eitaa logo
وصیت ستارگان 🌷💫
4.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
5 فایل
بسم رب الشهداء 🌷شهدا امام زادگان عشقند که مزارشان زيارتگاه اهل یقین است. آنها همچون ستارگانی هستند که می‌توان با آنها راه را پیدا کرد🇮🇷 🌹وصیت وزندگینامه شهیدان 🌹مفاهیم انقلابي،بصیرتی ارتباط با اعضا☆☆☆ @yazaynab72
مشاهده در ایتا
دانلود
2_144149273451335495.mp3
2.21M
روز "شنبه" است و مختص به نگین رسالت پیامبر اکرم(ص)💚💚 ثواب این تلاوت را به نیابت از شهدا هدیه میکنیم به این نور مقدس و همچنین برای سلامتی و فرج فرزندشان حضرت مهدی ( عج) با صلواتی بر حضرت محمد وآل محمد(ص)🎀 💚💚
25.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚💚🌷 حضرت امام خامنه‌ای، در دیدار فرماندهان سپاه پاسداران، سپاهیان را فرزندان خود خواندند و افزودند: «[من از سپاه] صددرصد راضی‌ام🇮🇷 روز تاسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامیان گرامی باد🇮🇷🌷🌷🌷 🌷
وصیت ستارگان 🌷💫
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربا
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️ (قسمت سی و سوم) ادامه... زینب که با شنیدن صدای روح‌الله آرام شده بود🌷 کمی کرد و گفت: "خیلی نگرانت بودم. همه ش می ترسیدم اتفاقی برات افتاده باشه" 🥺 _ چه اتفاقی؟! چرا خودت را اذیت می کنی؟ من که گفتم بعضی وقتها نمی تونم بزنم.❤️ موقعیت برام جور نبود. این قدر درگیر کار و آموزش شده بودم، اصلا را با خودم نبرده بودم.😔 با تری ادامه داد: "زینب، تو نباید خودت رو اذیت کنی. کار من همیشه همین جوریه. باید ."🌸 _ می دونم روح الله، اما برات تنگ شده بود. _ دل منم برات شده. یه ریزه دیگه تحمل کنی، می آم. تا روزی که می خواست ، تنها دوبار دیگر توانست تماس بگیرد. که نوع جدیدی از مأموریت رفتن ها را تجربه می کرد، برایش خیلی سخت بود.🥺 پدرش هر زمان که به می رفت تماس می گرفت، اما روح‌الله این جوری نبود. ضمن اینکه روح الله علاقه ای هم به نداشت که همین هم باعث می شد کمتر زنگ بزند.📱 وقتی با همان کوله بزرگ و لباس خاکی اش، یک‌راست رفت . خانم فروتن و زینب با تعجب ایستاده بودند و به صورت آفتاب سوخته و لباسهای گِلی اش نگاه می کردند.😳 زینب کوله اش را گرفت و او را فرستاد . خانم فروتن هم لباس هایش را ریخت داخل ماشین لباس شویی. تا روح الله از بیاید، زینب برایش چایی و میوه آماده کرد.🥃 الله که بعد از حمام حسابی سر و حال شده بود، گفت: "حاج خانوم دیدی چه داماد پر درد سری برات شدم!☺️ در آشپزخانه مشغول غذا پختن بود. از همان جا گفت: "این چه حرفیه. تو که دامادم نیستی، . من هر کاری برای حسین می کنم، برای تو هم می کنم. چون تو برام با حسین فرقی نداری.😊 زینب میوه های پوست کنده را گذاشت جلوی او. روح‌الله زد وتشکر کرد. تازه از مأموریت برگشته بود که یکی از دوستانش با او تماس گرفت و برای روز جمعه دعوتشان کرد.🌷 رضا از دوستان دوران نوجوانی اش بود. خیلی ها در بحران او را طرد کردند،🥺 اما همه جوره هوایش را داشت. رضا از او بزرگ تر بود و روح‌الله مثل ترش دوستش داشت. بعد از ورود به و قضیه ازدواجش، یک مدت از او خبر نداشت. حالا رضا پیش قدم شده بود و روح‌الله و خانمش را برای ناهار دعوت کرده بود.🌺 صبح جمعه راه افتادند. رفتند مترو تا بروند سمت شهرک شهید محلاتی. روح‌الله برای زینب از رضا گفت، از روزهایی که شب و روز با هم بودند؛ از و کمک های او.💚 _ من و رضا بچه محل بودیم. بسیج... 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 ادامه دارد...🇮🇷 🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰 💫☆☆☆☆🦋☆☆☆☆💫 https://eitaa.com/V_setaregan ✨☆☆☆☆💚☆☆☆☆✨
