eitaa logo
وصیت ستارگان 🌷💫
4.9هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.1هزار ویدیو
5 فایل
بسم رب الشهداء 🌷شهدا امام زادگان عشقند که مزارشان زيارتگاه اهل یقین است. آنها همچون ستارگانی هستند که می‌توان با آنها راه را پیدا کرد🇮🇷 🌹وصیت وزندگینامه شهیدان 🌹مفاهیم انقلابي،بصیرتی ارتباط با اعضا☆☆☆ @yazaynab72
مشاهده در ایتا
دانلود
✨❤️✨ اگر همه ما عاشورایی باشیم حرکت دنیا به سمت صلاح، سریع، و زمینه "ظهور" ولی مطلقِ حق، فراهم خواهد شد. 🔵کانال وصیت ستارگان 🕊 ╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮ https://eitaa.com/V_setaregan ╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
وصیت ستارگان 🌷💫
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚 دلتنگ نباش😞 🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚 دلتنگ نباش😞 🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️ (قسمت صد و بیست و سوم) ادامه... صدای درِ....🌷 عقب ماشین که آمد، دلش هری ریخت. سرش را از روی بلند کرد و گفت:" رفتی روح‌الله ؟"🥺 _ آره زینب، دارم می‌رم. ساکش را برداشت. زنگ زد به و گفت:" حاجی من دارم می‌رم همون جای دوری که می‌دونی. به زینب گفتم شنبه خودش رو با اولین پرواز برسونه پیش شما."✈️ آقای فروتن روح‌الله را به خدا سپرد و با هم کردند. بعد هم رو کرد به زینب و گفت:" زینب جان، زندگی خودت رو داشته باش. برو ورزش، برو خونهٔ خاله‌ات اینا.☺️🌺 خونه نمون خیلی. برای خودت بچرخ. سعی کن به زندگی ادامه بدی." _ روح‌الله تو رو خدا خیلی مراقب خودت باش. زود برگرد. بهم تند تند بزن.📱 لحظات سختی بود. زینب نمی‌توانست دل بکند، اما روح‌الله گفت که زودتر از آنجا برود. با هم خداحافظی کردند و زینب راه افتاد. از داخل نگاهش می‌کرد.🚗 دید روح‌الله یک لحظه برگشت نگاهش کرد، بعد هم را کشید و رفت.👜 برگشت خانه‌. این بار خانوادهٔ خودش هم نبودند که بخواهد را با آن‌ها پر کند. شروع کرد به تمیز کردن خانه. را شست. اتاق روح‌الله را تمیز کرد. را اتو زد. کارش که تمام شد بغض را گرفته بود. انگار در و دیوار خانه روح‌الله را صدا می‌زدند. 🥺❤️❤️ هر کاری کرد، نتوانست خانه را تحمل کند. وسایلش را برداشت و از زد بیرون. رفت خانهٔ مادرش. آنجا هم کسی نبود، اما از خانهٔ خودشان بهتر بود. این دو روز خیلی برایش گذشت. با اینکه می‌دانست روح‌الله گوشی‌اش را نبرده، ناخودآگاه را گرفت.📱 گوشی روح‌الله که در کیف خودش زنگ خورد، دلش . حس و حال غریبی داشت. در این دو روز نگذاشتند تنها بماند، اما وقتی روح‌الله نبود انگار هیچ کس نبود. زینب یک لحظه هم گوشی را از خودش جدا نمی‌کرد. 🥺🌺🌺 شنبه روح‌الله زنگ زد. گفت که رسیده است و خوب است. باید زیر دو دقیقه با هم حرف می‌زدند. زینب فقط توانست از حال او باخبر شود و به او دهد که فردا با هواپیما می‌رود مشهد.💚💚 در راه فرودگاه فکرش این‌قدر پیش روح‌الله بود که یکدفعه کنترل را از دست داد و محکم به ماشین جلویی زد. چنان شد که نمی‌دانست باید چه کار کند.😔🥺 تنها کاری که کرد، در ماشین را قفل کرد و شروع کرد به گریه کردن. میان تلفنش را برداشت و زنگ زد به روح‌الله. 📱 گوشی روح‌الله که در زنگ خورد، تازه یادش آمد روح‌الله نیست. گریه‌هایش بیشتر شد.😭😭 حسین و پدرش هم نبودند که به آن‌ها بگوید. صاحب ماشینی که به او زده بود هم حسابی بود و از زینب می‌خواست پایین بیاید. شمارهٔ حسین را گرفت و گفت چه شده. 🥺🌸 حسین گفت:" ناراحت نباش. همون جا وایسا، الآن زنگ می‌زنم دایی ." اما ناراحتی زینب این چیزها نبود‌. پیش خود می‌کرد با این کار، به زندگی روح‌الله خسارت زده و این موضوع حسابی ناراحتش می‌کرد. ماشین را سپرد به دایی مجید و رفت . 💚🍃🍃💚 پرواز که نشست، روح‌الله... 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 ادامه دارد....🇮🇷 🔵کانال وصیت ستارگان 🕊 ╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮ https://eitaa.com/V_setaregan ╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
🏴 ✅ تصاویر رهبر معظم انقلاب در دستان معترضان عراقی به هتک حرمت دوباره به قرآن. این عکس‌ها یعنی نهضت غلبه بر دشمن بدون انقلاب اسلامی ممکن نیست.🏴🇮🇷 (ع) 🔵کانال وصیت ستارگان 🕊 ╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮ https://eitaa.com/V_setaregan ╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
1_5862185276.mp3
7.13M
