#خاطرات_شهدا
✳ این پول مال من نیست!
یک نوبت که از جبهه آمده بود و رفتیم دیدنش، گوشهی اتاق یک عالمه اسکناس نخپیچشده دیدیم. از ابرام پرسیدیم: «اینا چیه ابرام؟» کمی از جوابدادن طفره رفت. وقتی اصرار کردیم، گفت: «درسته من معلم ورزش شدم اما هیچوقت نرفتم مدرسه که بخوام حقوق بگیرم. هر وقتم برمیگردم میبینم از طرف آموزشوپرورش چند ماه حقوق برام ریختن. این پول مال من نیست. من کار نکردم که بخوام پول بگیرم.» بعد که آمارش رو درآوردیم، متوجه شدیم میرود پولها را داخل خانههای افراد محتاج میاندازد.
📚 برگرفته از کتاب جوانمرد (ج۲) | خاطراتی از #شهید_ابراهیم_هادی صفحه ۱۳۱
🌹 یاد شهدا را زنده نگه داریم با ذکر جمیل صلوات
@valiyeasreejvarkola
4.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطرات_شهدا
⬅️شرح در کلیپ بالا 👆
#سردارشهیدمهدی_زین_الدین
🌷 یاد شهدا را زنده نگه داریم با ذکر جمیل صلوات
@valiyeasreejvarkola
4.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطرات_شهدا
🌷 شهید ابراهیم هادی
✅ شرح در کلیپ بالا 👆
🌷 یاد شهدا را زنده نگه داریم با ذکر جمیل صلوات
@valiyeasreejvarkola
4.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطرات_شهدا
✅ تیمساری که اجازه نداد ایران تحقیر شود
🇮🇷 #سرلشگرشهیدولی_الله_فلاحی
🌷یاد شهدا را زنده نگه داریم با ذکر جمیل صلوات
@valiyeasreejvarkola
#خاطرات_شهدا
مراقبت از نگاه به نامحرم در سیره شهید مجید صنعتی
بیمارستان شهید لبافی نژاد تهران بستری بودم. قرار بود چشمم را تخلیه کنند و کردند. مجید تا شنید خودش را رساند.
تا می خواستم از تخت پایین بیایم زیر بغلم را می گرفت. با پانسمان قلنبه روی چشمم، داخل حیاط بیمارستان قدم می زدم و مجید هم پا به پایم.
این قدر از ترس افتادن نگاهش به نامحرم سرش را پایین می انداخت که خنده ام می گرفت.
سر به سرش گذاشته، می گفتم: من با همین یک چشم هم باید تو را راه ببرم و هم مواظب باشم که به در و دیوار نخوری.
📚کتاب مربع های قرمز
🌹یاد شهدا را زنده نگه داریم با ذکر جمیل صلوات
@valiyeasreejvarkola
2.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطرات_شهدا
✅شرح در کلیپ🖕
#سردارشهیدحاج_ابراهیم_همت
🌷 یاد شهدا را زنده نگه داریم با ذکر جمیل صلوات
@valiyeasreejvarkola
#خاطرات_شهدا
-فرمانده شهیدی که مغازه اش را برای جبهه و حفظ جان نیروهایش فروخت
▪️بچه های لشکر ۲۵ کربلا تو هفت تپه ، در زیر چادرها ساکن بودند.سال ۶۴ و ۶۵ هفتتپه بمبارانهای زیادی شد و بچههای زیادی به شهادت رسیده بودند ، از جمله سردار شهید حاج جعفر شیرسوار.
حاج حسین بصیر برای گرفتن تسهیلات ساخت سنگر بتونی جهت ایمن ساختن به هر دری می زد و جواب نمیگرفت.
▪️وقتی که از مسئولین وقت نا امید شد به فکر فروش مغازه خود افتاد و این تصمیم را گرفت که مغازه آلمینیوم سازی خود را برای جبهه بفروش بگذارد!
فرشته بصیر فرزند حاج حسین تعریف می کرد :
دم غروب بود که بابا اومد خونه.مادرم تو آشپزخونه مشغول آشپزی بود.بابا اومد پیشش و گفت حاج خانم یه مسئله ای رو میخام باهات در میون بزارم ،مادرم گفت چی شده ؟
بچه ها تو هفت تپه زیر چادر زندگی میکنن ،سر پناهی ندارن خیلی بهشون سخت می گذره .میخام مغازه ام به فروش بزارم تا بتونیم با پولش سوله های بتنی خریداری کنیم ، شما مشکلی نداری ؟؟؟
حاج خانم گفت : راضیم به رضای خدا.
🔖آری آن روز هم بودند مسئولین بی دردی که به فکر جیب و منافع خودشان بودند و در شهر پشت میز نشینی را برگزیده بودند ، اما آن طرف حاج حسین بصیر قائم مقام لشکر ویژه ۲۵ کربلا با هفت سال حضور در جبهه ها و شرکت در بیش از ۲۱ عملیات نه تنها از جانش ؛ بلکه از کل سرمایه و داراییش که یک مغازه در فریدونکنار بود گذشت ؛ تا بتواند با پولش سوله های بتنی سنگر رزمندگان را فراهم کند...او هم از مالش گذشت و هم از جانش.
#سردارشهیدحاج_حسین_بصیر
🌹 یاد شهدا را زنده نگه داریم با ذکر جمیل صلوات
@valiyeasreejvarkola
#خاطرات_شهدا
حرف آخر...
