eitaa logo
๛ وارستگی ๛
1.2هزار دنبال‌کننده
177 عکس
46 ویدیو
16 فایل
❖ وارستگی ๛ گلاسنهایت ๛ رهایی ๛ انقطاع ❖ #عرفان #تفکر #فلسفه #هنر #انقلاب_اسلامی ❖ ادمین: @alirooholamin (نقل مطالب، با ذکر لینک کانال بلامانع است)
مشاهده در ایتا
دانلود
ثنویت فهمی و انقلاب اسلامی.mp3
21.28M
‌ ‌ 🎧 ثنویت فهمی و انقلاب اسلامی 🎙 حجت‌الاسلام نجات بخش ⏱ زمان: ۵۷ دقیقه 🗓 ۲۱ شهریور ۱۴۰۲ ‌ ‌______________________________ ➕ مرتبط با این جلسه: 🔸 فیلم فلسفی "انسان و ابعاد وجودی‌اش": aparat.com/v/OsDLl 🔹 ثنویت افلاطونی: eitaa.com/sr_fatemy/335 و eitaa.com/sr_fatemy/482 🔸 فرم و ظاهر و باطن: eitaa.com/sr_fatemy/253 🔹 افلاطون گرایی در عرفان نظری: eitaa.com/sr_fatemy/252 ______________________________ ‌ ‌ ๛ وارَستِگی ๛ @varastgi ‌ ‌ ‌ ‌
‌ ‌ 🔸 ما تفکر را به این طریق می‌آموزیم که به آنچه برای تفکر کردن می‌دهند التفات کنیم... ✍🏻 مارتين هایدگر 🔺 @varastgi ๛ وارَستِگی ‌ ‌ ‌ ‌
๛ وارستگی ๛
‌ ‌ 🎧 ثنویت فهمی و انقلاب اسلامی 🎙 حجت‌الاسلام نجات بخش ⏱ زمان: ۵۷ دقیقه 🗓 ۲۱ شهریور ۱۴۰۲ ‌ ‌___
‌ ‌ ✍🏻 مرقومه استاد طاهرزاده بر صوت بالا: با سلام جناب حاج آقا نجات‌بخش نگاه خوبی نسبت به اربعینِ این تاریخ را در مقابل ما می‌گشایند. خوب است رفقا مدّ نظر قرار دهند... ‌ ‌
تجلی رحمت در نسبت با حق.mp3
4.52M
🎧 💠 تجلی رحمت در نسبت با حق ⏱ سه دقیقه 🎙 حجت‌الاسلام نجات بخش 🗓 ۲۱ شهریور ۱۴۰۲ 🔸 بخشی از جلسه "ثنویت فهمی و انقلاب اسلامی" ๛ وارَستِگی ๛ @varastgi ‌ ‌ ‌ ‌
‌ ‌ 🔸 اکنون همه جهان به درجات، در تجدد شریک شده‌اند و تجدد، چیزی جدا از وجود مردم جهان نیست. 🔹 تجدد، فهم و علم و فرهنگ جهان کنونی است. این فهم و علم و فرهنگ، کمال فهم و فرهنگ قرون وسطی نیست بلکه فهم و علم و فرهنگ تازه‌ای است که باید آن را بازشناخت اما اکنون که مردم جهان به این فهم و علم و فرهنگ عادت کرده‌اند، خاص بودن آن را درنمی‌یابند و آن را فهم و علم و فرهنگ مطلق می‌دانند. 🔸 این فهم، آشکارا با فهم دوران قبل‌از تجدد متفاوت است زیرا مردمان جهان‌های قدیم، جهان و طبیعت و انسان و دین و خدا را طور دیگر می‌فهمیدند. ولی پندار غالب این است که اختلاف‌ها عارضی است یا فهم قدیم در دوران جدید کمال پیدا کرده و امور را بهتر می‌شناسد. 🔹 ما دوست نمی‌داریم گسست در تاریخ را بپذیریم ولی این دوست نداشتن، در حکم تصدیق تجدد به‌عنوان کمال تاریخ و فرهنگ مطلق است و می‌دانیم که رأی غالب در سراسر عالم این است که فرهنگ تجدد، کمال فرهنگ است. 🔺 @varastgi ๛ وارَستِگی 📗 بلای بی‌تاریخی و جهان بی‌آینده ✍🏻 دکتر داوری اردکانی 🔖 صفحه ۳۷ ‌
๛ وارستگی ๛
#معرفی_کتاب #تازه‌های_نشر 📗 کتاب بر نامه فیلسوف متن و حواشی نامه استاد داوری اردکانی به دبیرخانه هم
﷽ 🔸 از روزی که کتاب "بر نامه فیلسوف" به دستم رسید مشغول مطالعه‌اش هستم. نمی‌دانم این سخن سنجیده‌ای بود یا نه ولی به یکی از رفقا گفتم این کتاب "روضه" دکتر داوری است؛ از این جهت که می‌بینی افرادی که به اصطلاح اهل فکر و اندیشه این کشورند با چهار صفحه نامه‌ای که داوری نوشته است چه نسبت‌های عجیب و غریبی گرفته‌اند. نمی‌دانی باید گریه کنی یا بخندی! 🔹 نسبت به واکنش‌های اهل سیاست و ژورنالیست‌ها _چه منتقد و چه موافق_ به جز خنده کاری نمی‌توان کرد و اصلا انتظاری هم از آن‌ها نیست؛ ولی وقتی یادداشت‌های حوزویان و دانشگاهيان را می‌خوانی و وزان فهم و درک آن‌ها برایت عیان می‌شود، دلت می‌گیرد. منتقدان که هیچ، درباره واکنش مدافعان هم باید گفت به غیر از چند مورد، بقیه نسبتی ایدئولوژیک با نامه داوری گرفتند. 🔸 ۲۰۰ صفحه از این کتاب به سخن دکتر داوری اختصاص دارد (شامل چند یادداشت، سخنرانی، میزگرد و مصاحبه با ایشان که برخی از آن‌ها برای اولین بار منتشر شده است) و ۶۰۰ صفحه دیگرش حواشی نامه ایشان است (شامل واکنش‌های موافقان و منتقدان) 🔹 از موسسه معنا و جناب آقای محمدی بابت انتشار این کتاب متشکرم. بی‌تردید اگر بخواهیم سختی زندگی اهل درد و تفکر، در عالم توسعه نیافتگی را دریابیم این کتاب گزینه خوبی است و به نظرم "متفکر در زمانه عسرت" عنوان دیگر این کتاب است! ✍🏻 @alirooholamin 🔺 @varastgi ‌ ‌
