فردید حقیقت #فقه را #هرمنوتیک #حضور و معرفت قلبی و باطنی میدانست، یعنی همان چیزی که «زندآگاهی» می نامید، و معتقد بود که فقه کنونی ما این #زندآگاهی را از کف داده است.
او، برخلاف بسیاری، #عرفان_نظری #ابن_عربی را نقطه نهایی تفکر و #عرفان اسلامی تلقی نمی کرد و مواجهه نقادانه ای با آن داشت. از نظر فردید، تفکر ابن عربی جهت گیری کاملا #نوافلاطونی و لذا، تأثیرپذیری از #تفکر_متافیزیکی داشته است. در نقد #باطنیه و #اسماعیلیه می گوید: «برای اسماعیلیه و باطنیه [عقل] همان عقل کمابیش منسوخ دورة یونانی [است]».