وصیت ستارگان 🌷💫
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربا
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚
دلتنگ نباش!🥺
🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️
(قسمت هفدهم)
ادامه
این را که شنید،🌷...
سرش را بلند کرد و به خانم فروتن نگاه کرد. این همه #خواستگاری رفته بود، اما این اولین جایی بود که از او چنین درخواستی می شد؛ #سربازامام_زمان(عج) بودن.🌼
تنها توقع خانوادهٔ عروس از او همانی بود که خودش مشتاقانه به دنبال آن بود.🌸
البته آقای فروتن یک #نصیحت_پدرانه دیگر هم کرد و گفت: موتورش را بفروشد، و نه خودت دیگر سوار #موتور شو و نه زینب رو سوار کن!"🏍
روحالله با خنده گفت: "چشم ، قول میدم دیگه سوار نشم".
صبح فردا، اولین تماس را #روحالله با زینب گرفت. از او بابت مهمانی دیشب تشکر کرد و گفت که اوایل هفته به منزل شان می رود تا اگر برای #پنجشنبه کاری از دستش بر می آید، انجام دهد.😊
روز پنج شنبه، هر دو خانواده برای #مراسم آماده شده بودند. ساعت پنج عصر، کل فامیل در خانهٔ آقای فروتن جمع شدند.✨🌸🌸
صدای همهمه و سلام علیک های پی در پی، زینب را به خنده انداخت. همه صورت ها می خندیدند و خوشحال بودند. #زینب به فاصلهٔ دورتری از روح الله نشسته بود و او را خوب نمی دید. همه بهشان تبریک می گفتند. حس عجیبی داشت. تنها چند لحظه دیگر مانده بود تا #مَحرمِ_روحالله شود.🥰
یک ساعتی طول کشید تا تمام حرف ها و توافقاتی که کرده بودند، در دفتر نوشته شود. دفتر به امضای دو خانواده رسید. قرار شد صیغه محرمیت را داییِ روحالله که سیِّد بود، بخواند.☺️
زینب به اشاره مادرش رفت و کنار روحالله نشست. سرش پایین بود. قرآن روی میز را برداشت،📓
چشم هایش را بست، دلش تا #مشهد_الرضا رفت. با خود گفت: "یا امام رضا، این همونی بود که برام فرستادی، خودت مهرش رو به دلم انداختی. دعا کن #عاقبت_به_خیر بشیم."🤲
چشم هایش را باز کرد. زیر لب #صلوات فرستاد و قرآن را باز کرد. سوره مؤمنین روبروی صورتشان باز شد. روح الله خوشحال شد و گفت: "چه دعایی کردین #سوره_مؤمنون اومد."📖
زینب نگاهش به قرآن بود. لبخند زد " دعای عاقبت بخیری."🇮🇷
صیغه که جاری شد، همه بلند بلند صلوات می فرستادند. بوی خوش اسپند و گلهای چیده شدهٔ روی میز مشام شان را پر کرده بود. به هم محرم شدند و این آغاز ماجرا بود.💚❤️
روح الله #انگشتر ساده و زیبا با یک مرواریدِ سفیدِ کوچک روی آن را که به عنوان نشان برای #زینب خریده بودند، دستش کرد. با صدای آرامی پرسید: "دوستش دارین؟"💍
زینب #انگشتر را در دستش برانداز کرد: "آره، خیلی قشنگه! دستتون درد نکنه."❤️
#خاله_فاطمه جلو آمد و گفت: "مبارکتون باشه. روح الله جان، من هر کاری که از دستم بر می اومد، برات انجام دادم. ان شاءالله خوشبخت و عاقبت بخیر بشید."🤲☘
روحالله سرش پایین بود. #بغض کرده بود. خیلی دلم برای #مامانم تنگ شده،
کاش الان پیشم بود!🥺
خود خاله فاطمه هم.....
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
ادامه دارد...🇮🇷
🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰
💫☆☆☆☆🦋☆☆☆☆💫
@V_setaregan
✨☆☆☆☆💚☆☆☆☆✨