eitaa logo
واجب فراموش شده 🇵🇸
1.1هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.7هزار ویدیو
118 فایل
💕 #خُداونـدا #بی_نگــاهِ لُطفــــِ #تــــُ هیچ ڪاری #بـــــِ سامان نمیرِسَــد 😍 نگــاهَـــت را از مــا نَــگـــیـر 🌸 ارتباط با مدیر کانال ↶ ↶ @man_yek_basiji_hastam 🌸 تبادلات ↶ ↶ @Sarbazeemam110
مشاهده در ایتا
دانلود
دیالوگ ماندگارِ مُسلم در وفای به عهد كوفيان، امروز مزحجيان ثابت كردند كه كوفی جماعت در حرف چونان طبل، بانگ رسايي دارد اما در عمل ميان تهی است و به وقت ضرورت پا پس می كشد و بيعتش را انكار می كند. وقتی عشيره ی بزرگ و با نفوذی مثل مزحج فريب موعظه های قاضی شريح را می خورد و هانی را كه با او پيمان خونی و قومی دارند در ميان خوف و خطر رها می كنند، پس با پسر عَمم چه می كنند كه نه قومی دارد و نه قبيله ای...😭 @Vajebefaramushshode
🍃🌸 ◼️ماه محرم یک فرصت استثنائی است. ☑️ در ماه محرم، دو رزق اصلی تقسيم می‌شود: رزق بُكاء و رزق زيارت. ✍ استاد میرباقری: «يكی از فرصت‌های استثنایی كه خدای متعال در طول سال قرار داده و رزق‌های خاصی در آن تقسيم می‌شود، دهه محرم است. اين ایام، ایام معلومه‌ای است كه رزق‌هايی در آن تقسيم می شود و انسان بايد خودش را برای برخورداری از اين رزق‌ها مهیا کند. در ماه محرم دو رزق اصلی تقسيم می‌شود: یکی رزق بكاء و دیگری رزق زيارت. در این ایام، انسان باید به نقطه‌ای برسد كه اهل بكاء و اهل حزن بشود و واقعاً بتواند برای اهل بيت(ع) گریه کند و مصداق «يَحزَنون لِحُزنِنا» شود. اگر اين رزق را به انسان دادند خيلی بركات دارد، ازجمله اینکه انسان را به معيت و همراهی معصوم می‌رساند. رزق دیگر، رزق زيارت است، چه از راه نزديک، چه از راه دور. لذا باید خودمان را مهيا و تنظيم كنيم و توسل پیدا كنيم كه ان‌شاءالله به ما اجازه ورود به محرم را بدهند. فضای محرم فضایی است که يك عده‌أی اصلا واردش نمی‌شوند! مثل نماز می‌ماند. يك عده‌ای أصلا نمازنميخوانند و يك عده‌أی نماز می خوانند ولی وارد نماز نمی‌شوند؛ یعنی از اول تا آخر نمازشان در مدرسه و بازار هستند! محرم هم همین‌طور است، يك عده‌ای أصلا وارد محرم نمی شوند و يك عده‌ای وارد فضای محرم می‌شوند. يك اجازه می خواهد. ان‌شاء‌الله حضرت زهرا(س) به ما اجازه دهند وارد شويم و اين دو تا رزق را كه يكی رزق بكاء و دیگری رزق زيارت است درك کنیم. بعضی‌ها در این ایام، رزق بكائشان را می‌گيرند و اهل حزن می‌شوند و حزن عاشورايی در وجودشان می آيد.» 🍃🌸 @Vajebefaramushshode
◾️از جمله عواملی که در پیدایش قیام امام حسین(ع) در کنار عامل «دعوت مردم کوفه» و «عدم بیعت با یزید» نقش محوری دارد؛ است که خود حضرت نیز در اعلام مواضع صریح خود در وصیت‌نامه به برادرشان محمد بن حنفیه، این حقیقت را بیان کردند: «اُرید أن آمُرَ بالمَعروفِ و أنهی عَن المُنکَرِ» **می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم** 🏴 استاد مطهری در کتاب «حماسه حسینی» این عامل را مهم‌ترین عامل قیام حسینی برمی‌شمارند و معتقدند که این عامل، ارزش نهضت اباعبدالله(ع) را دهها برابر بالا می‌برد. ☑️ به عبارت دیگر، اگر مردم کوفه از امام دعوت نمی‌کردند و یا حتی یزید درصدد آن نبود که از امام بیعت بگیرد، چنین نبود که ایشان ساکت بنشینند و دست از قیام و مبارزه بر ضد دستگاه ظلم و جور یزیدی بردارند! ☑️ از دیدگاه استاد شهید، شیوع بدیها و منکرات و به تعبیر خود امام «حلال شدن حرامها و حرام شدن حلالها» و بالاخره مشاهده وضع نابسامان و فاسد اجتماع، حضرت را در برابر دشمن قرار می‌دهد و وادار به قیام می‌کند! و عامل عمده‌ای که به نهضت کربلا این شایستگی را داده است که برای همیشه در پیشانی تاریخ بدرخشد و یک درس جاویدان در دنیا باشد همین جهت است. (حماسه حسینی، ج 1، ص 213-214). @Vajebefaramushshode