‌ ‌ 🔸 کسانی می‌گویند علم با ارزش‌ها سروکار ندارد. یعنی چه سروکار ندارد؟ علم با ارزش ها سروکار دارد! به این جهت است که در یک جامعه نضج پیدا می‌کند و در یک جامعه‌ای پیدا نمی‌کند. 🔹 به‌نظر این ناچیز، همه احکام خبری با انشاء شروع می‌شود. در هیچ حکم خبری نیست که انشاء نباشد، [انشا] یعنی ارزش، 🔸 اما این را به این معنی نگیرید که هر ارزشی را می‌توانم وارد علم کنم و هر ارزشی را می‌توانم به‌صورت افسار دربیاورم و به گردن علم بیندازم و علم را هرجا می‌خواهند ببرند. این کار را نمی‌توان کرد. 🔺 @varastgi ๛ وارَستِگی 📗 بر نامه فیلسوف ✍🏻 دکتر داوری اردکانی 🔖 صفحه ۲۶۱ ‌
‌ ‌ 🔸 وقتی در کربلا بودیم مدام می‌شنیدم که ما نمی‌دانیم کجاییم و وقتی برگردیم ایران میفهمیم که کجا بودیم... هر چه سعی کردم که با این حرف کنار بیایم نشد. چند روز مزه مزه اش کردم و اخر نشد که نشد. 🔹 میخواهم در کنار تصویر شیرینی که در دلمان از کربلا مانده و فانتزی هایی که اینستاگرام در استوری ها به خوردمان داده کمی بیشتر پیش بروم و از کوچه بازارهای عراق و موکب ها کمی بیشتر صحبت کنم. 🔸 کشور توسعه نیافته‌ای که در ابتدایی ترین امور مدیریت شهرش هم مانده است، روزانه چندین ساعت برقش قطع میشد و از هر کوچه که رد میشدی منظره ای از سیم کشی‌های در هم بی حاصل که عزم خم کردن کمر تیر برق ها را داشت، به چشم می‌خورد و هر روز صدای آهنگ یوسف پیامبر، از دور آدم‌ها را آماده تعویض کپسول‌های گاز برای پخت و پز خانه ها میکرد و هر موکب در صف آب آشامیدنی با سرعت زیاد در فرصت بیست دقیقه ای که افسر عراقی بهشان داده، مخزن شان را پر آب کنند و برای چند صد نفر زائر تشنه کام موکب خود ببرند 🔹 و جوانان پر توانی که هر یک با موهایی با بهترین مدل روز آماده شده در کوچه پس کوچه های عراق در انتظار فرجی از آسمان از کنار ماشین های لوکس و اخرین مدل دنیا که به قدری گرد و خاک گرفته اند که به سختی میتوان شماره پلاک ان ها را خواند رد میشوند. 🔸 جوان‌ها می‌چرخند و بهترین برند پپسی می‌نوشند، اما آسفالت جلوی درب خانه شان از فرط گرد و خاک فرقی با کوچه ی خاکی نمی‌کند. سیصد چهارصد کیلومتر از مهمترین مسیر های عراق را هشت ساعت طول می‌کشد تا طی شود. 🔹 این حرف ها را به نام سیاه نمایی نگیرید و اجازه بدهید تا ادامه دهم. این ها را گفتم نه برای خراب کردن عراق و نه برای دلسوزی های ننه من غریبم بازی 🔸 می‌خواهم یک بار دیگر به ایران و جایمان در دنیا فکر کنیم و بفهمیم که داریم از چه صحبت می‌کنیم. خیلی راحت یادمان رفته که باید شهری بسازیم و پاسدارش باشیم تا حرمی بماند. زیارت و زیارت کننده ای وجود داشته باشد. 🔹 ای کاش این بار قصد ریا میکردیم و زحماتمان در آب آوردن و جارو کردن و ... به چشممان می آمد و به جای دل خوش کردن به زحماتمان در حل مشکلات در ده بیست روز اربعین و خماریمان در سیصد و چند روز بقیه اش کمی دردمان می آمد و در سیصد و سی چهل روز باقی مانده سال برای رفع شان عزم می‌کردیم 🔸 اگر میخواهید اسم این خواسته ها را دنیا بگذارید و بگوئید زیارت کاری به رفاهیات شهری ندارد بهتر است بگویم همه ما که برای اخرت کربلا میرویم خوب است که بدانیم برای همین زیارت، سوار بر اتوبوس ولوو میشویم و برای عبور از مرز به پشت درب اداره جات نظام توسعه می‌رویم و وَن ژاپنی مُکیّف دار سوار میشویم و زیر باد کولر امریکایی میخوابیم و زیارت عاشورا را در باند های امریکایی گوش میکنیم و از خوب یا بد بودن صدایش هم تعریف میکنیم و در مدت کمتر از یک ماه سی میلیون مصرف کننده تولیدات غرب هستیم 🔹 و اگر همچنان اصرار دارید که برای زیارت فقط توفیق کافیست، لطف کرده به پشت بام خانه رفته، سلامی بدهید و ... 