زندگی_انسانی
💎 @unity_story
#معرفی_کتاب
📕 ابله | داستایوفسکی
💢 بهترين شطرنجبازان، تواناترين و تيزهوشترينشان بيش از چند حرکت را نمیتوانند از پيش حساب کنند.
کار يک شطرنجباز فرانسوی را که میتوانست تا ده حرکت پیشروی خود را پيشبينی کند، اعجاز شمردهاند. حال آنکه چه بیشمارند حرکتهای ممکن، که ما از آنها بیاطلاعيم.
🔅 شما با پاشيدن بذر خود، و بذل نيکی به هر شکلی که باشد، جزئی از خود را به ديگری میبخشيد و جزئی از ديگری را در خود میپذيريد، و اين پيوند و عهد اتحادی ميان شما دو نفر است، و اگر کمی بيشتر دقت کنيد، بصيرتهای ديگری نصيبتان خواهد شد و کشفهای ديگری خواهيد کرد که پاداشتان خواهد بود.
@unity_story
هدایت شده از استاد محمد شجاعی
4.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تیزر 🎬
موسسه منتظران منجی برگزار میکند:
سوگواری #میم_مثل_مادر ❤️
ویژه شهادت حضرت زهرا (س)
با سخنرانی: #استاد_محمد_شجاعی
▪️شعرخوانی احمد بابایی
محمد سحرابی
و سیامک رجاور
با نوای: سید محمد سید رضایی
aparat.com/v/sH5hw
:۱۷، ۱۸، ۱۹ بهمن ماه، ساعت ۱۸ تا ۲۰:۳۰
📝 تهران، میدان شهدا، ابتدای خیابان مجاهدین اسلام، خ عظیم زادگان، حسینیه شهدای دوکوهه
@ostad_shojae
@unity_story
#میم_مثل_مادر ❤️
این روزها، داره عجیب اما قشنگ، میگذره!
حال و روزمون شبیه بچه هاییه، که دم دمایِ تاریخِ سفرکردنِ مادرشون، به حول و وَلا میفتن ....
#میم_مثل_مادر ❤️، اولین سوگواره ی مادرانه است، که به ما، عزّتِ خدمت دادند...
باور می کنید؛
روزی که تصمیم گرفتیم، براش برنامه ریزی کنیم؛ دستامونو گذاشتیم روی هم و عهد کردیم، از طرحِ گرافیکی و تیزرِ کار، تا سیاهی چسبوندن و حلوا پختن و دعوت شاعران و مداحان و ...، همه رو با توسل به خانم پیش ببریم!
و تا حالا قدمی برنداشتیم، مگراینکه قبلش یه "توسل" و یه "یازهرا مدد" پشت سرش بود...
شما هم یه "یا مادر مدد" بگین و قدم رویِ چشمای ما بذارین... تا باهم پرچمِ اقتدار حیدر رو بالا بگیــریم...
▪️شما هم دعوتیــــد... قدم رویِ قلب ما
#من_خشن_نیستم
✍ خسته به خانه رسیدم. ناهار پیش از رسیدنم آماده و سفره چیده شده بود؛ سپاسگزاری کردم و خوردم. او پای اجاق گاز بود و پیاز و سیبزمینی سرخ میکرد، و از کتاب فارسی میخواند و پسرم دیکته مینوشت. لابهلای واژههایش برایم میگفت که به خاطر میهمانی امشب، زودتر خرید رفته و باید تا رسیدن ميهمانها همه چیز آماده باشد؛ باز سپاسگزاری کردم و ظرفها را در ظرفشویی گذاشتم و روی کاناپه غش کردم!
👀 بیدار که شدم، سالاد درست میکرد و آهسته با بچه ریاضی کار میکرد. جابهجا شدم و نگاهی به قوری و کتری انداختم و مطمئن شدم که چای آماده است! بلند شدم و دو تا چای خوشرنگ ریختم و با هم خوردیم. گفت که امروز خیلی خستهام! گفتم شرمندهام و سپاسگزار! پس از کمی خوش و بش لیوانها را شستم و پرسیدم الان چه کار داری؟ گفت چندان کاری نمانده! فقط کاش ميهمانها زودتر بیایند تا بیشتر دورِ هم باشیم. با کمی شرمندگی رفتم سراغِ کامپیوترم. همچنان که به دنبال خبرها بودم، میشنیدم که او و پسرم در واحد چند ١٠ متریمان پنالتی میزنند و...
🔔 کمی که گذشت، گفت پسرم بس است، امروز خستهتر از همیشهام! باید ناهار فردای برادرت را نیز آماده کنم!
زنگ به صدا درآمد و میهمانان یکی پس از دیگری وارد شدند و او با تلاش برای پنهانکردن خستگیاش با گشادهرویی به آنان خوشامد میگفت. بشقابها را پیش میهمانان میگذاشتم و میوه و شیرینی تعارف میکردم و او در آشپزخانه یک چشمش به اجاق گاز بود و یک چشمش به پذیرایی من و همه اندیشهاش به بهترین پذیرایی ممکن.
🍱 سفره را پهن کردیم و شام آورده شد و چیدمان با مدیریتش کامل شد. مانند عقاب بالای سفره میچرخید تا چیزی کم نباشد و گوش به زنگِ میهمانان که نکند چیزی بگویند یا چیزی بخواهند و یا... شام خورده شد. میهمانان از او و من سپاسگزاری میکردند و من شگفتزده از اینکه چرا من!؟ ظرفها که جمع شد، بهسرعت سراغ تنها کاری که بلدم ،رفتم و شستن را آغاز کردم. چند تن از خانمها آمدند و گفتند: ای وای زشت است! چرا شما!؟ ما خجالت میکشیم! اصلاً امکان ندارد! و... مردها هم که بر کاناپهها لم داده بودند، به شوخی و جدی تیکه میانداختند و بلند بلند میخندیدند! ریشخند آنان برایم پذیرفتنیتر بود تا خجالت خانمها و زشتبودن کار من در نگاه آنان! به یاد مادرم افتادم که یک بار با دیدن ظرف شستنم گفت خیلی زشت است! مرد که نباید ظرف بشوید! و من به یاد ميهمانیهایی افتادم که او یک تنه چند ١٠ تن را مدیریت میکرد و پدرم....
🔺خشونت در حق زنان، گاهی بی صداترین خشونت هاست.... مراقب باشیم ❗️
@unity_story