طلبه شهیدی که زنده در آتش سوخت
بارها میدیدم که عجز و نالههای حامد، پس از نماز شب ترک نمیشود و بسیار گریه میکند
یک بار به او گفتم که چه چیزی از خدا میخواهی که اینگونه بیتابی میکنی؟ گفت: من از خدا میخواهم که آتش قیامت را در همین دنیا نصیب من کند، من طاقت عذاب آخرت را ندارم...
چند روز بعد هواپیماهای بعثی، هفت تپه را بمباران کردند، یکی از بمبها در کنار او بر زمین خورد، حلب بنزین کنار حامد آتش گرفت و پیکر نازنینش ساعت ها در آتش آن انفجار سوخت و من مبهوت استجابت دعای آن شب حامد، فقط پیکر سوخته اش را مینگریستم.
👈راوی: شیخ روح الله داوودی همرزم #شهید_حامد_سروی🕊
🌷 یاد شهدا را زنده نگه داریم با ذکر جمیل صلوات
@valiyeasreejvarkola
#خاطرات_شهدا
چمران را بیشتر دوست دارم
شهید چمران در یکی از عملیاتهای نامنظم در شبی مهتابی وقتی با همرزمانش در حال طی مسیر برای شبیخون زدن به متجاوزین بعثی بودند،
ایشان یک لحظه میایستد و به همراهانشان میگوید به زیر پاهای خود بنگرید، میبینند زیر پایشان پر از گلهای شقایق است و به همین خاطر آن دشت را دور میزنند و سپس اقدام به عملیات میکنند،
در حالی که یاران ایشان میگفتند بعد از عملیات عراقیها آنجا را با تیربار و خمپاره شخم خواهند زد، ولی دکتر چمران گفتند: ما آنها را زیر پا له نخواهیم کرد.
وقتی این جریان به استحضار امام خمینی( ره) میرسد امام میگوید: من چمران را دوست داشتم ولی الان بیشتر دوست دارم.
🌷یاد شهدا را زنده نگه داریم با ذکر جمیل صلوات
@valiyeasreejvarkola
#خاطرات_شهدا
پرستار می گفت: کشیک بودم. رفتم سری بزنم به اتاق های بخش. تو یکی از اتاق ها دیدم یکی از مجروحین جنگی، اوضاعش خیلی خرابه.
زیر گلوش، بر اثر اصابت گلوله مثل یک گودال سوراخ شده و بدنش هم ترکش خورده.
میگفتن تو "بازی دراز" چنین شده، فرمانده اونجا بوده.
دیدم با این وضعش داره تَیمُّم می کنه، از پشت در داشتم نگاهش می کردم. شروع کرد به #نماز خوندن. چه نمازی؟... من با این تن سالمم، تا به حال همچین نمازی نخونده بودم!
رفتم جلو تا کمی پشتیِ تختش رو بلند کنم که راحت تر باشه. بعد موندم بالا سرش تا نمازش تموم شد.
گفتم: ”اگه درد داری، برات مسکن بیارم؟”
با همون فک بسته شده به زحمت گفت:
نه خواهر، درد من، مُسکنش همین نمازه...
_فرزند روح الله
#شهیدمحسنوزوایی
🌷 یاد شهدا را زنده نگه داریم با ذکر جمیل صلوات
@valiyeasreejvarkola
#خاطرات_شهدا
✳️ طوری نماز میخواند که...
حالش وقتی میایستاد پای نماز، مثل حال کسی بود که میایستد مقابل معشوقش. دیگر فقط معشوق را میبیند. دیگر هر چیزی جز روی او، جز بوی او، جز طلوع نگاه او، جز کلمات روحبخش او... نه میشنود، نه میبیند، نه میخواند، نه میداند.
خدا میشود محبوب، مهدی حبیب. شاید هم گاهی مهدی محبوب بوده برای خدا. خدا میخواسته مهدی را، خیلی هم میخواسته! این را از شدت علاقهٔ دوستانش میگویم؛ خدا شیفتهٔ یکی بشود، شیفتگانش را زیاد میکند. ولی باز هم مهدی خودش کشتهٔ خدا بوده است. یکطوری نماز میخوانده، قرآن زمزمه میکرده که فقط کسی که یکی را تا حد جان بخواهد، اینطور او را میخوانَد.
📚 از کتاب #عشق_و_دیگر_هیچ؛ بر اساس خاطراتی از عارف بزرگ #شهید_عبدالمهدی_مغفوری صفحه ۱۰۶
🌹 یاد شهدا را زنده نگه داریم با ذکر جمیل صلوات
@valiyeasreejvarkola
#خاطرات_شهدا
⭕️ " آمدیم نبودید "
وقتی بعثیها وارد شهر شدند روی دیوارهای شهر نوشتند:
جئنا لنبقی؛ "آمدهایم بمانیم".
بهروز در جوابشان نوشته بود:"آمدیم نبودید".
او اصرار داشت یکی از دیوارنوشتههای بعثیها، به عنوان
میراث جنگ برای آیندگان حفظ شود.
نوشته بود؛
《دشمن آمده است که بماند.
این را روی دیوارهای شهر ما نوشته است.
بدون شرم نوشتهاند:
«ما آمدهایم بمانیم»، اما بچههای خرمشهری به دشمن ثابت خواهند کرد که ترسو و بزدلتر از آن است که بتواند در مقابل ما مقاومت کند. قسم به خون سرخ شهدای شهرمان، ما بالاخره روزی خرمشهر را آزاد خواهیم کرد.》
فرزند روح الله
#شهید_بهروز_مرادی
🌷 یاد شهدا را زنده نگه داریم با ذکر جمیل صلوات
@valiyeasreejvarkola