🔸 حال که بین ما زمزمه می‌شود که قرار است دنیا را با اربعین بگیریم خوب است بدانیم داریم از کدام دنیا صحبت می‌کنیم و در توهمات چشم بسته پیش نرویم؛ به امکان هایمان خوب توجه کنیم. 🔹 آری اربعین نشان دهنده شور و حرارت یک تاریخ است و اگر این شور و حرارت با سیاستی درست حفظ نشود و در مسیر توسعه کشور قرار نگیرد زود تر از آنچه فکرش را بکنیم در سردی های روزمره کوچه پس کوچه های ایران و عراق خاموش شده و به خاطرات درون حافظه ها مبدل می‌شود و عده ای هم در حال شمارش تعداد زائران و قیاس با سال‌های گذشته سر مست از معاهده های خود و شاهکار های مدیریتی شل کن سفت کن خود می‌خوابند تا نماز شبشان غذا نشود. 🔸 بگذارید خلاصه کنم؛ اگر چشم ما عزم و همت و وفاق بین ملت را در اربعین می‌بیند باید با نشان دادن راه و هموار کردن مسیر برای حرکت هر چه تندتر این ملت بکوشد و حافظ و نگهبان این حرارت باشد و پای حسین و روضه هایش را به وسط کوچه های شهر و خانه ها بکشد. 🔹 فراموش نکنیم که هر جا که برویم ما نیاز به ساختن داریم؛ نیاز به علوم انسانی داریم؛ نیاز به فلسفه داریم. 🔺 @varastgi ๛ وارَستِگی ✍🏻محمدحسین پورعلیرضا ‌‌ ‌
‌ ‌ 🔸 من فکر می‌کردم انقلاب، طلیعه دوران تازه‌ای در تاریخ بشر خواهد بود و سکولاریسم به‌تدریج رنگ می‌بازد. 🔹 یعنی عصری پدید می‌آید که نه ضد تجدد بلکه چیزی ورای آن است و براساس حق‌پرستی و ایمان و صفا و دوستی و همراهی و راستی، بنیاد می‌شود و در آن انسان در سایه حق و عدل و آزادی زندگی می‌کند و زندگی‌اش معنا دارد. 🔸 دو اشتباه پیش آمد یکی این‌که مشکلات ظهور و تحقق نظم و جهان دینی را کوچک انگاشتم و از یاد بردم که جهان قدسی با حرف و لفظ و قهر تجدید نمی‌شود. 🔹 و دیگر این‌که تعلق شبه دینی همه مردم جهان به تجدد و علم جدید را نادیده گرفتم. این بود که در وطن خویش غریب ماندم و کتاب‌هایم را نخوانده‌اند. 🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی 📗 بر نامه فیلسوف ✍🏻 دکتر داوری اردکانی 🔖 صفحه ۷ ‌
رازی که اهالی فرهنگ و اندیشه باید به آن توجه کنند.mp3
19.07M
‌ ‌ 🎧 رازی که اهالی فرهنگ و اندیشه باید به آن توجه کنند 🎙 حجت‌الاسلام نجات بخش ⏱ زمان: ۳۰ دقیقه 🗓 ۳۰ صفر، ۲۵ شهریور ماه ۱۴۰۲ ▪️ ظهر شهادت امام رضا علیه السلام 🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی ‌ ‌ ‌ ‌
๛ وارستگی ๛
﷽ 🔸 از روزی که کتاب "بر نامه فیلسوف" به دستم رسید مشغول مطالعه‌اش هستم. نمی‌دانم این سخن سنجیده‌ای
‌ ‌ ✍🏻 مرقومه استاد طاهرزاده بر یادداشتی که به مناسبت انتشار کتاب "بر نامه فیلسوف" منتشر شد: 💠 بخوان، بدون این‌که چیزی در میان باشد که بخوانی 🔸 باسمه تعالی، سلام علیکم. آری برادر! اگر می‌بینی در بقیه امور نیز زمین‌گیر هستیم، به جهت آن است که نمی‌توانیم با اهل تفکر حتی اگر غیر از آنچه ما فکر می‌کنیم؛ همراهی کنیم. 🔹 نگفتم همفکری کنیم، نه! نسبت به آنچه فکر است و اهل تفکر آن را با ما در میان می‌گذارند، چرا نباید همفکری کرد؟ جناب آقای دکتر داوری کسی است که نمی‌تواند فکر نکند، و به خوبی همانند هایدگر می‌داند «در این زمانه بهترین فکر آن است که بدانیم «فکر نمی‌کنیم». 🔸 و تا زمانی که ما در میدان تفکر حاضر نشویم، هر روز یا در تنهایی‌های خود سرگردانیم، یا در اجتماع خود به هم می‌پریم و حرف‌های همدیگر را نفی می‌کنیم و اساساً راهی را نمی‌شناسیم که در آن قدم بزنیم آن هم در زمانه‌ای که «زبان، خانه وجود شده است» و تنها خود را در کلمات بنیانیِ خود و دیگران می‌توانیم جستجو کنیم. 