eitaa logo
وصیت ستارگان 🌷💫
4.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
5 فایل
بسم رب الشهداء 🌷شهدا امام زادگان عشقند که مزارشان زيارتگاه اهل یقین است. آنها همچون ستارگانی هستند که می‌توان با آنها راه را پیدا کرد🇮🇷 🌹وصیت وزندگینامه شهیدان 🌹مفاهیم انقلابي،بصیرتی ارتباط با اعضا☆☆☆ @yazaynab72
مشاهده در ایتا
دانلود
وصیت ستارگان 🌷💫
🇮🇷《هو الله العلیّ الاعلی》      خاکهای نرم کوشک💦 🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برونسی🌷      
🇮🇷《هو الله العلیّ الاعلی》      خاکهای نرم کوشک💦 🌷زندگینامه 🌷         🕊 قسمت صد و سه       《 یک مسئولیت کوچک(3) 》 🌷 یک آمد توی مغازه اش. زود راهش انداخت که برود. با آب و تاب دنبال حرفش را گرفت وگفت: ولی نمی دونی یدالله چقدر از دستم شد. یدالله پسرش بود.😠 🌷 می دانستم که او و پسردایی هایش هستند. گفت: یدالله خیلی منو دعوا کرد. می گفت: چرا آدرس دادی؟ اونا می خواستن آقای برونسی رو کنن!مکث کرد و با تردید ادامه داد: راستش رو بخوای برام سؤال شده بود 🤔 🌷 که این آقای برونسی چه کاره هست که اومدن ترورش کنن؟!من حسابی . برای خودم هم سؤال شده بود که مگر عبدالحسین چه کاره است؟! مثل آدمهای از همه جا بی خبر گفتم: اصلا نفهمیدم اون برای چی اومدن؟🏍 🌷 گفت بابا ساعت خواب! دیشب پسرم یدالله رفت محل رو خبر کرد ،تا صبح دور خونه شما نگهبانی می دادن. نگاهم بزرگ شده بود. زیر لب گفتم: عجب! حرف دیگری نماندم. شیر را گرفتم و سریع آمدم خانه.🥺 🌷 یکراست رفتم سراغ . گفتم: من از دست شما خیلی ناراحتم. گفت: چرا؟ گفتم: شما خبر داشتی که اونا اومدن ترورت کنن، ولی به من هیچی نگفتی. به روی خودش هم نیاورد. خندید. و خیلی طبیعی گفت: مگه من کی هستم که بخوان ترورم کنن؟☺️ 🌷 اش جدی شد پرسید: اصلا کی این رو به شما گفته؟ گفتم: همین مادر یدالله. سری تکان داد. رفت طرف جالباسی. کتش را انداخت روی دوشش. هوا هنوز تاریک،روشن بود که از خانه رفت بیرون. چند دقیقه بعد برگشت. با خنده گفت: نه بابا، اونا به من کار نداشتن،یک برونسی دیگه رو می خواستن ترور کنن،منو گرفتن.🌷 ... 🕊              کــانــالِ وَصیَتِ سِتارِگان                  ❤️ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○                🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○                     @V_setargan