#ما_منتظر_صبح_ظهوریم
#با_مهدی_علیه_السلام
#منتظر_ظهور
#قصه_عبرت
#تشرفات
🔷🔶 #عنایت_امام_زمان_ارواحنافداه_به_شیخ_محمدحسن
👈🏼👈🏼 مرحوم #محدث_نوری در کتاب خویش #جنة_المأوی از برخی علمای بزرگ حوزه علمیه نجف آورده است که:
در آنجا یک طلبهای بود، بنام: #شیخ_محمدحسن_سریره که از سه مشکل بزرگ رنج میبرد. این سه مشکل عبارت بودند از:
١) دچار درد سینه وبیماری سختی بود که خون از سینهاش میآمد.
٢) به آفت فقر وتهیدستی گرفتار بود.
٣) دل در گرو مهر دختری نهاده بود، امّا خانواده دختر، به دلیل فقر و بیماریش با ازدواج او موافقت نمیکردند.
➖ هنگامی که از همه جا مأیوس و نومید گردید با خود عهد بست که #چهل_شب_چهارشنبه به #مسجد_کوفه برای عبادت و نیایش برود چرا که میان مؤمنان مشهور بود که اگر کسی چنین کند، بهخواست خدا به دیدار امامعصر عجل الله تعالی فرجه الشریف مفتخر خواهد شد.
➖ براین اساس بود که این مرد، بدین برنامه همّت گماشت بدان امید که به دیدار حضرت مهدی صلوات الله و سلامه علیه نایل آید وسه مشکل خویشتن را با آن مشکل گشا وچاره ساز در میان بگذارد.
آخرین شب چهارشنبه بود، شبی بسیار تیره وتار وسرد وطوفانی. باد تندی میوزید و او بر سکوی مسجد کوفه نشسته و غرق در غم و اندوه بود، چراکه به.خاطر جریان خون از سینهاش به هنگام سرفه، نمیتوانست در داخل مسجد توقّف کند واحترام طهارت مسجد وآن مکان مقدّس را مینمود و نیز در این اندیشه بود که آخرین چهارشنبه که چهلمین هفته بود فرا رسید و او نتوانسته به دیدار آن کعبه مقصود نایل آید و این محرومیت نیز غمی بزرگ بر غمهایش میافزود.
➖ او بهنوشیدن قهوه عادت داشت بههمین دلیل آتشی برافروخت تا قهوه را ردیف کند که بناگاه در آن شب تاریک وخلوت، مردی را دید که بهسوی او می.آید، از این رخداد، آزرده خاطر شد وبا خود گفت:
«اندکی قهوه به همراه دارم آن را هم این بنده خدا خواهد نوشید وبرایم چیزی نخواهد ماند».
➖ خودش میگوید:
در این فکر بودم که آن مرد رسید ومرا با نام ونشان صدا زد وبه من سلام گفت، از شناخت او که مرا با نام صدا زد تعجّب کردم و گفتم:
«شما از کدام قبیله میباشید؟ از قبیله فلان هستید؟»
گفت: «خیر!»
ومن نام بسیاری از قبایل را آوردم و او مرتب گفت: «خیر!» واز هیچ یک از این عشیرهها نبود.
➖ آنگاه او پرسید:
«چه مشکل وخواستهای تو را به اینجا آورده است؟»
گفتم:
«شما چرا از من در این مورد میپرسی؟»
گفت:
«اگر به من بگویی چه زیانی به تو خواهد رسید؟»
فنجانی پر از قهوه کردم وبه او تقدیم داشتم و او کمی از آن نوشید،
سپس فنجان را بازگردانید و گفت:
«شما بنوشید».
فنجان را گرفتم و تا آخرین قطره آن را نوشیدم، آنگاه گفتم:
«حقیقت این است که من دچار فقر و تنگدستی بسیار سختی هستم، از سوی دیگر بهبیماری علاج ناپذیری گرفتارم که به هنگام سرفه، خون از سینهام میآید ودیگر اینکه به بانویی دل بستهام ومیخواهم با او پیمان زندگی مشترک ببندم، امّا بهخاطر دو مشکلم خانوادهاش موافقت نمیکنند.
برخی از روحانیون مرا سرگرم ساختند وگفتند: اگر چهل هفته و هر هفته شب چهارشنبه به مسجد کوفه بیایم وخواستههایم را به بارگاه خدا برم ودست توسّل به دامان پر برکت امام عصر (علیهالسلام) بزنم، خواستههایم برآورده شده ومشکلات سخت زندگیم، حلّ خواهد شد.
من نیز رنج و خستگی این چهل شب را بهجان خریدم و اینک آخرین شب فرا رسیده است، امّا نه آن گرامی را دیدهام ونه به خواستههای خود رسیدهام».
➖ من گله میکردم و در اوج بیتوجّهی بهآن بزرگوار بودم که رو بهمن کرد و فرمود:
«أمّا صدرك فقد برأ، وأمّا الإمرأة فتاخذها عن قریب، وأمّا فقرك فيبقي على حاله حتّی تموت».
یعنی: شیخ محمّد! اینک سینهات خوب شده ودیگر از بیماریت اثری نخواهی یافت و آن بانوی مورد علاقه ات نیز، بزودی به وصالش خواهی رسید، امّا فقر وتهیدستی همراهت خواهد بود.
➖ شگفتا! وقتی به خود آمدم دیدم سینهام شفا یافته، و پس از یک هفته با بانوی مورد علاقهام ازدواج کردم، امّا همانگونه که فرمود، تهیدستی هنوز همراه من است، مصلحت آن را نمیدانم.
📚 منابع:
۱. امام مهدی (علیهالسلام) از ولادت تا ظهور، ص۴۲۱
۲. بحارالأنوار، ج۵٣، ص٢۴٠
🆔 @valiyeasr313