eitaa logo
عقلانیت انقلاب اسلامی
1هزار دنبال‌کننده
554 عکس
182 ویدیو
53 فایل
انقلاب اسلامی به زعامت امام خمینی، محصول حکمت و عقلانیت اجتماعی متفکران انقلاب اسلامی است که نمونه‌ی آن کتاب‌های «اصول فلسفه و روش رئالیسم» علامه طباطبایی و شهید مطهری و «طرح کلی اندیشه‌ اسلامی در قرآن» اثر آیت الله خامنه‌ای است. @Taha_121
مشاهده در ایتا
دانلود
📌نسبت ما با قانون (روایتی از یک سفر و گفتگوهای علمی_ماکسیمی) ⏹ بخش سوم 🎞 پرده چهارم: فلسفه قانون + گفت: قانون برای جلوگیری از جرم است ..‌. نه... - وسط حرفش پریدم و گفتم: نه؛ قانون برای تحقق نظم و عدالت است یکی از لوازم این نظام بخشی، پیشگیری از جرم و مقابله با مجرم هست. این رو هم متکلمان و فلاسفه و هم متفکرین ما گفته‌اند. + بحث رو عوض کرد که: آیا ما نصی در منابع دینی درباره قانون داریم؟ - گفتم: در آثار متکلمین و بزرگان آمده است. + گفت: اونها مهم نیست نص داریم؟ - گفتم: بله. اگر چه کلمه قانون معرب کلمه «ناموس» است اما در لسان قرآن کریم و روایات معصومین، واژگان «دین» و «شریعت»، معادل قانون الهی است که غایت آن ایحاد نظم اجتماعی، رفع اختلافات و تحقق عدالت اجتماعی است. این معنا در آیات و روایات زیادی ذکر شده است. بعد این چند آیه را خواندم و نکته مرتبط هر آیه را تذکر دادم: 🔖۲۱۳ بقره: كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ وَمَا اخْتَلَفَ فِيهِ إِلَّا الَّذِينَ أُوتُوهُ مِن بَعْدِ مَا جَاءَتْهُمُ الْبَيِّنَاتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَى اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنَ الْحَقِّ بِإِذْنِهِ وَاللَّهُ يَهْدِي مَن يَشَاءُ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ 🔖۲۵ حديد: لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ 🔖۴۸ مائده: وَأَنزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ الْكِتَابِ وَمُهَيْمِنًا عَلَيْهِ فَاحْكُم بَيْنَهُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ وَلَا تَتَّبِعْ أَهْوَاءَهُمْ عَمَّا جَاءَكَ مِنَ الْحَقِّ لِكُلٍّ جَعَلْنَا مِنكُمْ شِرْعَةً وَمِنْهَاجًا وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَٰكِن لِّيَبْلُوَكُمْ فِي مَا آتَاكُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَاتِ إِلَى اللَّهِ مَرْجِعُكُمْ جَمِيعًا فَيُنَبِّئُكُم بِمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ 🔖۱۳ شورى: شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّىٰ بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَىٰ وَعِيسَىٰ أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ كَبُرَ عَلَى الْمُشْرِكِينَ مَا تَدْعُوهُمْ إِلَيْهِ اللَّهُ يَجْتَبِي إِلَيْهِ مَن يَشَاءُ وَيَهْدِي إِلَيْهِ مَن يُنِيبُ. پشت فرمان ماشین با سرعت بیش از ۱۲۰ تا، گوشی‌اش را در آورد و خواست آیات را جستجو کند. آیه اول را خواند ... در همین حین مطالعه، که واقعا بسیار نگران بودم که مبادا تصادف کنیم و یا چپ. بعد از ذکر آیات، به نقش «ولایت» در میان احکام شرعی اشاره کردم. اما هر چه فکر کردم روایتی پیرامون قانون و نقش دین و شریعت در نظم و عدالت اجتماعی یادم نیامد و فقط فرازی از خطبه فدکیه را با تردید خواندم «جعل امامتنا نظاما للملة» و گفتم که «امامت» برای نظم بخشی به امت است که همان رسالت قانون است. 🗣+دوست راننده که سرش را از گوشی بالا آورد و کمی جاده را دید گفت: اول خطبه این است: «و جعل طاعتنا نظاماً للملة وامامتنا امانا من الفرقه». +بعد ادامه داد که: این اختصاص به معصومین دارد. 