✨💚💚✨ شهید شاخص هفته🔰 سردار رشید اسلام شهید در 1341 در شیراز به دنیا آمد. پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به سبب پاره کردن ، مدتی زندانی شد.✨ مثل یک مرد باتجربه، بچه های محل را رهبری می کرد. مسئول تیم های گشت و شناسایی «مسجد الرضا(ع)» در محله کوشک میدان شیراز بود. در پادگان کازرون آموزش دید.🌷 باشروع درگیری مثل یک شیرمرد، با آن ها مبارزه کرد. او جوانمردی آگاه به مسایل گوناگون زمان بود. در کارهای مربوط به برق تسلط داشت. راننده ای حرفه ای بود. در شنا و نجات غریق داشت.❤️ دارای هوش و ذکاوتی سرشار بود. مسایل را خوب ارزیابی می کرد. در نخسین سال تحمیلی به جبهه ها رفت . در عملیات های جنوب مانند: طریق القدس، برای آزادسازی شهر (بستان) و و (فتح المبین) که در تاریخ 2/1/1361 در ساعت 30 دقیقه بامداد، در غروب دزفول و شوش آغازشد و پیروزی های درخشانی نصیب نیروهای اسلام گردید، شهید ملک پور آفرید.🇮🇷
🍃🌼دعای فرج🌼🍃 🌼🍃💚🍃🌼 🍃🌸إِلَهِي عَظُمَ الْبَلاءُ، وَ بَرِحَ الْخَفَاءُ، وَ انْكَشَفَ الْغِطَاءُ، وَ انْقَطَعَ الرَّجَاءُ، وَ ضَاقَتِ الْأَرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمَاءُ، وَ أَنْتَ الْمُسْتَعَانُ وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكَى، وَ عَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ وَ الرَّخَاءِ، اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ، أُولِي الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنَا طَاعَتَهُمْ، وَ عَرَّفْتَنَا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنَّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عَاجِلاً قَرِيباً، كَلَمْحِ الْبَصَرِ، أَوْ هُوَ أَقْرَبُ، يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِيُّ، يَا عَلِيُّ يَا مُحَمَّدُ، اكْفِيَانِي فَإِنَّكُمَا كَافِيَانِ، وَ انْصُرَانِي فَإِنَّكُمَا نَاصِرَانِ، يَا مَوْلانَا يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ، الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي أَدْرِكْنِي، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السَّاعَةَ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ، بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ الطَّاهِرِينَ🌸🍃 🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰 💫☆☆☆☆🦋☆☆☆☆💫 @V_setaregan ✨☆☆☆☆💚☆☆☆☆✨
🕊 💫بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💫 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یااَباعَبْدِاللَّهِ الْحُسَیْن(ع) اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم💚💚 🇮🇷یادشان_باصلوات🇮🇷 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ🌷 ✨
🌹🦋 اي یوسف فاطمه! اي یار سفر کرده! هزاران هزار دیده در فراق تو یعقوب وار خون میگریند و فقط با تماشای قامت تو بینا می‌شوند. ما درکنار دروازه ي دل هایمان، شاخه گل هاي‌ ارادت بـه دست گرفته و هر آدینه منتظریم کـه چونان رسول اعظم«ص» کـه از مکه بـه مدینة النبی هجرت کرد، از مکه طلوع کنی و بـه مدینة المهدی دل ها پا گذاری. 🍁💗🍁💗🍁💗🍁💗🍁💗🍁 🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰 💫☆☆☆☆🦋☆☆☆☆💫 @vasiatsetaregan ✨☆☆☆☆💚☆☆☆☆✨