😷🏴😷🏴 🏴😷🏴 😷🏴 🏴 اشک برای تو شوری است که عاشقی ما را دوباره تازه می کند؛ در عزایت و این بار ، آهی که از دل ریشه به جانم می زند، با هر بازدم به پشت دیوار فاصله من تا روضه هایت می خورد... اما ما امسال هم در هوای محرمت نفس می کشیم❗️ چه قدر سخت به محرمت رسیدیم...😔 و چه شیرین که رسیدیم❤️ اما این عشق به سختی اش می ارزد...👌 و ماسک‼️ بهانه ای برای شماست که دلهایشان بهانه گرفته اما نفس هایشان را پشت ماسک نگه می دارند تا با عزاداری برایتان نوکری شان را کامل کنند💔 امسال... 😷 ❤️ @Vajebefaramushshode
📜 ۱۲ هزار نفر از سرشناسان کوفه امضایم کرده بودند و من محکم‌ترین قطع‌نامه‌ی تاریخ بودم... قطع‌نامه‌ای که را به عنوان نماینده امام زمان راهی کوفه می‌کرد... ▪️ اما تهدید ابن زیاد کافی بود تا شاکله‌ام نابود شود و مسلم، تنهاترین نماینده‌ی تاریخ، در غیاب امام زمان شود. 🏴 اولِ @Vajebefaramushshode
🔥 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: در طول آن پنجاه-شصت سال پس از رحلت پیغمبر، اسلام طوری تغییر یافته بود که در دنیای اسلام، جگرگوشگان پیغمبر را علناً کشتند و اسیر کردند. امام حسین مانند آن میخ عظیمی شد که این خیمه‌ی طوفان‌زده را با خون خود نگهداشت. ۱۳۸۰/۱۲/۲۱ @Vajebefaramushshode
▪️واسه ما محرم امسال با سالهای پیش فرقی نمیکنه، فقط امسال وقتی مداح تو روضه بگه "ای کشته‌ی دور از وطن" به یاد یه شهید دیگه هم گریه می‌کنیم @Vajebefaramushshode
🌼🥀💚🌼🥀💚🥀🌼 🌸🍃 🏜شده ام در ت✨و در بہ درٺ ڪے رسد بر من نظرٺ مهدےجان 🏜ڪے شود تا ڪہ بر سر راهم گذرےبر ڪہ بیفتد نظرٺ مهدےجان 💔 🌷 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 2⃣3⃣#قسمت_سی_ودوم 💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حید
❣﷽❣ 📚 💥 3⃣3⃣ 💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض دوباره انگشتم سمت ضامن رفت. 💢 در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم می‌خواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله می‌شدم مبادا مرا ببینند و شنیدم می‌گفتند :«حرومزاده‌ها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمب‌گذاری نشده باشه!» 💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای سر رسیده‌اند که مقاومتم شکست و قامت شکسته‌ترم را از پشت بشکه‌ها بیرون کشیدم. 💢 زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره فقط خودم را به سمت‌شان می‌کشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!» 💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید می‌ترسیدند باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه بالا بردم و نمی‌دانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم می‌چکید. 💢همه اسلحه‌هایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :« نباشه!» زیبایی و آرامش صورت‌شان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست. 💠 با اسلحه‌ای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجه‌هایم شده و فهمیدند از این پیکر بی‌جان کاری برنمی‌آید که اشاره کردند از خانه خارج شوم. 💢 دیگر قدم‌هایم را دنبال خودم روی زمین می‌کشیدم و می‌دیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار می‌کنی؟» 💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با بودی؟» و من می‌دانستم حیدر روزی همرزم‌شان بوده که به سمت‌شان چرخیدم و شهادت دادم :«من زن حیدرم، همون‌که داعشی‌ها کردن!» 