👤-جواب دادم: محل بحث «نیاز به نظم اجتماعی» است که از جمع ادله استفاده می‌شود که «شریعت» و «امامت» دو رکن نظم اجتماعی است. تا زمانی که پیامبران هستند آنها اقامه کننده شریعت و قانون هستند بعد از پیامبران، امامان معصومند، و امامان در زمان حیات خود این کار را انجام می‌دهند. 🔗بعد از آن، خداوند متعال و معصومین، مردم را به نواب خاص و نواب عام رجوع داده‌اند؛ همانطور که زمان امیرالمومنین، مالک اشتر از طرف ایشان حاکم مصر شد. یا امام صادق (ع) به شاگردان خود فرمودند که در مسجد بنشیند فتوای شرعی بدهند. در زمان غیبت هم فقهای جامع الشرایط نائب امام (ع) و اقامه کننده شریعت و قانون الهی هستند. + راننده گفت: نه؛ اصلا شیعه با قانون سازگاری ندارد و همیشه شیعه قانون را نفی کرده است و فقط معصومین را قانون می‌داند. از این‌رو، ایرانی‌ها بی‌قانون هستند و به قانون عمل نمی‌کنند. 🛑 ادامه دارد ... ┄══===•ஜ📖ஜ•===══┄ ❇️ https://eitaa.com/usul121/1797
📌نسبت ما با قانون (روایتی از یک سفر و گفتگوهای علمی_ماکسیمی) ⏹ بخش چهارم - گفتم: نه اینگونه نیست، شیعیان همیشه با حکومت‌های غیرعادل و قوانین ظالمانه ستیز کرده‌اند نه با اصل قانون. 🔗ادامه دادم که: فقهای بزرگی همچون آیت الله سیستانی رعایت قوانین عقلایی کشورهای اروپایی را برای مهاجرین مسلمان لازم می‌دانند. + گفت: نص و روایت بیاور نه نظرات دیگران. شما که محقق هستید نباید نظرات دیگران را بیاورید. - پاسخ دادم: بله بنده محقق هستم؛ اما نظر تحقیقی دادن نیازمند تفحص در همه آیات و روایات است تا مبنا و ساختار «فقه قانون» را عرض کنم. اینجا که دسترسی به همه ادله نداریم که عام و خاص، مطلق و مقید، واژگان و مفاهیم آن را بررسی کنیم؛ 🔗 نیاز به تحقیقی دارد که به قول اصولیون «یأس عن الفحص» ایجاد شود. لذا باید به سراغ مجتهدان و روایت شناسان برویم مثل آیت الله سیستانی؛ البته بنده مقلد آیت الله سیستانی نیستم و مقلد حضرت آقا هستم. اما آیت الله سیستانی و مراجع و رهبری اسلام شناس هستند و به منابع مسلط هستند لذا به آنها ارجاع دادم تا اهمیت قانون و قانون‌مداری براساس شریعت اسلامی روشن شود. والا اگر هر روایتی را من بخوانم ممکن است شما به معارض آن استناد کنی و بحث به سرانجام نرسد. +گفت: پس معتقدی که نصوص ناقص است و ما باید سراغ دیگران برویم؟ -گفتم: نخیر؛ من معتقدم که نصوص و ادله دینی جامع و فراگیر است و در هیچ مسئله‌ای «شریعت» نقص ندارد و علم فقه در هر دوره‌ای باید این جامعیت را با استنباط صحیح از ادله نشان دهد. 🌐 ادامه دادم: اگر آیات و روایات را به صورت مجموعه‌ای و شبکه‌های ببینیم و به قول معروف «تجمیع ظنون» کنیم و دقیق‌تر اینکه «تشبیک ظنون» کنیم آن وقت می‌توانیم تمام مسائل زندگی را از منابع و ادله اربعه با روش اجتهادی به دست آورد و مشکلات جامعه را حل کرد. 📚در ادامه از تحقیقات خودم درباره «فقه اجتماع» و «فقه محیط زیست» گفتم که اگر به آیات و روایات معصومین با این روش رجوع کنیم، حرفها و نظریه‌های خیلی جدید را می‌توانیم استنباط کنیم که متخصصان فن از آن استقبال می‌کنند. + راننده بعد از شنیدن این مطالب، یک جمله‌ای را به نقل از مرحوم صاحب جواهر خواند که مضمون آن این بود که: روایت مفسر یکدیگر هستند. ✅و من هم تأیید کردم و گفتم: احسنت دقایقی سکوت حاکم شد و ❓در ادامه از استادان فقه و اصولش پرسیدم. نام چند استاد مطرح حوزه را برد. با پرس و جوی از میزان و کیفیت تحصیلش، مطلع شدم که تلمذ نزد هر یک از آنها در حد یکی و دو سال بوده و چندان عمیق نبوده است. ▪️بعد اشکال کرد به استادان و فقها که روایت نخوانده‌اند و طلاب با روایات انس ندارند. + من هم ابتدا با او همراهی کردم و اضافه کردم که نه فقط با روایت سطحی مواجه می‌شویم، بلکه در همه متون اینگونه هستیم. با قرآن مأنوس نیستیم، روایات را عمیق و دقیق و نظام واره مطالعه نمی‌کنیم. با تاریخ اسلام و سیره پیامبر و ائمه معصومین (علیهم‌السلام) تا تاریخ معاصر مسلمین و تحولات علمی و اجتماعی جامعه خودمان آشنا نیستیم و ... 