فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
♨️ برای بندۀ طلبۀ خدمتگزارِ خودتان دعا کنید.
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
راست میگفت ۶ کلاس بیشتر سواد نداشتی؛ اگر بیشتر خوانده بودی خب حتما ادبیات هشتم را میخواندی دیگر. مبحث کنایه:
«کنایه سخنی است که دو مفهوم دور و نزدیک دارد و مقصود گوینده معنای دور آن است.»
یعنی وقتی میگویی «تا پای جان برای ایران» باید معنای دور آن مدنظرت باشد. یعنی مثلاً خیلی زحمت بکشی، نهایت تلاشت را کنی، کمتر بخوابی و بیشتر کار کنی. نه اینکه واقعا «تا پای جان»؛ نه اینکه واقعا جانت را برای ایران، برای مردم بدهی.
زبان تو، زبان کنایه نبود؛ زبان صدق بود.
ممنون که به مهمترین شعارت عمل کردی.
شاید سه سال قبل، با اکراه اسم تو را روی برگه رأی نوشتم؛ ولی اینبار به خاطر همین عمل به وعدهات، با انگیزه تمام انتخاب میکنم.
راستی
حوزه انتخابی بعدیات کجاست؟
#تا_پای_جان_برای_ایران
| @mabnaschoole |
May 11
جشن میلاد یا...
مانتو سیاه را برداشتم.ماندم بین روسری سیاه یا سورمهای تیره. به صورت خندان پسرم نگاه کردم زیر لب داشت نقشی که در نمایش داشت تمرین می کرد. روسری سورمهای را برداشتم.
دور چشمم ورم کرده،نوک بینی ام سرخ است. شیقههایم زق زق می کند. امروز باید در جشن پایان سال پیش دبستانی حاضر شوم.
در گروه مادرها غوغا بود. بعضی اصرار داشتند که مراسم را عقب بیاندازند. تزئین جشن و سفارش کیک و کادو انجام شده بود.همه مردد بودند.
بچه ها مشتاق رفتن هستند. پسرم لباسش را زودتر از من پوشید. بدون اینکه بازی در بیاورد موهایش را شانه کرد. می خندید.
مادرها نگران همین بودند.
هرچه فکر کردیم برای تعطیلی جشن به جمع بندی نرسیدیم. سفارشها را می شد کنسل کرد ولی بچه ها که برای امروز روزشماری می کردند را چه می کردیم.
تصمیم بر این شد که الگوی ما همان الگویی باشد که رئیس جمهور داشت. شادی مراسم را کمرنگ کنیم ولی کار و برنامه ها را تعطیل نکنیم.
سردرد رهایم نمی کند. حالم بدتر می شود وقتی در ماشین کنار خانمهایی می نشینم که تکه می اندازند به قیمت مرغ و گوشت.
تصمیم می گیرم بنویسم. قرار می گذاریم اولین کار فرهنگی را کنیم. معلم عکس آقای رئیسی را چاپ کرده است می خواهیم برای بچه ها از کار و تلاش بگوییم از اینکه خستگی ناپذیر باشند که اگر نیت صاف و صادق باشد، خدا برایشان به بهترین وجه جبران می کند و چه بهتر از شهادت!
https://eitaa.com/vazhband
#شش_لول
#مارکوس_سدویک
#ترجمه_آرزو_احمی
#نشر_پیدایش
یک کتاب از مجموعهی رمانهایی نشر پیدایش است که با عنوان باید خواند، منتشر میشود. نقطه قوت کار فضاسازی خاص و مکانی است.
کلبهای در مناطق شمالی کره زمین،جایی که زمستانهای طولانی و سختی دارد،جایی که دریاها در آن یخ میزنند و تنها با سورتمهای که سگها آن را میکشند، میتوان از آن عبور کرد، در ابتدای قرن بیستم،مکان داستان است.
این موقعیت به خودی خود، تلخ و ترسناک است. حالا در نظر بگیرید که ابتدای کتاب شخصیت نوجوان ما، با جسد یخ زدهی پدر روبرو می شود.
این آغاز برای نوجوان بسیار ناراحت کننده و سنگین است. با اینکه خواندن کتاب را ادامه دادم ولی این شروع، نقطهی ضعف بزرگی برای کار نوجوان است.
در ادامه داستان با حضور پسر نوجوان با ماجرای کمی ترسناک روبرو می شویم. نگران این بودم که پایان کتاب هم مناسب نوجوان نباشد که به خیر گذشت!
در مورد داستان شش لول می توان اینطور گفت که با داستان بلندی که قهرمان آن نوجوان است مواجهایم که مناسب بزرگسال است.
علاوه بر نکات مذکور کتاب از نظر تربیتی پیام مثبتی ندارد.این حرف ناظر به طلاهای گمشدهای است که در داستان از آن بحث می شود.
https://eitaa.com/vazhband
https://behkhaan.ir/profile/R.Babaee
یک خداحافظی باشکوه
چند ساعت پیش یک قطره در دریای این آدمها بودم و روی نوک پا ایستادم تا ماشین حامل پیکر شهدا را ببینم.
امروز روز بغضهای فرو خورده بود که آزاد می شد. روزی که چشمها یک تلنگر کوچک می خواست تا ببارد.
