eitaa logo
نکات ناب در مورد حضرت ولی عصر
264 دنبال‌کننده
396 عکس
166 ویدیو
40 فایل
فقط مطالب مربوط به حضرت ولی عصر ارواحنا فداه ارتباط با ادمین👇 @valiyeasr12
مشاهده در ایتا
دانلود
🔷🔶 👈🏼👈🏼 آقا سید محمد صاحب کتاب مفاتیح الاصول، نقل می‌کند: علامه حلی در یکی از شبهای جمعه تنها به زیارت سیدالشهدا علیه السلام میرفت. ایشان بر حیوانی سوار بود و تازیانه ای در دست داشت. در بین راه شخصی پیاده در لباس اعراب به ایشان برخورد کرد و با ایشان همراه شد. در بین راه شخص عرب مساله ای را مطرح کرد. 🍃 علامه حلی فهمید که این عرب مردی عالم است و با اطلاع و بلکه کم نظیر. لذا بعضی از مشکلاتش را از ایشان سوال کرد تا ببیند چه جوابی میدهد با کمال تعجب دید ایشان حلال مشکلات است. خلاصه متوجه شد که این شخص علامه ی دهر است. زیرا تا به حال کسی را مثل خودش ندیده بود. تا جاییکه در بین سوالها، مساله‌ای مطرح شد که نظر آن شخص با علامه حلی متفاوت بود. علامه قبول نکرد و گفت: این فتوا بر خلاف اصل و قاعده است و دلیل و روایتی که مستند آن شود نداریم. 🍃 آن جناب فرمود: دلیل این حکم، حدیثی است که شیخ طوسی در کتاب تهذیب آورده. علامه گفت: چنین حدیثی در تهذیب نیست. آن مرد، فرمود: آن نسخه از تهذیب را که تو داری از اولش فلان مقدار ورق بشمار در فلان صفحه و فلان سطر حدیث را پیدا میکنی. 🍃 علامه با خودش گفت: شاید این شخص مولای عزیزم حضرت بقیه الله الاعظم می باشد. برای اینکه برایش معلوم شود در حالیکه تازیانه از دستش افتاد، پرسید: آیا ملاقات با حضرت صاحب الزمان علیه السلام امکان دارد یا نه؟ آن شخص وقتی این سوال را شنید خم شد و تازیانه را برداشت و با دست خود در دست علامه گذاشت و فرمود: چطور نمیتوان دید در حالیکه الان دست او در دست تو است؟ 🍃 همین که علامه این کلام را شنید بی اختیار خودش را از بالا بر پاهای مبارک امام انداخت تا پای مبارکشان را ببوسد که از شوق زیاد بیهوش شد. 🍃 وقتی به هوش آمد کسی را ندید و افسرده شد. بعد از آنکه به خانه برگشت کتاب تهذیبش را نگاه کرد و حدیث را در همان جایی که آن بزرگوار فرموده بود، پیدا کرد و در حاشیه ی کتاب تهذیب خود نوشت: این حدیثی است که مولای من صاحب الامر علیه‌السلام به من خبرش را دادند. 📚 برکات حضرت ولی عصرعجل الله فرجه، ص۱۲۳
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺 🔷🔶 👈🏼👈🏼عالم کامل درمحضر آیت‌الله نقل فرمود: مـن در نجف‌اشرف مؤمن متقی حاج علی آقا را ملاقات می‌نمودم. ایشان همیشه درشبهای چهارشنبه به مشرف میشد. ➖شیخ‌عبدالهادی گفت: روزی از او پرسیدم که دراین مدت آیابحضور مبارک حضرت سیدنا ومولانا صاحب الزمان(علیه‌السلام) رسیده‌ای؟! درجواب‌گفت: درسن جوانی با جمعی از مؤمنین واخیار، بر این عمل مداومت داشتیم وابدا چیزی مانع ما نبود. یازده نفر بودیم وبرنامه ما این بود که درهر شبی ازبین رفقا، یکی باید اسباب چای وشام برای همه تهیه میکرد. ➖تا آنکه شبی