🎞 پرده پنجم: شما به مقصد رسیده‌اید. 📍رسیدیم به پمپ گاز. برای گرفتن گاز پایین آمد، من هم براساس قانون پیاده شدم. بعد که سوار شدیم دیگه بحث علمی ادامه پیدا نکرد. 🔹توی ماشین، شیشه سمت راننده را پایین آورد و سیگاری از پاکت خیلی زیبا و کوچکی در آورد و روشن کرد و با حوصله کشید. به جهت اینکه از بس تذکر دادم و درباره قانون حرف زدم و هیچ نتیجه‌ای نداشت این بار رو تذکر ندادم و تحمل کردم. 📞 تلفنش زنگ خورد و دختربچه‌ای شیرین لهجه، جویای احوال بابا بود و منتظر رسیدن پدر. ▪️بحث به آدرس منزل رسید و نام وی را پرسیدم و خودم را معرفی کردم. + گفتم لازم بود طبق روایات اول نام شما را می‌پرسیدم، اول که نشد حداقل آخرش بپرسم. 🔹وارد شهر قم شدیم شماره کارتش را گرفتم ۴۷۰ هزار تومان واریز کردم. ▪️۲۳:۳۵ به منزل رسیدم. 📞با دوستی که ماشین گرفته بود تماس گرفتم و تشکر کردم، ماجرا را تعریف کردم. + خیلی تعجب کرد و گفت: اصل قیمت ماکسیم ۴۴۱ بوده که راننده قیمت را بیشتر کرده و نهایتا با ۴۶۸ توافق کردیم. 🎞 پرده ششم: حکایت همچنان باقی است 💭 خلاصه، هرچه بیشتر در جامعه حضور پیدا می‌کنم بیشتر احساس می‌کنم که روحیه قانون‌مداری گمشده جامعه ماست. چاره‌ای نیست که باید به ارزش اخلاقی بنیادین و هنجار عمومی تبدیل شود. مسئولیت این مهم، در درجه اول بر دوش تحصیل‌کردگان حوزه و دانشگاه است و مذهبی‌ها بیشتر از دیگران وظیفه دارند. ❓اما با این وضعیت و بیگانگی ما با فلسفه و ماهیت قانون و ... ، آیا این آرزو محقق شدنی است ؟؟؟؟ فیه تأمل ✍سید مهدی موسوی چهارشنبه ۵ دی‌ماه ۱۴۰۳ 🛑 پایان ┄══===•ஜ📖ஜ•===══┄ ❇️ https://eitaa.com/usul121/1798
نکات راهبردی تدریس طرح کلی - خواهران بسیج _01.mp3
7.09M
📌 نکات راهبردی در تدریس کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن 🎙استاد: سید مهدی موسوی قم: در جمع استادان خواهر طرح کلی ۱۹ دقیقه ┄══===•ஜ📖ஜ•===══┄ ❇️ https://eitaa.com/usul121/1799
عقلانیت انقلاب اسلامی
📌نسبت ما با قانون (روایتی از یک سفر و گفتگوهای علمی_ماکسیمی) ⏹ بخش چهارم - گفتم: نه اینگونه نیست،
📌 چند واکنش نسبت به مطلب «نسبت ما با قانون» (روایتی از یک سفر و گفتگوهای علمی_ماکسیمی) ❇️واکنش اول: سلام خوب هستید گفتگوی علمی ماکسیمی خیلی جذاب بود با اینکه قبلا تعريف کرده بودید نمیشد نخوندش❤️❤️❤️ ❇️ واکنش دوم: سلام علیکم حاجاقا این متنتون را از اول تا آخر خوندم به نظرم رسید چه خوب بود این قانون مند شدن و همین استدلال ها در ادبیات رمانی و در خلال داستان رمانی بیان شود تا به گوش مردم برسد. این قضیه رمان اگر اتفاق بیفته مرحله بعدی میتونه ساخت فیلم از این رمان باشه و مرحله بعدی میتونه ساخت بازی باشه و حتی میشه سنبل سازی کرد و ازش در صنعت چاپ لباس و ... استفاده کرد ┄══===•ஜ📖ஜ•===══┄ ❇️ https://eitaa.com/usul121/1800
شرح طرح کلی اندیشه اسلامی ۲۹ آذر جلسه ۱_01.mp3
11.36M
📌 شرح طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن (مجموعا ۸ جلسه خواهد بود) 🎙 استاد: سید مهدی موسوی جلسه اول: شرح مقدمه کتاب ۲۹ آذر ۱۴۰۳ اسلامشهر: در جمع ائمه جماعات ┄══•ஜ📖ஜ•══┄ ❇️ https://eitaa.com/usul121/1801
شرح طرح کلی اندیشه اسلامی ۲۹ آذر جلسه ۲_01.mp3
13.73M
📌 شرح طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن (مجموعا ۸ جلسه خواهد بود) 🎙 استاد: سید مهدی موسوی جلسه دوم: سیر بحث ایمان ۲۹ آذر ۱۴۰۳ اسلامشهر: در جمع ائمه جماعات ┄══•ஜ📖ஜ•══┄ ❇️ https://eitaa.com/usul121/1802
شرح طرح کلی اندیشه اسلامی 6 دی - اسلامشهر ج3_01.mp3
14.29M
