eitaa logo
وَِرَاقْ.مهدیه مهدی‌پور
56 دنبال‌کننده
73 عکس
6 ویدیو
0 فایل
@mahdipour_314 وراق: هنگام برگ برآوردن درخت /کاغذفروش /نویسنده
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ______________________________________۱ سرزده نرفتیم. اما فضای خانه هم دست نخورده بود. نه لپ‌هایش گل انداخت از شلوغی خانه، نه هول کرد از حضور منی که قرار نبود آنجا باشم و یکباره همراهِ همراهم شدم. به‌جای مچاله کردن خودش و تعارف‌های مرسوم لبخند پررنگی زد و با روی بازگفت: «ببخشید دیگه، اینجا منزل کاره! ما اتاق کار نداریم. اتاق کافی نیست. وقت هم همین‌طور...» @mahdipour_314 https://eitaa.com/vaeragh
___________________________________۲ اینجا منزل خانم راغبیان است. نه خانه‌ای شبیه دیگر خانه‌ها. مهمانان اینجا فرق دارند. اهالی خانه هم... مهمانان گاهی حتی آشنا هم نیستند. به گفته‌ی خود خانم راغبیان، اینجا منزلِ کار است. بعدازصحبت حضرت آقا درمورد لبنان، رنگ و لعاب جدیدی هم به خود گرفته. مدتی‌است، کیسه کیسه، پنبه، الیاف و پارچه توی خانه رد و بدل می‌شود. یک پرچم حزب‌الله نصب کرده بالای چرخ خیاطی‌اش و روکش و بالش می‌دوزد برای مردم لبنان. خودش می‌گوید الان در مرحله چندم کارهست و حدود پنجاه بالش قبلا تحویل داده شدند. پ‌ن: یادم نمی‌آید رهبری هیچ وقت آنقدر جزئی حرفی زده باشند. او قبل از تحلیل‌ها، خودش از میان حرف‌ها کارش را پیدا کرده! اما این تنها کاری نیست که او انجام می‌دهد... @mahdipour_314 https://eitaa.com/vaeragh
5.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
___________________________________۳ دولنگه‌ی در اتاق باز بود. صدای کِل کِل چرخ به راه. خودش می‌گفت این صدا بهش آرامش می‌دهد، چون پر از حس زندگی است. اما کم گفت. این صدا قرار بود به خیلی‌ها زندگی بدهد. گرما و نرمی‌ای خوش تر از پر قو. و همین‌که برای دقایقی از این صدا دل می‌کَند تا هم‌صحبت باشیم، یعنی ما خوش‌بخت ترینیم... @mahdipour_314 https://eitaa.com/vaeragh
___________________________________________۴
_________________________________________۴ یک؛ قدیم‌ترها و (گاه همین الان)، دوجا دوست داشتم پسر باشم: یکی ایام عزاداری محرم و یکی هم وقت اعزام مدافعان حرم، که جنگ معاصر ما بود. دو؛ چند تصویر توی ذهنم دارم که تبدیل شده به فانتزی‌های ذهنم: اولی، یک لوکیشن است. یک حیاط قدیمی که خانم‌ها کنارحوض حلقه زده‌اند و نخود کشمش بسته بندی می‌کنند برای جبهه. دیگری، تصویر زنی‌ است که آخرهای شب کناربخاری نفتی پاروی هم گردانده و تمام زورش را می‌زند که دستکش و کلاه بافتنی را تمام کند و صبح برساند پایگاه محله برای رزمنده‌ها. سه؛ من حتی زمانی، بخاطر فانتزی‌هایی که گفتم، سرخورده هم شده‌ام. چون زمان جنگ که اصلا اثری از من نبوده، و موقع مدافعان حرم، به این چیزها نیازی نبود و الحمدلله علی کل نعمات و پیشرفت‌ها... ولی خب همین‌ها در من حس پوچی ایجاد می‌کرد. چهار؛ این دنیای خاکی آنقدر غبار دارد که حتی آرزوهای خودمان را هم از یاد ببریم. و اصلا نفهمیم الان درست وسط معرکه فانتزی‌مان نشستیم. پنج؛ خانم راغبیان اما، انگار دستمالی دستش گرفته تا این غبار را پاک کند. شش؛ از میان همه آرامش و حال خوبش، یک گله هم ازش دیدم. می‌گفت:« من نمی‌دانم چرا تا اسم جنگ می‌آید همه چشم‌شان دو دوی رفتن می‌زند! بروند بجنگند. بروند روایت کنند. بروندکمک... می‌گفت چرا توی کوچه پس کوچه های همین شهر سوژه‌ها را پیدا نمی‌کنید!؟ چرا زنان شهر از اتفاقات این روزها بی‌خبرند!؟ شاید خیلی‌ها دلشان بخواهد مثل دوستان ما چرخ خیاطی‌شان را صرف این کار کنند. هیچ‌کس حال دل این زن‌ها را جایی نوشته؟ خانم‌ها بار زیادی از جنگ را می‌توانند به دوش بکشند. کسی می‌داند؟ هفت؛ تصویر نخودچی، کشمش ها توی ذهنم دوباره جان گرفت. چهل تکه دلم به هم دوخته شد. درست جایی هستیم که می‌شود جلو یکی از فانتزی‌های ذهنمان را تیک بزنیم. هشت؛ همه حرف خانم راغبیان این بود که اتفاقا، ... @mahdipour_314 https://eitaa.com/vaeragh
__________________________________________۵ و چه خوب که بعضی از خانم‌ها خیلی زود دوخته می‌شوند به نیاز های زمانه. می‌شکافند تکه‌های اضافی را و وصل می‌شوند به آنجا که باید. یادشان می‌آید آرزوهای قدیمی‌شان را. لحظه کار برای امام را در میابند. تکان‌تکان‌های غربال آخرالزمانی را حس می‌کنند و می‌شوند جزء دانه درشت‌ها. و چه کسی خوش قول تر از خدا که بخواهد تا عرق کارگر خشک نشده مزدش را فاکتور کند. @mahdipour_314 https://eitaa.com/vaeragh
___________________________________________۶ بعضی وقت‌ها که معلم می‌خواست دست همه را باز بگذارد و به افراد بیشتری حال بدهد، نماینده را صدا نمی‌زد. همان‌طور که پشت به بچه‌ها رو به تخته بود می‌گفت ماژیکم داره تموم میشه. ( دهه‌های قدیم‌تر بخوانند: گچ) کی میره از دفتر بگیره؟ همیشه چندنفری بودند که مثل برق و باد می‌دویدند. شاید حتی توی مسیر شیطنت می‌کردند، سبقت می‌گرفتند تا آنها ماژیک را برسانند به کلاس. به امید لبخندتشکر آمیز معلم و یا شاید هم برخورد کوتاه دست‌ها با هم. عده‌ای هم از همین فرصت استفاده می‌کردند برای حرف زدن یا کمی استراحت. در این میان، معلم خیالش راحت بود که ماژیک بالاخره به دستش خواهد رسید... بار خدا هم بر زمین نمی‌ماند و آخر به مقصد می‌رسد. تو به شانه‌های خودت نگاه کن! چقدر شانه زیر بار کار داده‌ای؟ پ‌ن: این عکس‌ها، هم‌چراغ های خانم راغبیان هستند، که چند روزی است خودشان را کوک زدند به کار خدا. برای دوخت بالش، ملحفه و کمک به مردم لبنان و غزه. جانمانیم...! @mahdipour_314 https://eitaa.com/vaeragh
__________________________________________۷ هر گل یک بویی دارد. حتی اگر گل‌های روی ملحفه و بالش باشد. وقتی یکی‌شان سرخ و آبرنگی روی پارچه رنگ پاشیده، دیگری گلبرگ‌های آبی‌اش روی تاروپود پارچه یله شده، و آن یکی را گل‌های ریز گلدوزی تزیین کرده، عطر و بویشان اتاق را بر می‌دارد و گل‌منگلی می‌کند. اصلا اینجاست که سِت نبودن، جذاب است. ست نبودن این‌ها یعنی آدم‌های مختلفی اینجا رفت‌وآمد