eitaa logo
وصیت ستارگان 🌷💫
4.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
5 فایل
بسم رب الشهداء 🌷شهدا امام زادگان عشقند که مزارشان زيارتگاه اهل یقین است. آنها همچون ستارگانی هستند که می‌توان با آنها راه را پیدا کرد🇮🇷 🌹وصیت وزندگینامه شهیدان 🌹مفاهیم انقلابي،بصیرتی ارتباط با اعضا☆☆☆ @yazaynab72
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات ستارگان✨💚💚✨ شهید شاخص هفته یک از شهید ملک پور:🦜 برای دوستانش گفته بود: در سال 1362 یک بار به رفتم . چهار روز در پشت مواضع دشمن مشغول بودم. ها را آماده کردم، اما آب و غذای من تمام شده بود. نیمه شب از شدت و تشنگی، به پادگان رفتم توانستم آب و غذا تهیه کنم. ولی در هنگام خروج از پادگان، مرا شناسایی کردند. یک عراقی جلوی در بود، که سوئیچ هم روی آن بود. سریع سوار شدم و کردم. دو روز بعد به نیروی رسیدم.🇮🇷
🌸 ت_ستارگان✨💚💚✨ شهید شاخص هفته جلیل می گفت: مشغول منطقه اروند بودم. با یک نیمه غرق برخورد کردم.🛳 برای دید بهتر وارد کشتی شدم. در آنجا کمین کرده بودند و کردند. سریع خود را داخل رود انداختم؛ فشار آب اروند زیاد بود، آب مرا با خود می برد. از دستم ساخته نبود.😔 یک باره در میان ، فکری به ذهنم رسید. آقا و سرورم حضرت (ع) را صدا زدم و ناگهان دیدم، آقایی را گرفت و مرا به سرعت تا ایران کشاند. وقتی پایم به زمین رسید، کسی را در اطرافم ندیدم.❤️ در والفجر8، او و برادرش قنبرعلی در منطقه ای کمین کردند و با بسیاری از نیروهای را به درک واصل نمودند، در این عملیات، برادرش قنبرعلی شد.🌷 زمانی بعد به شیراز برگشت و با پافشاری پدرش ازدواج کرد. چون در آذر ماه 1365 عملیات مهمی در منطقه شلمچه آغاز شد، و او که معاون اطلاعات عملیات تیپ امام سجاد (ع) بود، به سرعت خود را به منطقه رسانید. با آغاز عملیات، خط سوم ارتش عراق به شدت مقاومت کرد، و یگان (جلیل) در محاصره قرار گرفت. تیربار عراقی به شدت نیروهای اسلامی را زیر آتش گرفته بود.🔥 دستور عقب نشینی صادر شد، ولی کسی جرأت برخاستن نداشت. جلیل متهورانه از جا بلند شد. نخست تیربارچی عراقی را زد. بعد هم با شجاعت به سوی سنگر او دوید، دهانه تیربار را به سمت بعثی ها گرفت و تعداد زیادی از آن ها را روی زمین ریخت. به این ترتیب به نیروهای زیرفرمان خود، فرصت داد تا عقب نشینی کنند. وقتی همه گردان او به مقر خود بازگشتند؛ تیر(قناسه) به صورتش خورد و..ادامه👇
وصیت ستارگان 🌷💫
.                🇮🇷《هو الله العلیّ الاعلی》      خاکهای نرم کوشک💦 🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برونسی
.                🇮🇷《هو الله العلیّ الاعلی》      خاکهای نرم کوشک💦 🌷زندگینامه 🌷                🕊 قسمت چهل و هفتم                《خاطره تپه۱۲۴_ _ _(۱)》 🌷 قبل از مقدماتی بود. گردانها را می بردیم رزم شبانه و عملیات مشابه. عقبه والفجر مقدماتی، منطقه ای بود که توی عملیات فتح المبین آزاد شد. یک روز عبدالحسین با موتور آمد دنبالم.گفت:بیا بریم یک بکنیم و برگردیم. 🏍 🌷 ، رمل شدیدی داشت. نیرو باید حداقل سی، چهل کیلومتر پیاده روی می کرد تا بعد بتواند توی رمل، هفت، هشت کیلومتر با تجهیزات برود. اینها را انگار ندیده گرفتم. گفتم:خب ما که هر شب داریم کار می کنیم. گفت: نه، باید یک برنامه‌ریزی دقیق بکنیم که آمادگی بچه‌ها بیشتر بشه. لبخند زد. ادامه داد: ضمنا خاطرات هم دوباره برامون زنده می شه. نشستم ترک موتور.