📚
🔺️امروز با ماجرای جالبی مواجه شدم.
یکی از فالوورها شجرهنامهاش(که در عکس میبینید) را برایم فرستاد که نشان میدهد نوهی دختری شیخ اعظم است. حاصل همین ازدواجی که در صفحه ۱۸۱ کتاب از آن گفتهام.
اما جالبتر اینکه این جوان جزو مدافعان حرم است و از اعضای یگان فاتحین. برای من اتفاق جذابی است که نوهی شیخ اعظم در پیج اینستاگرامش تیتر بزند "خرمشهرها در پیش است" و خود را فدایی ولایت بخواند. 👌
🔸️(موکدا از من خواست که هویتش مخفی بماند.)
#شیخ_مرتضی_انصاری
#نخل_و_نارنج
#مدافعان_حرم
📗📘📙
@ketabe_khoob
اولین رمان #وحید_یامین_پور با عنوان #نخل_و_نارنج در بهمن ماه 97 از #انتشارات_کتاب_جمکران به چاپ رسید و با استقبال خوب مردم روبرو شد.
#نخل_و_نارنج در طول مدت یک ماه به #چاپ_هفتم_رسیده و #یازده_هزارمین نسخه از آن مهمان کتابفروشیها شده است.
📚📚📚
وحید یامینپور در اثر پیش رو به سراغ روایت داستانی زندگی و زمانه شیخ اعظم، شیخ مرتضی انصاری رفته است.
📚📚📚
لینک خرید: yon.ir/8gEGx
📗📘📙
@ketabe_khoob
9.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیخ در بستر آرمیده بود و چشم بسته ذکر می گفت. شیخ منصور مضطرب می رفت و می آمد. میرزای شیرازی و ملاحسینقلی همدانی و میرزا حبیب رشتی در حیاط نشسته بودند؛ در سکوت.
سید علی شوشتری یا الله گویان وارد شد و یک راست به حجره شیخ رفت. پیشانی اش را بوسید و کنارش نشست. شیخ چشم هایش را باز کرد.
_بعد از خاک سپاری، بی وقفه بر مدرس بنشین و درس را پی بگیر.
_چنین خواهم کرد شیخ!
سید علی با لبخند گریست و شانه هایش به تکان افتاد.
_به زودی به تو خواهم پیوست.
شیخ با لبخند گریست و اشک از گوشه چشمش چکید... و لب هایش از جنبیدن افتاد.
ملا حسینقلی کنج حیاط زیر سایه نخلی که حالا قد و قامت گرفته بود، نشست و حزن انگیز یاسین خواند. هزاران نفر در کوچه های منتهی به خانه شیخ تجمع کردند و پیکر شیخ را تا حرم روی شانه ها بردند. زیر طاق باب القبله حرم امیرالمؤمنین علیهالسلام، همان نقطه که سال ها شیخ را به خود خوانده بود، قبری کنده بودند که آرامستان ابدی اوشد.
از کتاب #نخل_و_نارنج
🔹️ امروز هجدهم جمادی الثانی سالگرد ارتحال شیخ اعظم اسوهی تقوا و علم و عرفان مرتضی انصاری است که رهبر انقلاب در وصف ایشان گفتند "هیچ کسی به رتبه شیخ نرسید.
🆔️ @yaminpour