هدایت شده از وصیت ستارگان 🌷💫
🇮🇷. 《هو الله العلیّ الاعلی》
خاکهای نرم کوشک💦
🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برونسی🌷
🕊 قسمت صد و سی هشت
《تک ورها(۱)》
🌷 #گردان_حر، سال شصت و یک تشکیل شد. برای سرو سامان گرفتنش خیلی زحمت کشیدیم. عبدالحسین تمام هم و غمش را گذاشت تا بالأخره گردان، رو آمد. فرماندهی اش هم از همان اول با خود او شد. بعد از شکل گرفتن گردان، بلافاصله رفتیم #بستان. 🇮🇷
🌷 آن جا یکسری جلساتی گذاشته شد. بعد از کلی بحث و صحبت، بنا شد خط #چذابه و مالک را تحویل بگیریم. فرمانده تیپ گفت: شما سه روز برای شناسایی و کارهای مقدماتی مهلت دارین، #ان_شاءالله بعدش خط رو تحویل می گیرن.🌺
🌷 همان روز، #عبدالحسین فرمانده گروهانها را خواست. با ابراهیم امیر عباسی، و مسئول خط رفتیم قرارگاه تیپ، برای شناسایی اولیه. #امیرعباسی به زیرو بم خط آشنا بود و آن طرفها را مثل کف دستش می شناخت. 🌱
🌷 کارمان دو شب طول کشید. دیده بانی، نگهبانی، کمینها و #تمام_منطقه را یک شناسایی کلی کردیم. فهمیدیم همه آن دور و اطراف در تیررس دشمن است. رو همین حساب تیر مستقیم زیاد می زدند که این، کار پدافند را مشکل می کرد.
روز سوم آمدیم عقب که گردان را آماده حرکت بکنیم. شبش بنا بود برویم خط را #تحویل بگیریم.🥀
🌷 #صبح_زود، با عبدالحسین و چند تا دیگر از بچهها، نشسته بودیم تو یکی از چادرها، به صبحانه خوردن. عبدالحسین و چند تا دیگر از بچهها، نشسته بودیم تو یکی از چادرها، به صبحانه خوردن. عبدالحسین زودتر از بقیه از #سر_سفره رفت کنار.🌴
#ادامه_دارد... 🕊
کــانــالِ وَصیَتِ سِتارِگان
❤️ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○
🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○
https://eitaa.com/V_setaregan