🔹 راستی! آیا جهانِ آنانی که فکر می‌کنند و می‌نویسند، جهانی نیست که ما در امروز و فردای خود نیازمند آن هستیم؟ گویا اگر تا دیروز با عقل تکنیکی، بشرِ جدید به دنبال آن بود که خود را در آینه فهمِ عمیق‌تر طبیعت جستجو کند، ولی گرفتار گشتل شد و آن آینه در مقابلش تیره گشت و نیهیلیسم حاصلِ آن شد؛ امروز عقلی به جای عقل تکنیکی به میان آمده است که انسان در هستی خود کلمات اصیلی را جستجو می کند و به ظهور می‌آورد تا جهان خود را در کلمات فاخر بیابد، 🔸 به همان معنایی که والاترین انسانِ تاریخ با «اقْرَأ» شروع شد و قرآن، راهی شد برای آن‌که در فضای ربّ اکرم، انسان «بگوید» نه آن‌که فقط قرآن بگوید، نه! مانند آن‌که آن مرد الهی در فضای ربّ اکرم گفت و گفتِ او قرآن شد؛ بگوید و بشر آخرالزمانی در این «گفتن» به نهایی‌ترین حضور برسد. 🔹 حرف بنده آن است: چرا ما خود را با آنچه نیستیم، پریشان می‌کنیم و به آنچه پیش آمده است نظر نمی‌کنیم که همان میدان حضور ما است نزد خودمان با به سخن در آوردن هستی مان؟ سخت‌گیری نسبت به خود، روح لطیف و پاکیزه انسان را که با خود می‌تواند به‌سر برد، منجمد می‌کند. 🔸 آیا جوانانی که در جهان گشوده خود، دیروزِ دینداری ما را تجربه کرده‌اند و نمی‌توانند آن باشند، و امروز و فردای بشر مدرن را نیز تجربه کرده‌اند و می‌فهمند و باز خود را در آنچه نیستند می‌یابند؛ جز به پس‌فردایی که همان پریروز است، نظر دارند؟ پس فردایی که باز با «گفتن» ولی گفتنِ پس فردایی شروع می‌شود و این یعنی ما راهی جز خانه‌ای جز «زبان» برای وجود خود نداریم. موفق باشید. 🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی ‌ ‌ ‌ ‌
‌ ‌ 🎙 سید احمد فردید: 🔸 دین در حکمت اشراق، تابع فلسفه و خودبنیادانه است... در حکمت اشراقی، عقل متعالی، [همان عقل] مشترک همگانی است که با وحی و حضور و شهود یکی می‌شود. 🔹 حکمت اشراق و فلسفه ملتزم وحی نیست... شیخ اشراق را برای همین غربزدگی‌اش کشتند. در منصور حلاج حلول و اتحادی را دیدند که از نتایج غربزدگی است و لذا او را کشتند. 🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی ‌ ‌
نگاهی دوباره به مساله ولایت.mp3
22.28M
‌ ‌ 🎧 نگاهی دوباره به مساله ولایت 🎙 حجت‌الاسلام نجات بخش ⏱ زمان: ۳۵ دقیقه 🗓 ۲۵ محرم الحرام ۱۴۴۵ ( ۲۱ مرداد ۱۴۰۲) ▪️ جلسه پانزدهم گفتگو با محوریت یادداشت استاد طاهرزاده با عنوان: "کربلا و رازی که شهدا متوجه آن بودند" 🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی ‌ ‌ ‌ ‌
‌ ‌ 🔸 چرا ما از پیش و خیلی مبنایی مترصد هستیم که اساس و بنیاد امور را کشف کنیم؟ آیا واقعا بخاطر اساس داشتن شان چنین هدفی را دنبال می‌کنیم؟ 🔹 نه ما می‌خواهیم بگوییم گزارشی اطمینان بخش بوجود آمد تا بگوییم مبنای مسائل و... چیست. 🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی 🎙 سیدرسول فاطمی 🎧 پادکست وقوف به جهل خود ‌ ‌ ‌ ‌
‌ ‌ 🔸 بین علوم انسانی و علومی که متقن یا همان علوم دقیقه می‌گوییم، فرق است. علوم طبیعی، اصطلاحی قدیمی است و حرف دیگری است. علوم تجربی هم نگوییم، برای‌اینکه همه علوم تجربی هستند. 🔹 اگر ما فرشته باشیم علم نداریم. گفت لا علم لنا إلا ما علمتنا. ما سهمی از علم داریم برای‌اینکه تجربه می‌کنیم. همه علوم تجربی هستند. پس تجربه از علم جدا نمی‌شود. اگر با امپریسیسم مخالفت می‌کنیم، معنایش این است که برای علم پیدا کردن تجربه تنها کافی نیست. صرف تجربه که علم نمی‌شود. یک چیزی هست که به مدد تجربه و علم را می‌سازد. 🔸 گفتم که وقتی از علوم مقابل علوم انسانی می‌گوییم، نمی‌دانیم نامش را چه بگذاریم. بعضی از فرنگی‌ها علوم exact گفته‌اند که به علوم دقیقه ترجمه کرده‌اند. 🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی 📗 بر نامه فیلسوف ✍🏻 دکتر داوری اردکانی 🔖 صفحه ۲۵۴ ‌