نوبت به یکی از رفقا که مرد سراجی بود، افتاد و او هم تهیه‌ای دید ونان وآذوقه را در دکان خود مهیا کرد. از قضا آنها را فراموش کرده و مثل هفته‌های قبل دکان خود را بسته بود وروانه مسجد سهله شده بود. آنروز هوا دگرگون و سرد بود. جمعیت ما پراکنده، دونفر دونفر به‌راه افتادند تا آن که در مسجد سهله اجتماع کردیم. نماز را طبق معمول خواندیم و روانه مسجد کوفه شدیم، چون در حجره نشستیم، گفتیم: شام را حاضر کنید. دیدیم کسی جواب نمی دهد. ➖گفتیم: امشب نوبت کیست؟ به‌یکدیگر نگاه کردیم و دیدیم نوبت آن مرد سراج است. به او گفتیم: چه کرده‌ای مؤمن؟ ما را امشب گرسنه گذاشته‌ای؟ چرا در نجف نگفتی که دیگری شام را تهیه کند؟ گفت: من همه چیز را مهیا کردم و به دکان آوردم، اما وقت حرکت آنها را فراموش نمودم و الان به یادم آمد و وقتی به نجف برگشتیم به آنجا می رویم و واقعیت را میفهمید. آن‌شب، شب سردی بـود و بـه اندازه همیشه کسی در مسجد نبود. ➖در حجره را بستیم، ولی از گرسنگی خوابمان نمیبرد، لذا با هم صحبت میکردیم، چون قدری گذشت، ناگاه دیدیم کسی در حجره را میکوبد. خیال کردیم اثر هوا است. دوباره در را کوبید، چون حوصله نداشتیم یکی از ما فریاد زد: کیست؟ شخصی با زبان عربی جواب داد: در را بازکن. یکی از رفـقا با نهایت ناراحتی در را گشود و گفت: چه میخواهی؟ چون خیال کرد مرد غریبی است و آفتابه میخواهد یا کار دیگری دارد. دیدیم مرد جلیل و سید بزرگواری است. سلام کرد و به همان یک سلام ما را برده وغلام خود نمود. ➖همگی با او مانوس شدیم فرمود: آیا مرا در این جا جا میدهید؟ گفتیم: بفرمائيد اختیار دارید. تشریف آورد و نشست. ما همگی جهت تعظیم واحترام او برخاستیم و نشستیم و به بیانات روح افزایش زنده شدیم. بعد از مدتی فرمود: اگر خواسته باشید، اسباب چای در خورجین حاضر است. یکی از رفقا برخاست و از یک طرف خورجین، سماوری بسیار اعلا با لوازم آن را بیرون آورد. مشغول شدیم و به یکدیگر اشاره کردیم که تا میتوانید چای بخورید که بجای شام است در این اثناء، آن بزرگوار میفرمود: قال جدی رسول‌الله (صلی‌الله‌علیه‌وآله) و احادیث صحیحه بیان میکرد. بعدازصرف چای فرمود: اگر شام خواسته باشید در این خورجین حاضر است. ➖قدری به یکدیگر نـظـر کردیم تاآنکه یکی از ما برخاست و از طرف دیگر خورجین، یک قابلمه بیرون آورد ووسط مجلس گذاشت. وقتی در آن را برداشت مملو از برنج طبخ شده و خورش روی آن بود و بخاری از آن متصاعد میشد مثل این که الان ازآتش برداشته باشند. از آن برنج و خورش خوردیم و همگی سیر شدیم و مقداری باقی ماند. ➖فرمود: آن را برای خادم مسجد ببرید. برخاستیم و در جستجوی خادم رفتیم و غذا را به او دادیم. سید بزرگوار فرمود: خیلی از شب گذشته، بخوابید. هـمگی استراحت کردیم. ➖چون سحر شد یکی یکی برخاسته تجدید وضو نمودیم ودر مقام حضرت آدم (علیه‌السلام) جمع شدیم و ادعیه معمول و نماز صبح را ادا کردیم، بنای حرکت به سمت نجف شد گـفـتیم خوب است در خدمت آن سید بزرگوار روانه شویم. هر کس از دیگری پرسید: آن سرور کجا رفت؟ ولی همه گفتیم: جز اول شب، دیگر ایشان را ملاقات نکردیم. ➖به دنبال او گشتیم وتمام مسجد ومتعلقاتش و هرمحل دیگری را که احتمال میدادیم، مراجعه کردیم، ابدا اثر و نام و نشانی از آن جناب نیافتیم. از خادم مسجد پرسیدیم: چنین مردی راملاقات نکرده‌ای؟ گفت: اصلا این طور کسی را ندیده‌ام و هنوز در مسجد هم بسته و کسی بیرون نرفته است. ➖بالاخره از ملاقات مایوس گشته و با خود میگفتیم که این عجایب چه بود؟ یکی گفت: آن سید کجا رفـت و چه شد وحال آن که در مسجد هنوز بسته است!! دیگری گفت: دیدی در آن هوای سرد و آن وقت شب، چگونه بخار از غذا متصاعد بود؟! یکی دیگر میگفت: چه سخنانی میگفت ومیفرمود: قال جدی رسول‌الله‌ص دراینجاهمگی یقین کردیم که غیرازحضرت ولیعصر عج کس دیگری نبوده وبرای جدایی از ایشان وعدم معرفت درآن وقت افسوس خوردیم. 📚 عبقری‌الحسان فی‌احوال‌ مولاناصاحب‌الزمان علیه‌السلام، ج۲، ص۴۹۵ @valiyeasr313
🔷🔶 👈🏼👈🏼 عـبـد صالح، شيخ حسين، (مسئول شمعهاى حرم مطهر), كه فرد مورد اعتماد و از خدام پير حرم حضرت سيدالشهداء (علیه‌السلام) بود, فرمود: مـن و سـيـد جـلـيل , مرحوم سيد هاشم نايب التوليه (رحمه‌الله), مسئول بستن و باز كردن درهاى حرم مـطهر بوديم و در صحن مقدس بيتوته مى‌كرديم. 🍃 برنامه ما اين بود كه اول شب تمام زواياى رواق مقدس و حرم را جستجو مى‌نموديم، آنگاه درها را مى‌بستيم و بعد از باز كردن درها هم تمام زوايا را تفحص مى‌نموديم كه كسى مخفى نشده باشد. 🍃 شـبـى، طـبـق معمول تمام زوايا را تفحص نموديم و درها را بستيم و خوابيديم. آن شب من كمى زودتر از شبهاى ديگر بيدار شدم و سيد هاشم را بيدار كردم. گفت: نيم ساعت وقت باقى است و بد نيست كه در حرم مشغول نماز شويم و وقتى زمان باز شدن درها رسيد, آنها را باز كنيم. در رواق مـقـدس را باز كرده و از داخل بستيم و يكى از سه در حرم مطهر را كه پيش روى مبارك اسـت. 🍃 بـاز كـرديـم و داخـل شـديم تا به بالاى سر مقدس رسيديم ديديم سيدى نورانى ايستاده و مشغول نماز و در حال قنوت مى‌باشد. سيد هاشم گفت: فلانى، مگر اول شب و وقت بستن درها، جستجو نكردى؟ گفتم: چرا كاملا جستجو كردم و دقت نمودم و احدى باقى نمانده بود. سـيـد هاشم گفت: پس چراغ بياور تا به صورت او نگاه كنم و ببينم كه او را مى‌شناسم يانه. چراغ آوردم و نظر كرديم گفت: من او را نمى‌شناسم و هرگز نديده‌ام . 🍃 ايـسـتاديم و منتظر مانديم كه از نماز فارغ شود تا اين كه خسته شديم و او همچنان درقنوت بود. سيد هاشم گفت: بيا برويم و بگرديم كه غير از او كسى را در حرم مى‌يابيم يا نه. از پشت ضريح به طرف پيش روى رفتيم و از آن جا به طرف بالاى سر مقدس برگشتيم، ولى او را درآن جا نديديم. اين بار مشغول تفحص از او شديم اما ابدا اثرى نيافتيم. 🍃 سـيـد هاشم گفت: درها كه بسته است پس از كجا خارج شد؟ آنگاه عمامه خود را از سرانداخت و بنا كرد بر سر خود زدن. گفتم: سيد تو را چه مى‌شود؟ گـفـت: يـقـيـن كـردم كه اين سيد مولاى ما حضرت حجت عجل اللّه تعالى فرجه الشريف بوده است، اما ما حضرتش را نشناختيم و نفهميديم و گريه زيادى كرد و زمانى كه وقت داخل شد، درها را براى زوار باز كرديم. 📚 کمال الدین، ج۱, ص۱۲۱ 🔆 @valiyeasr313