📌 شرح طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن (مجموعا ۸ جلسه خواهد بود) 🎙 استاد: سید مهدی موسوی جلسه سوم: توحید در نسبت با زندگی (زمان‌شناسی ویژگی کتاب طرح کلی، اهداف مطالعه کتاب) ۶ دی ۱۴۰۳ اسلامشهر: در جمع ائمه جماعات ┄══•ஜ📖ஜ•══┄ ❇️ https://eitaa.com/usul121/1803
شرح طرح کلی اندیشه اسلامی 6 دی - اسلامشهر ج4_01.mp3
14.6M
📌 شرح طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن (مجموعا ۸ جلسه خواهد بود) 🎙 استاد: سید مهدی موسوی جلسه چهارم: توحید بنیاد ساختار اجتماعی ۶ دی ۱۴۰۳ اسلامشهر: در جمع ائمه جماعات ┄══•ஜ📖ஜ•══┄ ❇️ https://eitaa.com/usul121/1804
📌 آیه و سایه (سلسله داستان‌های کوتاه بر پایه کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی») درس اول: «زندگی جنبش جاری شدن است» ۱ پرده اول: آرزوها و رویاها چند وقتی است که فکرم خیلی مشغول شده. دائما درگیر هستم. روزها کمتر، چون مشغول به درس و مدرسه و کارهای روزمره هستم، اما شب‌ها بعد از شام و قبل از خواب که تنها و بی‌کار می‌شوم، ذهنم درگیر می‌شود، به آینده خیلی فکر می‌کنم. البته نه خیلی هم آینده دور، نه همین آینده نزدیک. چند روز و چند سال آتی. آن چیزی که خیلی برام مهمه، این است که من خودم تنها نیستم و مجبورم با دیگران زندگی کنم و در ارتباط با آنها، برنامه‌ریزی کنم و از میان پیشنهادهای مختلف دیگران، یکی را انتخاب کنم. پدر و مادر، برادر و خواهر و دوستای مدرسه هر کدام برای من خوابی دیده‌اند و پیشنهادی می‌دهند. مادرم دوست دارد من پزشک چشم بشوم، دیگری پیشنهاد داده است که معلمی که خیلی به من می‌آید و دوستم نرگس خیلی روی رشته تجربی تأکید داره و هر روز به گوشم می‌خواند که بیا با هم برویم کلاس‌های کنکور تجربی و با رتبه بالایی وارد دانشگاه خوبی بشویم. مشاوره مدرسه، نظر دیگری دارد، معتقد است که من توی جامعةالزهرا بهتر می‌توانم موفق بشوم و به کار بیایم. همه‌ی این پیشنهادها و آرزوها خیلی خوبه، کاش چندتا عمر داشتم و همه آنها را تجربه می‌کردم. ولی چه کنم که یه عمر بیشتر ندارم و مجبور به انتخاب یکی از آنها هستم. تازه تمام ماجرا این نیست، به فرض که یک رشته‌ای انتخاب کردم و وارد دانشگاه یا جامعةالزهرا شدم. خوب، بعدش چی؟ چند سال هم درس خواندم و دکتر شدم، سر کار هم رفتم. آخرش چه می‌شود؟ ... خلاصه خیلی گیج شدم، اصلا مسئله من، یه مسئله دیگری است. خود مسئله رو هم نمی‌دانم چیست فقط یک حس غریب و عجیبی است. هم قشنگه هم تلخه. نمی‌دانم چه کار کنم... خیلی تلاش می‌کنم به آن فکر نکنم با مطالعه کتاب و دیدن فیلم و کمی گشت و گذار توی کانالهای فضای مجازی و خواندن شوخی‌ها و دعوای بچه‌ها توی گروه کلاسی مدرسه، خودم را سرگرم می‌کنم ... تا خوابم ببره. کم کم بی‌حس می‌شوم و می‌خوابم. آی که چقدر خواب خوبه، چه نعمت بزرگی است که اگر نبود دیوانه می‌شدم. ⏹ پرده دوم: این خواب بدبختی است مادر با لحنی آرام: آیه بیدار شو. نزدیک صبحه. صدای مادر نزدیکتر می‌شود: آیه، آیه، آخه دختر بلند شو، مگه کار نداری، مگه زندگی نداری. صدا به فریاد تبدیل می‌شود: چرا هر روز صبح باید با داد و بیداد بیدار بشی، این خواب، خواب بدبختیه. آیه: باشه الان بیدار می‌شم. تو برو همین الان می‌آم. مادر که داشت می‌رفت: پاشو که خیلی کار داری ... فردا اگه نرگس شاگرد اول شد و تو شاگرد آخر شدی، نگی معلم پارتی‌بازی کرد و ... صدای مادر می‌آمد اما دیگه خیلی مفهوم نبود: ... خودت ... زندگی ... انتخاب ... امروز ... نمی‌دونم ... هستی ... . ⏹ پرده سوم: حرکت می‌کنم پس هستم صبح شده و باید از خواب بلند بشوم، سنگ که نیستم تا راکد و بی‌حرکت بمانم‌. ساعت نیستم که کوکم کنند و سر وقت زنگ بزنم و یا یک‌نواتخت بچرخم. آدم هستم، هر روز باید بلند بشوم و حرکت کنم، زندگی