زبان و عمل در افق انقلاب.mp3
16.16M
‌ ‌ 🎧 زبان و عمل در افق انقلاب 🎙 حجت‌الاسلام نجات بخش ⏱ زمان: ۴۲ دقیقه 🗓 ۲۸ شهریور ۱۴۰۲ ▪️ نکته ۲۱ کتاب در انتظار زبانی در وصف انقلاب اسلامی 🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی ‌ ‌ ‌ ‌
‌ ‌ 🎙 سید احمد فردید: 🔸 نمی‌خواهم بگویم حوزه محی الدین یونانی زده نیست، یونانی زده هست، ولی بالاخره بیشتر می‌خواهد از یونانی زدگی بگذرد و یکسره تسلیم یونانی زدگی نیست. 🔹 محی الدین ابن عربی تا آنجا که متافیزیک در او آمده است، من ردش می‌کنم. حکمت معنوی و تصوف اصیل ورای متافیزیک است. 🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی ‌ ‌
๛ وارستگی ๛
‌ ‌ 🎧 زبان و عمل در افق انقلاب 🎙 حجت‌الاسلام نجات بخش ⏱ زمان: ۴۲ دقیقه 🗓 ۲۸ شهریور ۱۴۰۲ ▪️ نکته ۲۱
‌ ‌ یادداشت مرتبط با جلسه زبان و عمل در افق انقلاب 💠 دیدنِ منظرهٔ جریان و تپیدنِ یک جویبار… ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ تا به حال دیده‌ای کسی برود برای دیدنِ جویباری یا آبشاری… بعد نگاهش را قفل کند روی یک تکه از آب و همان برایش مهم شود و تا آخر همان را دنبال کند… و بعد بگوید آبشار را دیدم…؟! کسی اگر این کار را کند نمی‌توانیم بگوییم جویبار را ندیده! و اگر بیفتیم به اثباتِ اینکه این، دیدنِ جویبار نیست، ناکام خواهیم ماند و او هم آخرش نخواهد فهمید دیدن جویبار چیست… تنها می‌شود اشاراتی به او کرد و مدام گفت: «عزیزِ من! این تکه آب‌ها را نبین! جویبار یا آبشار چیز دیگریست، ببین می‌توانی فقط تکه‌های آب را نبینی و جریانی را ببینی و حیاتی را…» آری، دیدن جویبار… و نظر انداختن به آب و نه دیدنِ یک تکه از آن، که دیدنِ جریان آن و حیاتِ آن! شاید داستانِ زندگی هم همین باشد و خدا نیز همین… ما مدام فکر می‌کنیم آب‌های خاصی باید در بسترِ رودخانهٔ زندگیمان جریان یابند، تا حیات بگیریم… پس مدام به آب‌هایی که جریان می‌یابند دقت می‌کنیم، تا ببینیم آیا آن آب‌های خاص جریان می‌یابند… یا بیش از این، مدام به تدبیر و فکر و چاره می‌افتیم که چگونه آن آب‌های خاص را در زندگی‌مان جاری کنیم… اما عجبا! این جویبار زیبایی که در برابرمان است را نمی‌بینیم و از پنجرهٔ آن آب‌ها با جریان و حیاتش رویارو نمی‌شویم تا به شوق آییم و جگرمان تازه شود… آری، رودخانه‌ای در برابرمان است… که جاری است و شورمند است و حیات دارد و فَاقِعٌ لَوْنُهَا تَسُرُّ النَّاظِرِينَ ﴿٦٩/بقره﴾ رنگش روشن است که بینندگان را شاد و مسرور می‌کند. شبی با خودم دعوا داشتم و با قبض و تنگنایی روبه‌رو بودم… با رفیقی صحبت کردیم و من مدام دلیل می‌آوردم که چرا چیزهایی باید باشد که نیست! تنها گفت: «نه! دنبال یک چیز متعیّنی هستی!» و رفت… آری ما دنبالِ چیزهای متعیّنی هستیم و همین نمی‌گذارد آب‌های جدیدی که جویبارِ زندگی می‌آورد را ببینیم و از بس حواسمان پرتِ ساختنِ یک فیلم متعیّن از زندگیمان است، نمی‌بینیم هستی چه نمایشی را دارد برایمان اجرا می‌کند… سخن‌ها مثل جویبارند… (و در پرانتز بگذار بگویم شاید زندگی چیزی جز شنیدن و رویارویی با سخن‌ها نیست…) و گاهی سخن‌ها می‌خواهند به فهمیدن برسند و سر و تهِ ماجرا را هم بیاورند و تکلیف کار را روشن کنند… این نوشته‌ها درست است که مفتخرانه و پیروزمندانه نتیجه‌ها را ردیف می‌کنند و ما را از نفهمیدن و جهل می‌رهانند و به فهم می‌رسانند… اما به محضِ رسیدن و فهم‌شدن، جریانِ این جویبار را قطع می‌کنند… و ما خوشحالیم که دیگر فهمیدیم باید چه کنیم و تکلیفمان معلوم شد، اما دیگر کجا می‌خواهیم برویم وقتی جریان و حیاتِ جویبارِ زندگیمان قطع شده… اما سخنانی هم هست که چیزی در دستانِ ما باقی نمی‌گذارند و ماحَصَلی ندارند… بلکه ما را به جریانی ابدی از این جویبار دعوت می‌کنند… دعوت می‌کنند به نظر انداختن و انتظار نسبت به سرآغازِ آن جویبار تا مدام استمرار یابد… و راستش را بخواهی برای چه کسی آن آب‌ها مهم است…؟ هیچ کس… جریان است که مهم است… رو به عدم داشته باش، چیزها را از عدم بگیر و ببین، و سپس رهایشان کن تا به عدم بروند… مثل منظرهٔ یک جویبار… و البته هر کاری کنی چیزها می‌روند، آری آن تصویر و کالبدِ مرده‌شان را رها کن تا بعدی را بگیری… که فرمود فَإِذَا فَرَغْتَ فَانْصَبْ ﴿٧/انشراح﴾ تا وقتی رو به عدم داری و خودت هم گویی عدمی و نمی‌خواهی چیزی باشی و همه چیز را رها می‌کنی تا برود، وجودْ در تو جریان دارد و جریان و حیاتش را می‌چشی… چه قدر رودخانه‌ها و جویبارها زیبایند که آب‌ها را نگه نمی‌دارند و جریانشان می‌دهند… و چه قدر سدها و آبگیرها و باتلاق‌ها بی‌روح و مرده‌اند که آب‌ها را می‌گیرند و محبوسشان می‌کنند… باتلاق‌ها می‌خواهند چیزی باشند و رودخانه‌ها هیچ نیستند… آنگاه که رودخانه‌ایم هیچ چیز نیستیم اما وجود در ما جریان می‌یابد و آنگاه که باتلاق می‌شویم چیزی می‌شویم اما می‌گندیم… هی! خودم! نکند می‌خواهی سر و تهِ حرف را هم بیاوری و قضیه را جمع‌بندی کنی؟! بگذار جاری بماند… «نه هنوز» یعنی همین… آخرِ این سخنان به سیاه‌چال بی‌نهایتی می‌رسد که رودخانه‌ای از آن به سوی ما جاریست… که تمام نمی‌شود و تا آخر باز است و ما چشم‌انتظار و مهمان‌نواز… و خوشا همین چشم‌انتظاری… 🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی ✍🏻 چرک‌نویس ‌ ‌ ‌ ‌
‌ ‌‌ ‌ 🔸 تجدد یک عقیده یا رأی و نظر و مخصوصاً یک کالا نیست که اشخاص و گروه‌ها با آن مخالفت یا موافقت کنند و آن را بپسندند یا از مصرفش منصرف شوند، 🔹 بلکه صورت یک نظم پریشان شده‌ای است که آمده و در خانه ما اقامت کرده و اداره‌ی خانه را به دست گرفته است. 🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی ▪️ www.varastegi.ir 📗 بلای بی‌تاریخی و جهان بی‌آینده ✍🏻 دکتر داوری اردکانی 🔖 صفحه ۵۷ ‌
‌ ‌ 🔸 سید احمد فردید: آن‌ها که از فلسفه خبر ندارند بیش از دیگران گرفتار فلسفه‌اند. 🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی ▪️ www.varastegi.ir ‌ ‌
👇🏻
๛ وارستگی ๛
👇🏻
نسبت کفر و مشیت الهی.mp3
28.97M
‌ ‌ 🎧 نسبت کفر و مشیت الهی 🎙 حجت‌الاسلام نجات بخش ⏱ زمان: ۵۸ دقیقه 🗓 ۱۴ مرداد ۱۴۰۲ 🔺 @varastegi_ir ๛ وارَستِگی ‌ ‌ ‌ ‌
‌ ‌‌ ‌ 📜 عالَمِ «آنچه باید کرد» و عالَمِ «آنچه می‌توان کرد» ▪️یادداشتی درباره ناارادگی، وارستگی و غیب ▪️نسبت ما با خدا ذیل قواعد تکنیک به کجا می‌رسد؟ ▪️جایگاه دعا در نسبت با مشیت الهی ▪️خدای انتزاعی یا انضمامی؟ (مرتبط با جلسه نسبت کفر و مشیت الهی)👇🏻 ‌ ‌
๛ وارستگی ๛
‌ ‌‌ ‌ 📜 عالَمِ «آنچه باید کرد» و عالَمِ «آنچه می‌توان کرد» ▪️یادداشتی درباره ناارادگی، وارستگی و غ
‌ ‌ ‌ 📜 عالَمِ «آنچه باید کرد» و عالَمِ «آنچه می‌توان کرد» ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ (دردم نهفته بِه ز طبیبان مدّعی / باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند) ما مدام می‌نشینیم روی یک صندلی، دستمان را به چانه‌ٔمان می‌گیریم و نظر می‌افکنیم در زندگی… و می‌خواهیم مسئلهٔ زندگی را حل کنیم و ببینیم چه کار «باید» کرد… یکبار می‌خواهیم کلّ زندگی به اطلاقش را حل کنیم… و یکبار هم می‌خواهیم سرِ کلافِ سردرگمِ زندگی خودمان را بیابیم و ببینیم مشکل آنچه بدبختی می‌نامیمش از کجاست و از کجا «باید» حل شود… می‌خواهیم مشکل را شناسایی کنیم، بعد علّت‌یابی کنیم، بعد راهکارهایی را بجوییم و بعد از مبادرت به آن راهکارها آن مشکل را حل کنیم… یا می‌خواهیم ببینیم زندگی چیست، و شاید حتی بخواهیم بفهمیم چرا باید زندگی کنیم و بعد چگونگی و نحوهٔ زندگی را مشخص کنیم