1_2006150706.mp3
7.81M
🍃 تشرف حاج علی بغدادی به محضر مبارک امام زمان ارواحنافداه... 🆔 @valiyeasr313
🔷🔶 👈🏼👈🏼 در شهر حلّه حاکمی بود که او را مرجان صغیر می‌گفتند و او یکی از ناصبیان زمان خود بود و او به قدری متعصّب بود که وقتی در مجلس خود می‌نشست، پشت خود را به (علیه السلام) که در شهر حلّه است می‌نمود‌. ➖ به او گفتند: در شهر حله مردی است به نام أبوراجح حمامی او پیوسته صحابه را دشنام می‌دهد، آن خبیث امر کرد که او را احضار کنند. چون او را حاضر نمودند امر کردکه او را بزنند و آن‌قدر او را زدند که مشرف به هلاکت شد و حتّی آنقدر به صورت او زدند که از شدت ضربات دندان‌های او ریخت، و زبات او را بیرون آوردند و او را به زنجیر آهنی بستند، بینی او را سوراخ کردند و ریسمانی را که از موی شتر ساخته شده بود داخل سوراخ بینی او کردند و سر آن ریسمان را به دست عده‌ای داده و آن‌ها را دستور داد که او را با آن همه جراحات و زخم‌های سخت در کوچه‌های حلّه بگردانند و بزنند. ➖ پس او را، به کوچه‌ها برده و آن‌قدر زدند تا به زمین افتاد و نزدیک بود بمیرد. حالت او را به مرجان خبر دادند دستور داد او را به قتل برسانند. حاضران گفتند: که او پیرمرد است و آن‌قدر جراحت به او رسیده که اگر او را نکشی خود به خود خواهد مرد و احتیاج به کشتن ندارد، خود را شریک در خون او مکن، بالاخره با شفاعت و وساطت حاضران أمر کرد که او را رها کنند، خویشاوندان أبوراجح حاضر شده و او را در حالی که زبان و صورتش ورم کرده بود به خانه بردند و شک نداشتند که در همان شب خواهد مرد. ➖ صبح فردا اهل او به نزد او رفتند، دیدند که أبو راجح ایستاده و مشغول نماز است و بدن او صحیح و سالم شده و دندان‌های ریخته او برگشته و جراحت‌های او خوب شده و اثری از آن همه جراحت در بدن او باقی نمانده، شکستگی‌های بدن و صورتش زایل شده است. ➖ اطرافیان از حالت او تعجب نموده و از او دربارهء قضیه‌اش سوال کردند. أبوراجح گفت: دیشب که مرا تنها گذاشتید و رقتید من به حالی رسیدم، که مرگ را به چشم خود دیدم و زبانی هم نداشتم که از خدا درخواست شفایم را بنمایم، پس با دل خود متوجه مولای خود صاحب الزمان(علیه السلام) شدم و از آن جناب طلب دادرسی کردم، چون هوا تاریک شد دیدم خانه تمام از نور پر شد، ناگهان حضرت صاحب العصر و الزّمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را دیدم که دست شریف خود را بر روی من کشید و فرمود: بیرون برو برای عیال خود کار کن به تحقیق که خدامتعال تو را عافیت عطا کرده است و چون صبح شد خود را به این حالتی که می‌بینید دیدم. ➖ عالم زاهد محقق