💢 ناباورانه نگاهم می‌کردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار می‌کردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بسته‌اش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم. 💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی می‌دادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!» 💢با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازه‌ام را روی زمین می‌کشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمی‌دانستم برایم چه حکمی کرده‌اند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم. 💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست آمرلی را هلهله می‌کردند، از شرم در خودم فرو رفته و می‌دیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه می‌کنند که حتی جرأت نمی‌کردم سرم را بالا بیاورم. 💢از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم می‌زد و این جشن بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را می‌سوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!» 💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه می‌دیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه می‌لرزید. 💢 یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانه‌ام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چی‌کار می‌کنی؟» 💠 باورم نمی‌شد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریه‌هایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را می‌شنوم و حرارت سرانگشت را روی صورتم حس می‌کنم. 💢 با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه می‌زدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود... @Vajebefaramushshode
🍁 یک روز بودے: من کجا و کجا⁉️ و گفتے: ☘شـ‌هید، را بہ چنگ مےآورد..و امروزتو شـ‌هادت را بہ آوردے،و همنشین گشتے... عباس_دانشگر"🌷 🌙 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 🦋از ‌ت✨و هوس‌ دارد‌ دل💗‌ من😍 🦋چشــمی ‌به در ‌و ‌به ‌دارد دل ‌من تا کی به ت✨و‌ صبور؟برگرد 🦋آقا...‌بــه ‌ ‌گناه ‌دارد ‌دلِ‌ من💔 [ # بــرگـــــرد......🤲😔 ] 🌸🍃 🌹🍃 @Vajebefaramushshode
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🌸بر خاک ها ، تا نه فقط خاک که ایمان و و ندهند❌ 🍃با چه کردیم⁉️ یاد 🌷 🌸 را زنده کنیم که بر خاک افتادند✔️ 🌺 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
🍃🌸 🌷 حسین جانم 🌷 عمریست که هلاکم کرده ✨عشق حرم تو سینه چاکم کرده ترسم که بمیرم و بیاید آن روز💔 بی کرب و بلا اجل به خاکم کرده 🌿الســلام علیـڪ 🍃🌸 @Vajebefaramushshode
اول شهریور ماه🌸🍃 سالگرد تولد فرمانده لشگر امام حسین علیه السلام شهید حاج حسین خرازی گرامی باد "هر چه می کشیم و هر چه بر سرمان می آید از نافرمانی خداست" @Vajebefaramushshode
🍃🌸 باید باشد ؛ آن کسانی که درکوفه دلهایشان پرازایمان به بود، به محبت هم داشتند، اما چندماه دیرتر وارد میدان شدند، همه شان شهید هم شدند ونزد خدا مأجورند اما کاری که باید بکنند آن کاری نبود که انجام دادند. لحظه رانشناختند رانشناختن ... 🍃🌸 @Vajebefaramushshode