جا برای سوزن انداختن نبود تا بتوانم حضور مردم را رصد کنم. اما زیبایی ها و قدرشناسی هایی دیدم که جز شرمندگی واکنشی نداشتم؛
پیرزنی که از صبح زود با وجود اینکه کتفش به تازگی آسیب دیده بود و با هر تکان درد جانش را پر میکرد به بدرقهی رئیس جمهور آمده بود تا او را راهی سرای ابدی کند.
دو کودک نوجوان را دیدم که به هر دری می زدند تا به ماشین حامل شهدا برسند، خواستم بهشان بگویم همانجا بایستند و به دیدار با فاصله رضایت دهند،دیدم مردی نابینا پشت لباس یکی از آنهارا گرفته است و آنها تلاش می کنند تا مرد را به شهدا نزدیک کنند.
و زنی که از راه دور آمده بود. دست دخترهایش را گرفته و به تهران سفر کرده تا دلش آرام بگیرد و آخرین وداع را با رئیس جمهور شهیدش داشته باشد.
خدا این مردم را حفظ کند که بی شک بعد از عنایات حضرت حجت،صدق و صفای دلهای آنهاست که ملت و دولت ایران را نگه داشته است.
بعد از همه اینها دعای خالصانه مردم آرامش به جانم انداخت. وقتی مداح برای سلامتی رهبری دعا کردند، جمعیت یک صدا همراهیاش کردند.
امیدوارم سایهی این ذخیره الهی، این کشتیبان قدرقدرت، بر سر ایران عزیز مستدام باشد.
https://eitaa.com/vazhband
https://behkhaan.ir/profile/R.Babaee
بسم الله الرحمن الرحیم
ما هنوز نفهمیدهایم چه مردی را از دست دادهایم.
✍🏼پرستو علیعسگرنجاد
من بیست سال در اراک زندگی کردم.
وقتی میگویند #هپکو من دقیقاً میدانم دارند از چه حرف میزنند. افتخار مدرسهٔ دولتی من این بود که هر سال ما را ببرد اردوی بازدید #کارخانه_هپکو.
من خیلی کوچک بودم که فهمیدم هپکو اولین و بزرگترین کارخانهٔ تولید تجهیزات سنگین، نه فقط در ایران، که در کل خاورمیانه است. موقع بازدید هپکو محو عظمتش شده بودم. در ۱۳سالگی بابت گزارشی که از آن بازدید نوشتم، در مدرسه تقدیر شدم، تازه گزارشی که مال سال ۸۳ بود، قبل عصر اینترنت، قبل این همه رشد و بالندگی صنایع کشور.
مادر شاگردم طلاق گرفت و رفت.
پدر دوستم از فرط غم، سرطان گرفت.
یکی از آشناهایم از شدت استیصال درگیر اعتیاد شد.
همهشان کارگر هپکو بودند
و همهٔ این بلاها، طی چهار سال اتفاق افتاد، از ۹۴ تا ۹۸ که بزرگترین کارخانهٔ تجهیزات سنگین خاورمیانه با سر زمین خورد.
کارگران هپکو در دولت مردی که برای بازدید از کارخانهها از اتومبیل ضدگلولهاش پیاده نمیشد، به خاک سیاه نشستند. دولت بنفش، هپکو را دو بار به ثمن بخس، به بیتعهدترین و غیرمتخصصترین گزینههای غیربومی واگذار کرد. همزمان، تمام قطعاتی را که پیش از آن کارگران اراکی با دست هنرمند خودشان در هپکو میساختند، وارد کرد!!! تولیدات هپکو ماهها خاک میخورد و بازار پر از قطعهٔ خارجی بود…
به همین سادگی، صنعتیترین شهر ایران که سهم مردمش از همهٔ ثروتش فقط دود و سرطان و کمبود بوده و هست، به آشوب کشیده شد. فضا امنیتی شد. اعتصاب پشت اعتصاب. بیفایده. هپکو شده بود درد لاعلاج، اسباب نفرت کارگرانی که روزگاری وقتی آرم کارخانه را میدیدند، سینهشان را جلو میدادند و به آن افتخار میکردند…
سیدابراهیم رئیسی هپکو را نجات داد.
رئیسی امید را به کارگران اراکی برگرداند.
رئیسی یکی از مهمترین کارخانههای ایران را احیا کرد.
رئیسی نان گذاشت سر سفرهٔ #نان_گزیده_ها
رئیسی با همان صبر و آرامش و تقوا و متانت عجیبش، درد کارگران هپکو را شنید و خودش آستین بالا زد تا دوباره چراغ کارخانه روشن شود.
این فیلم را خودم همین امروز گرفتهام، در خیابان آزادی تهران، هنگام عبور تابوت شهید سیدابراهیم رئیسی، وقتی کارگران هپکو با صدای بلند زار میزدند و به سر و سینه میکوفتند.
روی برگهای نوشته بودند: «جامعهٔ کارگری ایران داغدار شد».
کارگرهای هپکو، رئیس جمهور مملکتشان را یکی مثل خودشان و از خودشان میدانستند.
من تا آخر عمر، هروقت آرم هپکو را ببینم
دلتنگ مردی میشوم
که توهین شنید و قضاوت و تمسخر شد
اما آنقدر بیخوابی کشید و دوید تا کارگران هپکو، شب راحت بخوابند.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلمی که خانم عسگرنجاد ضمیمه متن کرده بودند