شیخ شمس‌الدین محمد قارون (رحمةالله علیه) ناقل این قضیه می‌فرماید: به خدا قسم ابوراجح قبل از این جریان مرد ضعیف اندام و زرد چهره و بد صورت و کم ریش بود و من دائماً به حمامی که ابوراجح در آن کار می‌کرد می‌رفتم و او را به این حالت می‌دیدم، و لیکن بعد از این جریان با عده‌ای دیگر بر او وارد شدم، دیدم ابوراجح به صورت مردقوی و توانمند شده و قامت او رشید و ریش او بلند و صورت او سرخ شده و مانند جوانی که در بیست سالگی باشد، گردیده است و به همین حالت جوانی بود و تغییر نیافت تا آنکه از دنیا رفت رحمة الله علیه. 📚 بحارالأنوار، ج۲، ص۷۰ @valiyeasr313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 کلیپی قدیمی از: ➖ اَللّـهُمَّ اَرِنيِ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَميدَةَ. 🔻 ، متوفای ۱۶ شعبان سال ۱۴۱۳ق / ۱۳۷۱ش 🔻 کلیپی قدیمی مربوط به‌حدود ۳۰ سال قبل 🔘 مرحوم حجت‌الاسلام 🆔 @valiyeasr313
🔷🔶 👈🏼👈🏼 مرحوم رحمه الله پدر مرجع بزرگوار آقا تصميم مي‌گيرد براي تشرّف به محضر امام زمان صلوات الله علیه چهل جمعه در مساجد شهر مشهد مقدس زيارت عاشورا بخواند. 🍃 در يکي از جمعه‌هاي آخر، نوري را از خانه‌اي نزديک به مسجد مشاهده مي‌کند. پس به سوي خانه مي‌رود، مي‌بيند حضرت ولي عصر امام زمان صلوات الله علیه در يکي از اتاق‌هاي آن خانه تشريف دارند. 🍃 ولی در ميان اتاق جنازه‌اي قرار دارد که پارچه‌اي سفيد روي آن کشيده شده است. ايشان مي گويد: هنگامي که وارد شدم اشک مي‌ريختم، پس سلام کردم. 🍃 حضرت به من فرمود: «چرا اينگونه به دنبال من مي‌گردي و اين رنج‌ها را متحمّل مي‌شوي؟! مثل اين باشيد- اشاره به آن جنازه کردند- تا من بدنبال شما بيايم!» بعد فرمودند: «اين بانويي است که در دوره کشف حجاب، هفت سال از خانه بيرون نيامد تا حجابش هتک نگردد». 📚 شیفتگان حضرت مهدی صلوات الله علیه، ج۳ ص۱۵۸ 🆔 @valiyeasr313
🔷🔶 👈🏼👈🏼 مرحوم در کتاب خویش از برخی علمای بزرگ حوزه علمیه نجف آورده است که: در آنجا یک طلبه‌ای بود، بنام: که از سه مشکل بزرگ رنج می‌برد. این سه مشکل عبارت بودند از: ١) دچار درد سینه وبیماری سختی بود که خون از سینه‌اش می‌آمد. ٢) به آفت فقر وتهیدستی گرفتار بود. ٣) دل در گرو مهر دختری نهاده بود، امّا خانواده دختر، به دلیل فقر و بیماریش با ازدواج او موافقت نمی‌کردند. ➖ هنگامی که از همه جا مأیوس و نومید گردید با خود عهد بست که به برای عبادت و نیایش برود چرا که میان مؤمنان مشهور بود که اگر کسی چنین کند، به‌خواست خدا به دیدار امام‌عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف مفتخر خواهد شد. ➖ براین اساس بود که این مرد، بدین برنامه همّت گماشت بدان امید که به دیدار حضرت مهدی صلوات الله و سلامه علیه نایل آید وسه مشکل خویشتن را با آن مشکل گشا وچاره ساز در میان بگذارد. آخرین شب چهارشنبه بود، شبی بسیار تیره وتار وسرد وطوفانی. باد تندی می‌وزید و او بر سکوی مسجد کوفه نشسته و غرق در غم و اندوه بود، چراکه به.