کوتا اما خواندنی ⭕️ وقتی به مشکلی مثل اعتیاد نگاه میکنیم ریشه در راحت طلبی داره، همچنین بیکاری، طلاق، هرزگی، بی نمازی، بی حجابی، بالارفتن سن ازدواج، کم فرزندی، فسادهای اقتصادی و سیاسی و... به همین علت هست. ✅ اگه کسی میخواد یه کار فرهنگی عمیق و خیلی خوب برای حجاب کنه، بیاد "کارگاه های آموزش مبارزه با راحت طلبی" برگزار کنه، چه در فضای حقیقی و چه در مجازی. ✔️ کسی که اهل مبارزه با راحت طلبی بشه، داشتن براش کار سختی نیست و حتی خودش هم به استقبال حجاب خواهد رفت. 💢 متاسفانه خیلی از مسئولین فرهنگی کشور در زمینه های تربیتی دارن راه رو اشتباه میرن. در هر موضوعی صحبت میکنن غیر از راحت طلبی. 🙄 ⭕️ بابا اون کسی که کار خلافی انجام میده در درجه اول نتونسته راحت طلبی خودش رو درست کنه، بعد شما هی میای سراغ زدن شاخ و برگ ها و مسائل حاشیه ای! اکثر فعالان فرهنگی کشور، موندن که راه رهایی از این وضعیت فرهنگی در کشور چیه؟! ✅ خیلی ساده: با تمام توان، برای ترویج فرهنگ مبارزه با راحت طلبی تلاش کنیم... @Vajebefaramushshode
واجب فراموش شده 🇵🇸
🔴 ♨️ جایگاه اجتماعی زنان و منزلت اجتماعی آنها ✅ وجود نقش‏های متعدد برای زنان ⛔️ چرا زنان ایرانی به سمت کار بیرون از منزل گرایش دارند⁉️ چرا خانواده‏ های امروزی بر خلاف دیدگاه سنّتی، از کار بیرون خانه زنان استقبال می‏کنند⁉️ اشتغال زنان چه اثرات مثبتی برای زنان و خانواده‏ های آنان دربر داشته است⁉️ به بیان دیگر، اشتغال چه تأثیری بر عملکرد و روحیات زن و در نتیجه، بر خانواده دارد⁉️ ✅ پاسخ آن است که امروزه مشارکت روزافزون زنان در بیرون از خانه موجب تقویت حسّ و و افزایش قدرت تصمیم‏گیری و برخورد مناسب آنان با رویدادها و حوادث زندگی شده و اثرات مطلوبی بر روابط خانوادگی بر جای گذارده است. در واقع، زن با کار و فعالیت اجتماعی، قدرت ، کارآیی و استقلال بیشتری می‏یابد؛ چرا که زن در ازای دریافت وجه حاصل از فعالیت‏های اجتماعی و همچنین تبادل اطلاعات و تعامل اجتماعی، استقلال عمل بیشتری می‏یابد و بهتر می‏تواند در برابر مشکلات خانه و محیط کار، تصمیم‏گیری و مداخله نماید. به طور کلی، باید گفت: هر قدر زنان بیشتر وارد عرصه شوند به همان نسبت بحران هویّت فردی و اجتماعی، افسردگی و انزواگرایی، بیزاری از نظام کنترل اجتماعی، بی‏ اعتمادی و بدبینی به قوانین و قواعد حاکم بر جامعه در این قشر عظیم کاسته خواهد شد. 👈 نتیجه آنکه به همان میزان که خانه‏ داری و حضور زنان در صحنه خانه ثمرات مثبت و ارزنده‏ ای، هم برای زن و هم برای اعضای خانواده و در نتیجه اجتماع دارد، اشتغال زنان به کارهای مهم و خارج از حیطه خانه نیز دارای فایده و اهمیت است. 👈 از این‏رو، باید در این میان، را جست‏جو نمود تا میان مشغولیت‏های گوناگون زنان، و برقرار گردد.👌 اما چگونه⁉️🤔 ادامه دارد... @Vajebefaramushshode
💥 امام رضا(علیه السلام) ‌ 🌱اشک بر گناهان بزرگ را فرو ریزد.🍁 ‌ 📚بحار، ج۴۴، ص۲۸۴🌿 ‌ 🍃🌹🍃🌹 @Vajebefaramushshode
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
واجب فراموش شده 🇵🇸
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 3⃣3⃣#قسمت_سی_وسوم 💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت
❣﷽❣ 📚 💥 4⃣3⃣ 💠 چانه‌ام روی دستش می‌لرزید و می‌دید از این جانم به لب رسیده که با هر دو دستش به صورتم دست کشید و به فدایم رفت :«بمیرم برات نرجس! چه بلایی سرت اومده؟» و من بیش از هشتاد روز منتظر همین فرصت بودم که بین دستانش صورتم را رها کردم و نمی‌خواستم اینهمه مرد صدایم را بشنوند که در گلویم ضجه می‌زدم و او زیر لب (سلام‌الله‌علیها) را صدا می‌زد. 💢هر کس به کاری مشغول بود و حضور من در این معرکه طوری حال حیدر را به هم ریخته بود که دیگر موقعیت اطراف از دستش رفت، در ماشین را باز کرد و بین در مقابل پایم روی زمین نشست. 💠 هر دو دستم را گرفت تا مرا به سمت خودش بچرخاند و می‌دیدم از مصیبتی که سر ناموسش آمده بود، دستان مردانه‌اش می‌لرزد. اینهمه تنهایی و دلتنگی در جام جملاتم جا نمی‌شد که با اشک چشمانم التماسش می‌کردم و او از بلایی که می‌ترسید سرم آمده باشد، صورتش هر لحظه برافروخته‌تر می‌شد. 