کنم. هر روز صبح که بلند می‌شوم می‌بینم که ده‌ها کار عقب افتاده دارم. مثل همین امروز، تکالیف مدرسه، اتو کردن لباس‌ها، خوردن صبحانه، نوشتن متنی که به لیلا قول دادم تا توی کانال کانون منتشر کند، کمک به مادرم برای پختن شیرینی تولد فاطمه خواهر کوچکم. خوب که نگاه می‌کنم، ما آدمها همه‌اش در حال حرکت و تلاش هستیم، کار می‌کنیم، راه می‌رویم، غذا می‌خوریم، لباس می‌پوشیم، صحبت می‌کنیم، فکر می‌کنیم، ... همه‌اش حرکت، همه‌اش تلاش. اگر این کار و حرکت نبود، زندگی معنا نداشت. اصلا زندگی وجود نداشت. چون حرکت و کار هست، زندگی هم هست پس من هستم. پس باید زندگی کنم؛ از زندگی نمی‌توانم فرار کند. پس زندگی مهم است و باید آن را انتخاب کنم و با حرکت و تلاشم آن را درست بسازم. با خودم گفتم، فلسفه بازی بسه، بلند شو و به کارهات برس. 🛑 ادامه دارد ... ┄══•ஜ📖ஜ•══┄ ❇️ https://eitaa.com/usul121/1805
📌 آیه و سایه (سلسله داستان‌های کوتاه بر پایه کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی») درس اول: «زندگی جنبش جاری شدن است» ۲ ⏹ پرده چهارم: زندگی جاری است سریع از رختخواب بلند شدم. پتو را جمع کردم و رفتم پایین. با عجله و شتاب نمازی خواندم، هرچند عصرانه بودم و خیلی دوست داشتم دوباره بخوابم، اما مسئله آبرویم پیش بچه‌های کلاس بود، خیلی وقت ندارم. نزدیکه پایان ساله و باید آماده بشوم. خوب حالا باید چه کار کنم؟ از کجا شروع کنم؟ در همین فکرها بودم صدای کارشناس برنامه صبحگاهی تلویزیون به گوشم خورد که از ضرورت کار و تلاش صحبت می‌کرد. «موفقیت هر انسانی، ثمره‌ی تلاش و کوشش خود اوست. انسان موفق کسی که است که زندگی را جدی می‌گیرد و بازی نمی‌پندارد. راه‌های بهتر زندگی کردن را می‌شناسد و در آن راه حرکت می‌کند و به اقتضائات حرکت خود پایبند است. این انسان در راه، اگر زمین هم بخورد، بلند می‌شود، اگر عقب هم بماند، اما چون در مسیر حرکت است و تلاش می‌کند از طرف خداوند کمک می‌شود و خلأها و عقب ماندگی‌های او جبران می‌شود.» بلند شدم و به سمت کنترل تلویزیون حرکت کردم آن را را گرفتم و صدا را بیشتر کردم تا بهتر بشنوم: «فردی که تلاش نمی‌کند، حرکتی ندارد تا به یاری و نصرت دیگران نیاز داشته باشد. بلکه آنکه در حرکت و تلاش است، می‌تواند خود را بسنجد، پیشرفت‌ها و عقب‌ماندگی‌های خود را احساس کند، خلأها و نواقص را بشناسد و جبران آن را از خداوند طلب کند.» حرف‌های بسیار جالب و امیدوار کننده‌ای بود، یاد آن ضرب المثل معروف افتادم: «از تو حرکت، از خدا برکت» حس خوبی گرفتم و انگیزه‌ام برای سبقت و سرعت در کارهایم دوچندان شد. داشتم با خودم ضرب‌المثل را تکرار می‌کردم که ناگهان گوشی همراهم زنگ خودرد سایه بود، حس قشنگم را به هم زد. گوشی رو وصل کردم اما هنوز حواسم به حرفهای کارشناس بود و با خودم زمزمه می‌کردم: حرکت، زندگی، انتخاب، عقب‌ماندگی، جبران ... ناگهان صدای سایه را شنیدیم که می‌گفت: الو الو، آیه آیه، چی با خودت حرف می‌زنی، دیوانه شدی؟ یک دفعه متوجه شدم که سایه پشت خطه، برایس حرفهای کارشناس رو تعریف کردم. اما او خیلی دل نداد و گفت بی‌خیال این حرفها شو. محدوده امتحانی رو پرسید و تلفن را قطع کرد. اما مسئله برای من خیلی مهم بود. هر چی بیشتر فکر می‌کردم دیدم نه زندگی خیلی مهم است، «زندگی جاری است» دوباره به تلویزیون نگاه کردم اما بحث کارشناس تلویزیون تمام شده بود. کمی غصه خوردن که حیف شد، ای کاش سایه وقت دیگری تماس می‌گرفت. در همین حیص و بیص بود که مجری تلویزیون شعر خیلی زیبایی درباره زندگی خواند. سریع توی صفحه سفید آخر کتاب ریاضی‌ام شعر را نوشتم. «زندگی رفتن و راهی شدن است» زندگی با همه وسعت خویش محفل ساكت غم خوردن نیست! حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست! اضطراب