و قدم در آن بگذاریم و با انجام آن‌ها زندگی کرده باشیم… این‌ها ره‌آوردِ سودای تسلّط بر زندگی و نگاهی مفهومی و متافیزیکی به آن است… این‌ها پی‌آمدِ نگاهی بی‌خداست -نه خدای ذهنی، که خدای پدیداری-… همینجاست که به مشکل می‌خوریم… به یک طرح و قالبی از «بایدها» می‌رسیم که می‌گوییم «برای حل‌شدنِ مشکلات الّا و بالله باید این بایدها انجام شود»… اما می‌بینیم آن بایدها با زندگیِ واقعی نمی‌سازد و ما نمی‌دانیم و نمی‌توانیم… پس ناامید می‌شویم… و خودمان را در بن‌بست می‌یابیم… اما قضیه این است که این قدر روابط منطقی بین امور در عالَم نیست… یعنی گاهی از ناکجا و بدون منطق و «مِن حیث لایحتسب» چیزی برون می‌آید و مشکلی را حل می‌کند… و از دیگر سو فرض کنیم کلّ امور با هم روابط منطقی دارند؛ مگر ما چه قدر همان روابطِ امور را درست می‌فهمیم و مشکلات و راهِ حل‌ها را درست می‌یابیم…؟ شناخت ما از این اوضاع پر از خطاست و چه بسیار که راهکارها را غلط می‌شناسیم و حتّی گاهی چاه را به جای راه و بنزین را به جای آب تشخیص می‌دهیم… همان که مولوی گفت؛ در ببست و دشمن اندر خانه بود / حیلهٔ فرعون زین افسانه بود… نیست کسبی از توکل خوب‌تر چیست از تسلیم خود محبوب‌تر بس گریزند از بلا سوی بلا بس جهند از مار سوی اژدها حیله کرد انسان و حیله‌ش دام بود آنک جان پنداشت خون‌آشام بود در ببست و دشمن اندر خانه بود حیلهٔ فرعون زین افسانه بود صد هزاران طفل کشت آن کینه‌کش وانک او می‌جست اندر خانه‌اش دیدهٔ ما چون بسی علت دروست رو فنا کن دید خود در دید دوست دید ما را دید او نعم العوض یابی اندر دید او کل غرض طفل تا گیرا و تا پویا نبود مرکبش جز گردن بابا نبود چون فضولی گشت و دست و پا نمود در عنا افتاد و در کور و کبود جانهای خلق پیش از دست و پا می‌پریدند از وفا اندر صفا چون به امر «اهبطوا» بندی شدند حبس خشم و حرص و خرسندی شدند ما عیال حضرتیم و شیرخواه گفت الخلق عیال للإلٰه آنکه او از آسمان باران دهد هم تواند کو ز رحمت نان دهد پس عالَمی هست که در آن «آنچه باید کرد» مهم است! و در نتیجه «یافتن و تشخیصِ آنچه باید کرد» نیز در آن مهم می‌شود! و البته دیگر خدایی انضمامی و پدیداری در این بین جایی ندارد… در اینجا دیگر تنها مشاوران و دانش‌ها یاری می‌دهند در تشخیص آنچه باید کرد و قدرت‌ها و توانش‌ها یاوری می‌کنند در مبادرت به آنچه باید کرد… در اینجا حتی اگر به کتاب خدا هم مراجعه‌ای شود، تنها به مثابهٔ منبعی از دانش برای تشخیص کارِ درست و آنچه باید کرد است و ما را مهیای یافتن انضمامی خدا نمی‌کند و با این نحوه نسبت‌گرفتن، کلام خدا نیز برای ما چیزی جز حجابی بر خدا نمی‌شود… در عالَمِ «آنچه باید کرد»، انسان تنهاست و خدایی را نمی‌تواند انضمامی در کنار خودش بیابد، چراکه خود عهده‌دار «تشخیص» و «عمل و اثرگذاری» شده و چه بسا می‌بیند از عهدهٔ این کار برنمی‌آید… پس در این بین تنها یک خدای ذهنی خواهد داشت که آن خدا باید آنگونه که آن شخص می‌خواسته قضیه را برای او، هم روشن می‌کرده و هم او را در انجامش موفق می‌داشته… و آن هنگام که می‌بیند آن خدای ذهنی این کارها را نکرده و نمی‌کند، خدا را به عنوان یکی از مقصّرهای قضیه می‌بیند و عمیقاً از او در ذهنش شِکوه و گله می‌کند… آری، در عالَمِ «آنچه باید کرد»، تو هم عهده‌داری و هم تنها، پس وقتی نتوانی از عهدهٔ آنچه باید بکنی بربیایی، به قبض و تنگنایی از جنسِ یک بن‌بست دچار می‌شوی! اما عالَمِ «آنچه می‌توان کرد»، عالَمی خدایی است… در عالَمِ «آنچه می‌توان کرد»، انسان عجزی را در خودش یافته و از سودای تشخیص روابط منطقی امور و تشخیص راهِ چارهٔ هر چیز خارج شده، و می‌فهمد گاهی همهٔ علل و عوامل یک چیز مهیاست اما آنچه باید رخ دهد، رخ نمی‌دهد و گاهی به ظاهر مهیا نیست و رخ می‌دهد… ادامه دارد...