داشته‌اند. سلیقه‌های متفاوتی روزی این‌هارا خریده‌اند و حالا وقت استفاده‌اش رسیده. این گل‌ها هیچ‌وقت پژمرده نمی‌شوند... پ‌ن: البته این عکس مربوط به روزهای قبل است. مطمئنم تا الان همه‌شان تکمیل شده‌اند و خانم راغبیان عروسشان کرده. عروس لبنان! @mahdipour_314 https://eitaa.com/vaeragh
___________________________________________۸ این رو بالشی کمی چالش داشت. خانم راغبیان می‌گفت زیادی بزرگ است. اندازه‌ای هم نیست که بشود نصفش کرد. حیف می‌شود. همین طور که بلندبلند فکر می‌کرد نتیجه‌ای گرفت: «میشه درستش کرد به‌عنوان تشکچه کودک.» دلم قیلی‌ویلی شد از تصورش، از خلاقیت لحظه‌ای... اینجا همه چیزها عاقبت بخیر اند و درست همان‌جایی که باید به کار گرفته می‌شوند. انگار دعای حضرت زهرا در حق جمادات هم اثر می‌کند! الهی استعملنی لما خلقتنی له... ... @mahdipour_314 https://eitaa.com/vaeragh
__________________________________________۹ _بیت رهبری را تصور می‌کردم با کلی پتو و بالش که روی سر هم سوار شدند تا سقف. آخر هرکس از بالش و روکش، هرچه می‌آورد می‌گفت: «این‌هارو بدید دفتر حضرت آقاها!» قرار بود انتقال این موارد با هلال احمر باشد. بعد از این نیت‌های خاص و عرض ارادت‌ها قرار شد سوله یا حسینیه‌ای توی هر استان برای این‌کار در نظر بگیرند. بعد هم از طریق بچه‌های پویش () که وابسته به دفتر رهبری است بفرستند تهران و از آنجا هم، پرواز تا لبنان... _حالا این‌ همه پتو و بالش بد بار رو کجا می‌خوان ببرن؟ @mahdipour_314 https://eitaa.com/vaeragh
__________________________________________۱۰ همیشه آن چیزی را که تا آخرین لحظه، یعنی نرسیده به روز مبادا، نگهش می‌داری، دل‌چسب‌ترین چیز توست. وقتی از همه طلاهای دنیا فقط یک گوشواره دارایی تو باشد، تکلیفش روشن است. شاید این گوشواره، تنها بازمانده از هدیه‌های دوران مجردی‌اش بوده. همان‌ را که یک روز عصر با مادرش از بازار زرگرها خریده بودند. و یا شاید هم هدیه همسرش. مردی که با همه دخل و خرجی که به هم نمی‌خواند، پول‌هایش را جمع کرده تا چیزی را بخرد که دختر را خوش‌حال کند. و خدا می‌داند هربار که جلو آینه سرش را تکان می‌داده از لرزش این برگ‌ها، چطور ته دلش ذوق ذوق می‌کرده! بماند که دختر تازه عروس، همین تنها گوشواره را هم گذاشته بود برای پول پیش خانه‌شان. شروع زندگی هست و هزار سختی ناگفته... اما وقتی لبنان ولوله شد و حرف کمک پیش آمد، حتی رغبت نکرد قلابه‌ی تازه شکسته را بدهد تعمیر. مبادا دلش در بند گوشواره‌ها بماند. شب به صبح نرسیده، رسانده بود منزل خانم راغبیان. فقط گفته بود:« ببخشید کم هست. همین تکه طلا را بیشتر نداشتم، قرار بود کمکِ پول پیش خانه باشد، ولی اینجا واجب‌تر است و خدای ما بزرگ!» ____________________________________________ پ‌ن: قبلا هم گفته بودم که اینجا منزلِ کار است و دوخت و دوز تنها فعالیتی نیست که خانم راغبیان انجام می‌دهد. این‌ها را روی اپن آشپزخانه دیدیم. خیلی‌ها برای کار خیر از این‌جا نخ می‌گیرند. @mahdipour_314 https://eitaa.com/vaeragh