و هوس دیدن و نادیدن نیست! زندگی خوردن و خوابیدن نیست! زندگی جنبش جاری شدن است! زندگی کوشش و راهی شدن است از تماشاگه آغاز حیات تا به جایی كه خدا می داند. زندگی چون گل سرخی است پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف، یادمان باشد اگر گل چیدیم، زندگی با همه وسعت خویش محفل ساكت غم خوردن نیست! حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست! اضطراب و هوس دیدن و نادیدن نیست! زندگی خوردن و خوابیدن نیست! زندگی جنبش جاری شدن است! زندگی کوشش و راهی شدن است از تماشاگه آغاز حیات تا به جایی كه خدا می‌داند. زندگی، چون گل سرخی است پر از خار و پر از برگ و پر از عطر لطیف، یادمان باشد اگر گل چیدیم ، عطر و برگ و گل و خار ، همه همسایه ی دیوار به دیوار همند.» برنامه تمام شد. سریع رفتم توی اینترنت و یکی دو بخش آن را جستجو کردم و دنبال شاعر آن و دیگر اشعارش گشتم. خیلی جالب بود، شاعر چند شعر دیگر درباره زندگی و حرکت و جنبش و هجرت داشت. نوع نگاهش برایم جدید و زیبا بود. اشعار دیگرش را خواندم اما یکی از ابیات خیلی مرا گرفت و حال عجیبی به من داد آنجا که می‌گفت: «زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد». زندگی ... حس غریب ... مرغ مهاجر ... آره این همان احساس عجیب و غریب من بود که نمی‌دانستم چیست. بلند شدم که بروم سراغ کتاب «ریاضی» اما با خودم گفتم: چرا باید ریاضی بخونم؟ ریاضی کجای زندیمه؟ ... 🛑 پایان ✍سید مهدی موسوی جمعه ۷ دی ۱۴۰۳ ┄══•ஜ📖ஜ•══┄ ❇️ https://eitaa.com/usul121/1806
📌 آیه و سایه (سلسله داستان‌های کوتاه بر پایه کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی») ❇️درس دوم: بن‌بست‌ها شکستنی‌اند ۱ ⏹پرده اول: جریان طبیعی زندگی بعضی وقت‌ها که فرصت پیدا میکنیم با دوستم سایه درباره‌ی موضوعات مختلف بحث و گفت‌وگو می‌کنم که گاهی هم دعوامون می‌شود. سایه خیلی به من تذکر می‌دهد و می‌گوید «خیلی زندگی را جدی نگیر، خیلی ذهنت را مشغول نکن، فقط خوش باش.» او این باور را دارد که ما باید همان‌طوری باشیم که دیگران از ما انتظار دارند، ما در یک جریان طبیعی قرار گرفته‌ایم که مجبور به پذیرش آن هستیم. در آن باید زندگی کنیم. در این صورت است که می‌توان خوشبخت بود و الا همیشه باید رنج و سختی ببینیم و آن را تحمل کنیم. خوب که می‌بینم که «جریان طبیعی زندگی» سایه رو به سایه کشانده و هر روز سرگرم مجموعه‌ای از کارهای روزمره و عادی است، خیلی هم از وضعیت خودش، احساس رضایت دارد. بارها برام گفته که وقتی از مدرسه به خانه بر می‌گردد، نهارش را که می‌خورد، ساعتی تلویزیون نگاه می‌کند، بعد می‌خوابد، البته قبل خواب موسیقی گوش می‌دهد تا بخوابد و بعد از خواب و شام هم پای مجموعه تلویزیونی شب می‌نشیند، کمی هم با آرمان داداش کوچکترش کل کل می‌کند. آخرش هم چند ساعت با گوشی تلفن همراه ور می‌رود و توی کانال‌ها و گروهای مد لباس و غذا و لوازم آرایشی و ... وقتش را می‌گذراند. 🔹هر روز که سایه رو می‌بینم احساسم قوی‌تر می‌شود که در سایه حرکت نیست، او خالی از شور و شوق رفتن و انگیزه جاری شدن ندارد. موقع امتحانات همیشه این حرف را می‌زند: «امتحان لعنتی ... استاد هم حالش خوب نیست ، می‌خواد از ۵۰۰ صفحه کتاب امتحان بگیره. من که وقت ندارم. چقدر از این ایام امتحانات متنفرم.» سایه را دوست دارم و خیلی دل می‌خواهد به او کمک کنم اما نصیحت‌های من فایده‌ای ندارد تازه اصلا علم لازم و کافی را ندارم. چند وقتی است که به این فکر می‌کنم چطور می‌شود به سایه کمک کرد؟ ⏹ پرده دوم: ژولیده‌‌ی آشفته یک روز صبح که وارد مدرسه شدم انتظار داشتم مثل همیشه بچه‌های گروهمان را در گوشه مدرسه ببینم و صدای بلند سایه رو از انتهای حیاط مدرسه بشنوم که می‌گفت: آیه آیه بیا اینجا. اما امروز خبری از صدای سایه نبود، بچه‌ها گوشه حیاط بودند، رفتم پیش آنها و سلام و احوالپرسی کردم از سایه پرسیدم که کسی از او خبر نداشت. کمی نگران شدم، چون هیچ وقت سابقه نداشت. رفتیم کلاس، زنگ اول خبری از سایه نشد. زنگ دوم که خورد، یک دفعه سروکله سایه پیدا شد اما خیلی ژولیده و بهم ریخته و نگران. نگاهش کردم و او هم نگاهی کرد و رفت سر جایش نشست. تمام مدت کلاس به فکر سایه بودم. چه اتفاقی افتاده؟ آیا از دست من ناراحت است؟ آیا مشکلی برای خانواده‌اش پیش آمده؟ لحظه شماری می‌کردم که زنگ کلاس زودتر بخوره و برم پیش سایه. یک بار هم از معلم اجازه گرفتم که به بهانه‌ی گرفتن خط‌کش ترسیم نقشه بروم پیش سایه واز ماجرا مطلع بشوم. همینکه رسیدم، سرش را انداخت و نخواست حرفی بزند. اذیتش نکردم وبرگشتم سرجایم نشستم. بالاخره زنگ تفریح خورد وبرخلاف همیشه که اولین نفر خارج می‌شدم وسریع می‌رفتم کتابخانه مدرسه، ماندم توی کلاس تا با سایه صحبت کنم. ⏹ پرده سوم: به بن‌بست رسیده همه بچه‌ها رفتند بیرون از کلاس، فقط من ماندم وسایه. پرسیدم: سایه چته؟ چرا امروز دیر اومدی؟ این چه سر ووضعیه که داری؟ سایه هیچی نگفت و بغض کرد. دستاشو گرفتم و چقدر سرد بود، گرفتمش توی بغلم. یک دفعه زد زیرگریه. چند لحظه بعد همینطور که دستش تو دستم بود گفت: «یه وقتایی نمی‌دونم چمه! نمی‌دونم چرا ناراحتم، بغض دارم، عصبی‌ام! یه جورایی دلم پر از حرفایی میشه که نمیدونم چیکارشون کنم..! به کی بزنمشون اصلا به زبون بیارمشون یا نه؟!:) می‌دونی اینجور مواقع خودمم نمیتونم خودمو تحمل کنم. ...» کمی راحت شد، اشک‌هاشو با دستام پاک کردم و باهم رفتیم بیرون کلاس. از بوفه مدرسه دو تا بیسکویت گرفتم و رفتیم توی حیاط. زنگ کلاس خورد. سایه سریع خواست بره به کلاس اما بهش گفتم نه عجله نکن کمی بریم توی حیاط مدرسه هوا بخوریم بعد با هم می‌ریم کلاس. توی حیاط با هم قدم زدیم سایه کمی آروم شده بود و گفت: «حس میکنم دارم به زور ادامه میدم، دارم با خودم برعلیه خودم میجنگم، دارم خودمو از بین میبرم با یه مشت فکر الکی، برای این زندگی که دلخوشی نداره همش غمه، همش درده، همش حسرته، حس میکنم دیگه توان و صبرم تموم شده،خیلی وقته که تموم شده ولی هنوز دارم ادامه میدم با درد با زجر با خستگیه تموم… حس میکنم همیشه دردام بیشتر از ظرفیتم بوده و همیشه هم تحمل کردم ولی خیلی وقته دیگه دارم نمیتونم، دیگه من این دردا رو نمیتونم ...» 🔹بهش گفتم: آخه دختر جون به لبم کردی خب آخرش بگو چی شده؟ اصل ماجرا چیه که این‌قدر تو رو به هم ریخته بهم؟ بگو شاید بتونم کمکت کنم. 🛑 ادامه دارد ... ┄══•ஜ📖ஜ•══┄ ❇️ https://eitaa.com/usul121/1807
📌 آیه و سایه (سلسله داستان‌های کوتاه بر پایه کتاب «طرح کلی اندیشه اسلامی») درس دوم: بن‌بست‌ها شکستنی‌اند ۲ سایه گفت: «هیچی نشده، من با خودم مشکل دارم. واقعا دیگه از این وضعیت خسته‌م. از هر چیز و ناچیزی، از هر مسئله بزرگ و کوچیکی خسته‌ام. واقعا دیگه نمی‌کشم، تحمل‌شو ندارم. خسته‌م از خواستن و خواسته نشدن. خسته‌م از دوییدنای بی‌رسیدن. خسته‌م از اهمیت دادن و بی‌اهمیت شدن. خسته‌م از له شدنِ روح و روانم. خسته‌م از نادیده گرفتن قلبم. خسته‌م از بحث کردن. خسته‌م از حرف زدن‌. خسته‌م از نبودن، نداشتن، نشدن، نیومدن، نتونستن. خسته‌م از هر اون چیزی که روح و روانمو رنده می‌کنه ...» 🔸فهمیدم که سایه دوست نداره خیلی اصل ماجرا را بگوید و ریشه‌ی نگرانی و ناراحتی و افسردگی خودش را افشا کند.