๛ وارستگی ๛
‌ ‌ ‌ 📜 عالَمِ «آنچه باید کرد» و عالَمِ «آنچه می‌توان کرد» ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
… I بخش ۲ از ۳ I در این عالَم گویا انسان می‌فهمد که چندان سرِ رشتهٔ امور نه به دستِ او و نه به دستِ دیگران نیست… می‌بیند هر قدر هم فکر کند، علّت‌ها و سرچشمه‌ها را چندان نمی‌تواند تشخیص دهد و حتی اگر هم تشخیص دهد، نمی‌تواند آن‌ها را تدارک کند… این‌جاست که نه‌تنها به التماس و دست به دامنیِ این و آن و مشاوران و مدعیانِ راهکارها نمی‌افتد تا راهکاری جلوی پایش بگذارند، بلکه اگر خودِ آن‌ها نیز پیش آیند چندان امیدی به آن‌ها نمی‌بندد و منتظر است تا از جای دیگری دوایش کنند… اینجا چه قدر این بیت خواجه درخشنده می‌شود: دردم نهفته بِهْ ز طبیبانِ مدّعی باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند چون حُسنِ عاقبت نه به رندی و زاهدیست آن بِه که کار خود به عنایت رها کنند (چه قدر قشنگ گفته لعنتی!) می‌دانید؛ تعارف که نداریم همهٔ ما به قول خودمان بدبختی‌هایی داریم و مشکلاتی، اما مدام فکر می‌کنیم که هر کدام از آن‌ها یک راه چاره‌ای دارند که هنوز نیافتیمش و مدام در صددِ گشتن به دنبالِ آن‌هاییم… پس به التماس و دست‌به‌دامنیِ هزار کس و ناکس می‌افتیم که مگر چارهٔ یکیشان کاره‌ای شود و اثری بگذارد… و از همین پندار که راهکارِ گمشده‌ای هست که نیافتیم و نمی‌یابیمش جهنمی برایمان درست می‌شود… اما گویا یک سری راهِ چاره خاص و متعیّن که گم شده‌اند و رابطه‌ای منطقی بین آن‌ها و مشکلات وجود دارد، در کار نیست… گویی راهِ چاره همین یأس از راهِ چاره‌های منطقی‌ست… و آنگاه چه می‌مانَد برای ما جز رو کردنِ به غیب؟ که: باشد که از خزانهٔ غیبم دوا کنند… اما نکند فکر کنی این یأس از راهکارها و این رو کردنِ به غیب یک گزینه است که همیشه روی میز است و به راحتی می‌توانی آن را انتخاب کنی و به خود بگویی «خب پس دیگر به این راهکارها امید ندارم و به غیب امید دارم!»، نه! اگر این‌گونه بود که دیگر خودِ این، یک راهکارِ متعیّن می‌بود که الآن درحالِ بررسی‌اش بودیم… نه… این یأس و این رو کردنِ به غیب، یک پندار نیست که هر لحظه قابلِ ساختن باشد، بلکه یک موقعیت وجودی است… این موقعیت نیز از غیب برایمان پیش می‌آید… نمی‌دانم چه می‌گویم… اما «آنچه می‌توان کرد» دلم را بُرده… دلم را بُرده و این همه سخن گفتم تا به همین «آنچه می‌توان کرد» برسم… پس بگذار با شیرین‌ترین و سروساده‌ترین نمونه و پدیده‌ای که کامم مدام از یادکردنش شیرین می‌شود شروع کنم؛ «نذر»! می‌دانی «نذر کردن» دیگر «کاری که باید کرد و رابطه‌ای منطقی با مشکل دارد» نیست، دقیقاً و فقط «آنچه می‌توان کرد» است! بی‌هیچ ادّعای رابطهٔ منطقی با مشکلاتمان… و تنها با انتظار و چشمِ امیدی لرزان به سوی غیب… و چه قدر شیرین است و حضور خدا و صدای قدم‌هایش در آن حس می‌شود… آری، داستانِ نذر، داستانِ مادری است که بچه‌اش رفته یک جای دور و احتمالاً خطرناک، و دلِ این مادر تاب نمی‌آورد که این همه خطر او را احاطه کرده باشد! او مدّتی خود را دلداری می‌دهد که چیزی نمی‌شود اما پس از مدتی دلشوره رهایش نمی‌کند و می‌فهمد که نه پسرش، نه پولش، نه دیگر آدم‌ها، نه «مراقبِ خودت باش»گفتن‌ها و نه هیچ عاملِ دیگری نمی‌تواند از پسرش مراقبت کند! به این «فکر» نمی‌کند، بلکه این را «می‌یابد»! هر کاری که باید بکند تا پسرش محفوظ بماند را مرور می‌کند و می‌بیند که نه! فایده ندارد و پسرش آماج خطرهاست… عجب… در این نقطه… رو به غیب می‌کند… و از او انتظار می‌کشد… و می‌بیند که تضمینی هم نمی‌تواند از این غیب بگیرد… و تنها می‌تواند از آن دلبری کند… به دست‌هایش نگاه می‌اندازد و کاری بی‌ربط را که آن را «می‌تواند بکند» می‌یابد و همان را نذر می‌کند… تا مگر دلی از غیب ببرد… و مگر یک آش پختن چه ارتباط منطقی‌ای با حفظ فرزندش دارد و چه تضمینی در این بین وجود دارد…؟ هیچ… و خدا با همین «هیچ»، پدیدار می‌شود… پس می‌دانی؛ من دلم می‌خواهد برای آش نذری پختنِ آن پیرزن جایگاه والاتری قائل باشم و به آن امیدوارتر باشم و آن را رساننده‌تر بدانم تا هزار ادّعای کَرکنندهٔ راهکار موفقیت از جانب هزار دکتر و حجت‌الاسلام با صد مدرک دکترا و رزومه‌ای به درازای دیوار چین! ادامه دارد...