❤️🦋 احترام به پدر و مادر مهمترین کاری هست که هر انسان باید در زندگیش انجام بده. اگه شخصی احترام به والدینش رو نگه نداره، روزی میرسه که دیگه اونها پیشش نیستن و این غم که چرا احترام شون رو نگه نداشتم، چرا حرمت شون رو زیر پا گذاشتم، همیشه سر دلش سنگینی خواهد کرد.🌹💕 🍁💗🍁💗🍁💗🍁💗🍁💗🍁 🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰
وصیت ستارگان 🌷💫
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربا
💚بنام اوکه عشق"شهادت"دردلها برافروخت💚 دلتنگ نباش!🥺 🇮🇷 زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️ (قسمت سی و چهارم) ادامه... _ من و رضا بچه محل بودیم. بسیج...🌷 و با هم می رفتیم. من خیلی از شبها خونشون می موندم. خونه شون یه جورایی بود.🌺 پدر ومادرش که می رفتن شهرستان شون، همهٔ بچه ها جمع می شدند اونجا. بنده خدا کلی غذا درست می کرد، می گفت: " دوستات اومدن غذای بیرون نخورید."🍛 رضا خیلی . زینب که همیشه مشتاق بود تا آدمهای زندگی را بشناسد، گفت: " چه جالب! پس چرا تا الان حرفی ازش نزده بودی؟"🤔 _ رضا می گفت دیگه تو گرفتی، درست نیست بیایی پیش ما. چند وقتی بود ازش خبر نداشتیم. حالا زنگ زده می گه گفته حتما ناهار دعوت شون کن بیان پیش مون. مادرش خیلی خوب و ، یه جورایی حق مادری به گردنم داره. مثل مامانم دوسش دارم.❤️ به که رسیدند، قبل از اینکه روح‌الله از زینب جدا شود و به قسمت برود، گفت: "خلاصه بهت بگم دیگه مامان رضا سجاده اش تو آشپز خونه اش پهنه."😳 سوار قطار که شدند، زینب به فکر فرو رفت. منظورش را نفهمیده بود. با خودش گفت: "یعنی چی اش رو تو آشپز خونه پهن می کنه؟" عادت نداشتند وقتی قطار شلوغه کنار هم بایستند. هر کدام واگن مربوط به خودشان را سوار می شدند.🌸 هنوز چند بیشتر نرفته بودند که زینب صدای جیغ چند تا از خانم ها را شنید. انتهای واگن ایستاده بود و خیلی خوب نمی دید چه خبرشده. فقط از دور دید آقایی پایین را بالا زده و زخم پایش را به همه نشان می دهد تا پول جمع کنند. صحنه دلخراش و بدی بود.🥺 هنوز جلو نیامده بود که روح‌الله شد و داد زد: "چه کار می کنی آقا؟ کجا داری می ری؟ با اون وضع نمی‌خواد بری قسمت خانوما." فقط صدای غیرت روح‌الله را می شنید. در دل تحسینش کرد. می شنید که بعضی از خانم ها به جانش دعا می کنند. 🤲 که آرام شد، دوباره به یاد حرف روح‌الله اُفتاد. دوست داشت هرچه زودتر مادر رضا را ببیند و ذهنش را حل کند.✨ وقتی به سر کوچه شان رسیدند، روح‌الله جعبه ای را که خریده بود، دست زینب داد و گفت که او شیرینی را به بدهد. در زدند؛ رضا در را برای شان باز کرد.🇮🇷 روح‌الله و رضا مانند..... 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 ادامه دارد...🇮🇷 🔵کانال شهدایی وصیت ستارگان 🔰 💫☆☆☆☆🦋☆☆☆☆💫 https://eitaa.com/V_setaregan ✨☆☆☆☆💚☆☆☆☆✨
خاطرات ستارگان✨💚💚✨ شهید شاخص هفته یک از شهید ملک پور:🦜 برای دوستانش گفته بود: در سال 1362 یک بار به رفتم . چهار روز در پشت مواضع دشمن مشغول بودم. ها را آماده کردم، اما آب و غذای من تمام شده بود. نیمه شب از شدت و تشنگی، به پادگان رفتم توانستم آب و غذا تهیه کنم. ولی در هنگام خروج از پادگان، مرا شناسایی کردند. یک عراقی جلوی در بود، که سوئیچ هم روی آن بود. سریع سوار شدم و کردم. دو روز بعد به نیروی رسیدم.🇮🇷