با خودم گفتم: فکرکنم مسئله خیلی خصوصی است ومی‌خواهد محرمانه بماند. دیگر اصراری نکردم که برایم ازریشه‌ها بگه، اما مسئله روشن بود که اون در برابر سختی‌ها ومشکلات، خواستن‌های خودش و نخواستن‌های دیگران کم آورده است و خودش را باخته است. او به لحاظ روحی به بن‌بست رسیده، می‌توانم به او دلداری بدهم. ⏹ پرده چهارم: چشم‌ها را باید شست ناگهان دیدم خانم فتاحی معلم پرورشی و خانم نصیری مشاوره‌ی مدرسه به ما نزدیک می‌شوند. گفتیم الان تذکر می‌دهند که چرا کلاس نرفتیم. تا به ما نزدیک شد، سلام کردیم وگفتم خانم ببخشید الان می‌ریم کلاس. خانم فتاحی با لحنی مهربان گفت نه لازم نیست، بیایید بریم دفتر مشاوره و‌ پرورشی کارتون دارم. رفتیم دفتر وروی صندلی نشستیم و خانم هم آمد کنار ما نشست. خانم گفت: معلم کلاس قبلی‌تون گفت که سایه هم دیر آمده و هم نگران و آشفته خاطر بوده؛ چند دقیقه‌ای است که از پشت پنجره‌ی دفتر زیر نظر دارم تون. چه کمکی از من برمی‌آد؟ سایه سرشو به زیر انداخت، اما من از فرصت استفاده کردم وگفتم: خانم! سایه خودشو باخته و انگیزشو برای زندگی کردن وتلاش کردم ازدست داده. مشکلات زندگی اذیتش می‌کنه، البته خانم این مشکل سایه تنها نیست خیلی ازما هم بعضی وقتها این حس روپیدا می‌کنیم. چکار باید بکنیم که اسیرجریان عادی زندگی نشیم؟ خانم فتاحی روکرد وبه ما گفت: «دلم می‌خواد یک نکته کلی رو بدونید؛ هیچ چیز توی این دنیا دائمی نیست؛ نه حال بد، نه روزای بد،نه حال خوب،‌ نه روزای خوب‌، نه حرفای قشنگ، نه آدمای دوستداشتنی، نه نفرت، نه خشم، نه حس کینه و بدبختی، نه آرامش و خوشبختی، پس آروم باش، غصه نخور و خودتو اذیت نکن. هیچ بن‌بستی نمی‌تونه آدم رو از پا در بیاره. ما آدم‌ها توی سختترین شرایط هم می‌تونیم راه جدیدی پیدا کنیم فقط لازمه که به مقصد و راهی که انتخاب کرده‌ایم باور واقعی داشته باشیم و برای آن تلاش کنیم، با مشکلات بجنگیم. اگر باور ویقین قلبی داشتیم، هرحرکت وتلاش ما، معنادار ونتیجه بخش است اما اگر باور ودلبستگی به مقصد، راه وتلاش وحرکت خودمان نداشته باشیم، هرحرکت وتلاشی ناپایدار وبی‌فرجام است وهر پوینده‌ای بی‌نشاط، افسرده و راکد می‌شود. فقط باید برای خودمون یک پشت وپناه محکمی پیدا کنیم که بتونید بهش تکیه کنیم. ویژگی ما آدم‌ها اینه که دارای احساسات و گرایش‌های قلبی هستیم ونیاز به پشت وپناهی داریم که بهش علاقه‌ی شدید داشته باشیم، باورش کنیم وباورمون کنه. اگر تکیه‌گاه مطمئنی را انتخاب و باور کردیم و در قلبمون قرار گرفت دیگه تسلیم شرایط عادی زندگی و حوادث نمی‌شویم. اشتباهات گذشته ما رو از حرکت و زندگی ناامید نمی‌کنه. دیگه هیچ بن‌بستی وجود نداره.» خانم اینها رو با یک شور و هیجانی می‌گفت، معلوم بود که خودش باورشون داشت. سایه خوب گوش می‌کرد انگار اولین بار بود این حرفها رو می‌شنید، برای خودم هم خیلی جدید و جذاب بود. خانم ادامه داد: «فعلا روی این نکته فکر کنید تا فردا بیشتر صحبت کنیم. حالا پاشید برید سرکلاس» از خانم تشکر کردیم و بلند شدیم و خداحافظی کردیم. تا دم کلاس سایه خیلی توی فکر بود. وارد کلاس شدیم واجازه گرفتیم و سرجایمان نشستیم. ⏹ پرده پنجم: زندگی درک همین اکنون است حدود ۲۰ دقیقه بعد زنگ آخر خورد. سایه آمد پیشم و گفت: آیه تمام کلاس داشتم به حرفهای خانم فکر می‌کردم. این حرف‌ها رو که خانم می‌زد، ... نمی‌دونم‌ ... ولی فهمیدم که انگار خیلی وقته از خودم دور افتادم، خیلی وقته خودمو نمی‌شناسم، نمی‌دونم چرا زندگی می‌کنم یا هدفم چیه، فقط می‌دونم نفس می‌کشم و راه میرم، بودنم کاملا بیهودست و به درد هیچکسی نمیخوره، حتی نمی‌دونم چی شد که این بلا سرم اومد، چی شد که از همه حتی خودم متنفر شدم، چی شد که شدم یه انسان پوچ و بی‌فایده، جواب این سوال رو هیچ‌وقت نفهمیدم. من هم گفتم: راستشو بخوای این حرفها برای من خیلی جدید بود و باید خیلی درباره اش فکر کنم. کاش بقیه بچه‌ها هم این حرف‌ها رو می‌شنیدند. 🛑 پایان ✍سید مهدی موسوی شنبه ۸ دی ۱۴۰۳ ┄══•ஜ📖ஜ•══┄ ❇️ https://eitaa.com/usul121/1808