🇮🇷《هو الله العلیّ الاعلی》
خاکهای نرم کوشک💦
🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برونسی🌷
🕊 قسمت صد و شش
《 عمل وعملیات(۲) 》
🌷 توی حال #گریه_و_زاری،خوابم برد؛ دقیقا نمی دانم، شاید هم یک حالتی بود بین خواب و بیداری. به هر حال توی همان عالم، جمال ملکوتی #حضرت_ابوالفضل(ع) را زیارت کردم. آمده بودند عیادت من. خیلی قشنگ و واضح دیدم که دست بردند طرف بازوم.👋
🌷 حس کردم که انگار چیزی را بیرون آوردند،بعد #فرمودند: بلند شو، دستت خوب شده. با حالت استغاثه گفتم: پدر و مادرم فدایتان،من دستم #مجروح شده، تیر داره. دکتر گفته که باید عمل بشم. فرمودند: نه،تو خوب شدی.💚
🌷 حضرت که #تشریف بردند،من از جام پریدم و به خودم آمدم. انگار از خواب بیدار شده بودم. دست گذاشتم روی بازوم. درد نمی کرد! #یقین داشتم خوب شدم. سریع از تخت پریدم پایین. سر از پا نمی شناختم. رفتم که لباسهام را بگیرم،ندادند. گفتند: کجا؟ شما باید #عمل بشی.😔
🌷 گفتم من #باید برم منطقه،لازم نیست عمل بشم. جر و بحث بالا گرفت. بالأخره بردنم پیش دکتر. پا توی یک کفش کرده بود که مرا نگه دارد. هر چه گفتم: مسئولیتش با خودم؛ قبول نکرد. چارهای نداشتم،جز این که حقیقت را به اش بگویم. کشیدمش کنار و #جریان را گفتم.🥺
🌷 #باور_نکرد و گفت: تا از بازوت عکس نگیرم،نمی گذارم بری. گفتم: به شرط این که سرو صداش رو در نیاری. قبول کرد و فرستادم برای عکس. نتیجه همان بود که انتظارش را داشتم. توی عکسی که از بازوم گرفته بودند،خبری از #گلوله نبود.🥺💚
#ادامه_دارد... 🕊
کــانــالِ وَصیَتِ سِتارِگان
❤️ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○
🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○
@V_setargan