🔳 🌴من عبدالله‌ام ... 🌴درسته نوجوونم ولی پر از اراده 🎙 🔵کانال وصیت ستارگان 🕊 ╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮ https://eitaa.com/V_setaregan ╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
🕊 💫بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ💫 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یااَباعَبْدِاللَّهِ الْحُسَیْن(ع) اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🇮🇷 🌸✨💚💚✨ 🇮🇷یادشان_باصلوات🇮🇷 الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ🌷 ✨
💚🏴💚 هر مؤمنی بعد از ذکر مصائب سیدالشهداء برای فرج من دعا کند، من برای او دعا می کنم. (عج)🌸 🔵کانال وصیت ستارگان 🕊 ╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮ https://eitaa.com/V_setaregan ╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
✨❤️✨ بقای اسلام🏴🇮🇷 امام خمینی(ره) الان هزار وچهارصد سال است که با این منبرها، روضه ها ومصیبت ها، ما را حفظ کرده اند.‌🌸 🔵کانال وصیت ستارگان 🕊 ╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮ https://eitaa.com/V_setaregan ╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
وصیت ستارگان 🌷💫
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚 دلتنگ نباش😞 🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️
💚به نام اوکه عشق"شهادت"در دلهابرافروخت💚 دلتنگ نباش😞 🇮🇷زندگینامه شهید روح الله قربانی ❤️ (قسمت صد و بیست و چهارم) ادامه... پرواز که نشست، روح‌الله🌷... ساکش را برداشت و پیاده شد.🧳 اول به زیارت حضرت (س) حضرت (س)رفتند. بعد از زیارت، به سمت حلب حرکت کردند تا در آنجا مسئولیت هر شخص مشخص شود. 🚎 خبر عملیات به گوشش رسیده بود. سه، چهار روز بعد توانست با زینب تماس بگیرد. هنوز درست سلام و علیک نکرده بودند که گفت: "وای،اگر بدونی چه کار کردم!"😔 که از صدای مضطرب زینب نگران شده بود، گفت:"چه کار کردی؟!"🤔 زینب می دانست که خیلی نمی تواند صحبت کند برای همین یک ریز می کرد "وسط اتوبان تصادف کردم. خیلی ترسیده بودم. نصف ماشین رفت. هیچ کس نبود کمکم کنه. ماشین رو زدم کردم. خاک بر سرم!"🥺 روح‌الله بین حرف هایش پرید و گفت: "زینب فدای سرت! ماشین چیه؟! خودت چیزیت نشد؟"💚 _خودم نه،ماشین رو داغون کردم روح‌الله. خیلی . _اشکال نداره. بده درست کنن. اگر فکرم می کنی خیلی داغون شده، به بگو اون را بفروشه، من کمی پول جور می کنم یکی دیگه بخر. بلاخره برای توئه.🌸 _نه دیگه، تا اون حد خراب نشد که بخوام عوضش کنم. _خب پس اصلا نخور. قضا بلا بوده از سرمون رفع شده.🤲 □■□■□■□■□■□■ تقسیم بندی ها که انجام شد به خاطر حال پدرش، او را از تیپ خطش زدند.✨ این یعنی نمی توانست در هیچ یک از عملیات های پیش رو شرکت کند. محل استقرارشان در شهر استان حلب در یک ساختمان سه طبقه بود.🇮🇷 طبقه دوم تیپ بود که مسئولیت حفاظت فیزیکی شهر را داشتند. طبقه سوم هم تیپ که تیپ هجوم بودند.🚩 روح‌الله به همراه مرتضی حفاظت فیزیکی شهر و کنترل ایست بازرسی ها را به عهده داشت. هر کسی را می دید، متوجه کلافگی او می شد.😔 روی پا بند نبود تا خود را به عملیات برساند. اواخر مهر بود که اعلام شد سیزده نفر به تیپ سید الشهداء معرفی شده اند.🌷 اسم روح الله در بین آن بود. انگار خونی تازه در رگ هیش جاری شده بود. حتی هم می خندید.☺️ فرمانده تیپ بود که همه او را با اسم "عمار" می شناختند. روح الله را از زمان دانشجویی می شناخت و به او داشت. ❤️ به‌همین دلیل مسئولیت تیپ را به او سپرد. روح‌الله برای علاقه ای که به اسم علی داشت، نام اش را گذاشت. همهٔ نیروها در اتاق فرماندهی جمع شدند تا جلسهٔ داشته باشند. 🇮🇷 فرمانده تک تک.... 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫 ادامه دارد....🇮🇷 🔵کانال وصیت ستارگان 🕊 ╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮ https://eitaa.com/V_setaregan ╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
444_16365363928187.mp3
5.39M
💚🏴💚🌸 مواظب دلم نبودم که این بلا سرش اومد...💔 🔵کانال وصیت ستارگان 🕊 ╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮ https://eitaa.com/V_setaregan ╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯
21.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خاطره از اولین دیدارش با در سومین شب برنامه . 🔵کانال وصیت ستارگان 🕊 ╭━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╮ https://eitaa.com/V_setaregan ╰━━⊰🍀•🕊•🍀⊱━━╯