💚 🌷 گازش را گرفت و راه افتاد. دور و بر۷ پانزده کیلومتر راه رفتیم. پای یک تپه نگه داشت، . پیاده شدیم و رفتیم روی تپه نشستیم. توی راه بهم گفته بود: می خوام برات خاطره اون تپه رو تعریف کنم. ، اولین عملیاتی بود که فرمانده گردان شده بود. توی همان عملیات هم، من و او از هم جدا شدیم؛ او از یک محور عمل کرد، و من از محور دیگر.❤️🇮🇷 🌷 هوا هنوز را داشت. روی تپه جا خوش کردیم و او شروع کرد به گفتن خاطره، خاطره تپه صد و بیست و چهار: آن طور که فرمانده عملیات می گفت، مأموریت ما خیلی مهم بود. باید را رد می کردیم  نزدیک چهار کیلومتر می رفتیم توی عمق نیروهاش تا برسیم به این تپه.🗻 🌷 آن وقت کار ما شروع می شد: حساس ترین توی منطقه، فرماندهی اش این جا مستقر بود، روی همین تپه. تازه وقتی پای تپه می رسیدیم، باید منتظر دستور می ماندیم. گفته بودند: به مجرد این که شروع عملیات اعلام شد، شما هم می زنید به این .💥🇮🇷 🌷 زودتر از بقیه راه افتادیم. مسیرمان از توی یک شیار بود. با زحمت زیاد، خط دشمن را رد کردیم. از آن جا به بعد کار سخت تر شد. ولی تا برسیم پای همین تپه، مشکل حادی پیش نیامد. سنگینی کار از وقتی بود که نزدیک این جا مستقر شدیم. اشاره کردم که:بخوابین.🌸❤️ ...🕊                                                    کــانــالِ وَصیَتِ سِتارِگان                  ❤️ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○                🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○                                  @V_setaregan
وصیت ستارگان 🌷💫
🇮🇷. 《هو الله العلیّ الاعلی》      خاکهای نرم کوشک💦 🌷زندگینامه #شهیدعبدالحسین_برونسی🌷     
🇮🇷. 《هو الله العلیّ الاعلی》      خاکهای نرم کوشک💦 🌷زندگینامه 🌷         🕊 قسمت صد و بیست و چهار    《شاخک‌های کج شده(2) 》 🌷 شبهای قبل که می آمدیم ، چنین میدانی ندیده بودیم. تنها یک احتمال وجود داشت و آن هم این که راه را کمی اشتباه آمده باشیم. آن طرف میدان مین، شبح دژ دشمن توی چشم می آمد. ما نوک حمله بودیم و اگر معطل می کردیم، هیچ بعید نبود شکست بخورد. 🇮🇷 🌷 با بچه‌های ، شروع کردیم به گشتن. همه امیدمان این شد که معبر خود عراقی‌ها را پیدا کنیم؛ وقتی برای خنثی کردن وجود نداشت. چند دقیقه ای گشتیم. ولی بی فایده بود.😔 🌷 کمی عقب تر از ما، تمام منتظر دستور حمله بودند. هنوز از ماجرا خبر نداشتند. بچه‌های اطلاعات، خیره _خیره نگاهم می کردند. گفتند چه کار می کنی حاجی؟با به میدان مین اشاره کردم. گفتم: می بینین که! هیچ کاری برامون نیست.❤️ 🌷 گفتند: یعنی...برگردیم؟!چیزی نگفتم تنها راه امیدم،رفتن به در خانه (ع) بود. متوسل شدم به خود خانم حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها. با آه و ناله گفتم: بی بی، خودتون رو دارین می بینین، دستم به دامنتون، یک کاری بکنین. 🤲 🌷 به افتادم روی خاکها، و باز گفتم: شما خودتون تو همه عملیاتها مواظب ما بودین، این جا هم دیگه همه چیز به لطف و عنایت خودتون بستگی داره. توی همین حال، گریه ام گرفت. عجیب هم قلبم شکسته بود که: چه کار کنیم.😭 ... 🕊              کــانــالِ وَصیَتِ سِتارِگان                  ❤️ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○                🍃 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍○                    https://eitaa.com/V_setaregan