خاطر جریان خون از سینه‌اش به هنگام سرفه، نمی‌توانست در داخل مسجد توقّف کند واحترام طهارت مسجد وآن مکان مقدّس را می‌نمود و نیز در این اندیشه بود که آخرین چهارشنبه که چهلمین هفته بود فرا رسید و او نتوانسته به دیدار آن کعبه مقصود نایل آید و این محرومیت نیز غمی بزرگ بر غمهایش می‌افزود. ➖ او به‌نوشیدن قهوه عادت داشت به‌همین دلیل آتشی برافروخت تا قهوه را ردیف کند که بناگاه در آن شب تاریک وخلوت، مردی را دید که به‌سوی او می.آید، از این رخداد، آزرده خاطر شد وبا خود گفت: «اندکی قهوه به همراه دارم آن را هم این بنده خدا خواهد نوشید وبرایم چیزی نخواهد ماند». ➖ خودش می‌گوید: در این فکر بودم که آن مرد رسید ومرا با نام ونشان صدا زد وبه من سلام گفت، از شناخت او که مرا با نام صدا زد تعجّب کردم و گفتم: «شما از کدام قبیله می‌باشید؟ از قبیله فلان هستید؟» گفت: «خیر!» ومن نام بسیاری از قبایل را آوردم و او مرتب گفت: «خیر!» واز هیچ یک از این عشیره‌ها نبود. ➖ آنگاه او پرسید: «چه مشکل وخواسته‌ای تو را به اینجا آورده است؟» گفتم: «شما چرا از من در این مورد می‌پرسی؟» گفت: «اگر به من بگویی چه زیانی به تو خواهد رسید؟» فنجانی پر از قهوه کردم وبه او تقدیم داشتم و او کمی از آن نوشید، سپس فنجان را بازگردانید و گفت: «شما بنوشید». فنجان را گرفتم و تا آخرین قطره آن را نوشیدم، آنگاه گفتم: «حقیقت این است که من دچار فقر و تنگدستی بسیار سختی هستم، از سوی دیگر به‌بیماری علاج ناپذیری گرفتارم که به هنگام سرفه، خون از سینه‌ام می‌آید ودیگر اینکه به بانویی دل بسته‌ام ومی‌خواهم با او پیمان زندگی مشترک ببندم، امّا به‌خاطر دو مشکلم خانواده‌اش موافقت نمی‌کنند. برخی از روحانیون مرا سرگرم ساختند وگفتند: اگر چهل هفته و هر هفته شب چهارشنبه به مسجد کوفه بیایم وخواسته‌هایم را به بارگاه خدا برم ودست توسّل به دامان پر برکت امام عصر (علیه‌السلام) بزنم، خواسته‌هایم برآورده شده ومشکلات سخت زندگیم، حلّ خواهد شد. من نیز رنج و خستگی این چهل شب را به‌جان خریدم و اینک آخرین شب فرا رسیده است، امّا نه آن گرامی را دیده‌ام ونه به خواسته‌های خود رسیده‌ام»‌. ➖ من گله می‌کردم و در اوج بی‌توجّهی به‌آن بزرگوار بودم که رو به‌من کرد و فرمود: «أمّا صدرك فقد برأ، وأمّا الإمرأة فتاخذها عن قریب، وأمّا فقرك فيبقي على حاله حتّی تموت». یعنی: شیخ محمّد! اینک سینه‌ات خوب شده ودیگر از بیماریت اثری نخواهی یافت و آن بانوی مورد علاقه ات نیز، بزودی به وصالش خواهی رسید، امّا فقر وتهیدستی همراهت خواهد بود. ➖ شگفتا! وقتی به خود آمدم دیدم سینه‌ام شفا یافته، و پس از یک هفته با بانوی مورد علاقه‌ام ازدواج کردم، امّا همان‌گونه که فرمود، تهیدستی هنوز همراه من است، مصلحت آن را نمی‌دانم. 📚 منابع: ۱‌. امام مهدی (علیه‌السلام) از ولادت تا ظهور، ص۴۲۱ ۲. بحارالأنوار، ج۵٣، ص٢۴٠ 🆔 @valiyeasr313