💢 می‌دیدم داغ غیرت و غم قلبش را آتش زده و جرأت نمی‌کند چیزی بپرسد که تمام توانم را جمع کردم و تنها یک جمله گفتم :«دیشب با گوشی تو پیام داد که بیام کمکت!» و می‌دانست موبایلش دست عدنان مانده که خون در نگاهش پاشید، نفس‌هایش تندتر شد و خبر نداشت عذاب عدنان را به چشم دیده‌ام که با صدایی شکسته خیالش را راحت کردم :«قبل از اینکه دستش به من برسه، مُرد!» 💠 ناباورانه نگاهم کرد و من شاهدی مثل (علیه‌السلام) داشتم که میان گریه زمزمه کردم :«مگه نگفتی ما رو دست امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) امانت سپردی؟ به‌خدا فقط یه قدم مونده بود...» 💢 از تصور تعرض عدنان ترسیدم، زبانم بند آمد و او از داغ غیرت گُر گرفته بود که مستقیم نگاهم می‌کرد و من هنوز تشنه چشمانش بودم که باز از نگاهش قلبم ضعف رفت و لحنم هم مثل دلم لرزید :«زخمی بود، داشتن فرار می‌کردن و نمی‌خواستن اونو با خودشون ببرن که سرش رو بریدن، ولی منو ندیدن!» 💠 و هنوز وحشت بریدن سر عدنان به دلم مانده بود که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم و حیدر دستانم را محکم‌تر گرفت تا کمتر بلرزد و زمزمه کرد :«دیگه نترس عزیزدلم! تو امانت من دست (علیه‌السلام) بودی و می‌دونستم آقا خودش مراقبته تا من بیام!» 💢 و آنچه من دیده بودم حیدر از صبح زیاد دیده و شنیده بود که سری تکان داد و تأیید کرد :«حمله سریع ما غافلگیرشون کرد! تو عقب نشینی هر چی زخمی و کشته داشتن سرشون رو بریدن و بردن تا تلفات‌شون شناسایی نشه!» 💠 و من می‌خواستم با همین دست لرزانم باری از دوش دلش بردارم که نجوا کردم :«عباس برامون یه اورده بود واسه روزی که پای داعش به شهر باز شد! اون نارنجک همرام بود، نمی‌ذاشتم دستش بهم برسه...» که از تصور از دست دادنم تنش لرزید و عاشقانه تشر زد :«هیچی نگو نرجس!» 💢 می‌دیدم چشمانش از عشقم به لرزه افتاده و حالا که آتش غیرتش فروکش کرده بود، لاله‌های را در نگاهش می‌دیدم و فرصت عاشقانه‌مان فراخ نبود که یکی از رزمنده‌ها به سمت ماشین آمد و حیدر بلافاصله از جا بلند شد. 💠 رزمنده با تعجب به من نگاه می‌کرد و حیدر او را کناری کشید تا ماجرا را شرح دهد که دیدم چند نفر از مقابل رسیدند. ظاهراً از بودند که همه با عجله به سمت‌شان می‌رفتند و درست با چند متر فاصله مقابل ماشین جمع شدند. 💢با پشت دستم اشک‌هایم را پاک می‌کردم و هنوز از دیدن حیدر سیر نشده بودم که نگاهم دنبالش می‌رفت و دیدم یکی از فرمانده‌ها را در آغوش کشید. 💠 مردی میانسال با محاسنی تقریباً سپید بود که دیگر نگاهم از حیدر رد شد و محو سیمای او شدم. چشمانش از دور به خوبی پیدا نبود و از همین فاصله آنچنان آرامشی به دلم می‌داد که نقش غم از قلبم رفت. 💢 پیراهن و شلواری خاکی رنگ به تنش بود، چفیه‌ای دور گردنش و بی‌دریغ همه رزمندگان را در آغوش میگرفت و می‌بوسید. حیدر چند لحظه با فرماندهان صحبت کرد و با عجله سمت ماشین برگشت. 💠 ظاهراً دریای این فرمانده نه فقط قلب من که حال حیدر را هم بهتر کرده بود. پشت فرمان نشست و با آرامشی دلنشین خبر داد :«معبر اصلی به سمت شهر باز شده!» 💢ماشین را به حرکت درآورد و هنوز چشمانم پیش آن مرد جا مانده بود که حیدر ردّ نگاهم را خواند و به عشق سربازی اینچنین فرمانده‌ای سینه سپر کرد :« بود!» 💠 با شنیدن نام حاج قاسم به سرعت سرم را چرخاندم تا پناه مردم در همه روزهای را بهتر ببینم و دیدم همچنان رزمنده‌ها مثل پروانه دورش می‌چرخند و او با همان حالت دلربایش می‌خندد... @Vajebefaramushshode