ترسِ خواستنی
رویای اسب نمونهای از ادبیات کودک و نوجوان آلمان است. یک رمان جمع و جور و کم حجم که اگر پشتش را بگیریم،یکی دو روزه تمام می شود.
آنچه چشمم را در این رمان گرفت فضا سازی داستانی اش بود به قدری مکان داستان زنده و پویا بود، انگار نشسته بودم یک فیلم سینمایی می دیدم.
در نظر بگیرید که یک دشت باز که همیشه نسیم از دریا به آن می وزد محل وقایع است.انتهای دشت را نمی توان دید. هوای خنک و مرطوب و در عین حال کوهستانی و سرد داریم. در این دشت که در منطقهی صخرهای _ساحلی انگلیس است یک عمارت اعیانی داریم و یک کلبه با سقف توفال شیروانی که از قرون وسطی مانده است.آن گوشه کنارها اسبهای وحشی و زیبا هم می دوند و باد یالشان را نوازش می کند.یک قلعه سنگی هم لب صخرهای است که درست زیرش امواج خروشان دریا خودشان را به آن می کوبند.
یاد موقعیت فیلم هملت بیوفتید و ترسی که آن مکان در دلش داشت.
قهرمان یک دختر ۱۷ ساله است که برای یکی دو ماه ساکن این عمارت است. در این فضای داستانی که وهم آلود و کمی ترسناک است قصه ای داریم که در مورد تناسخ و انتقال ارواح است..با این شرایط وقت خواندن در کتاب غرق شدم.
مشکل اصلی من با رمان درونمایه و بحث تناسخ است که باورش ندارم و از اعتقادم دور است ولی بقیه موارد مثل شخصیت پردازی،دیالوگها و زبان داستان و حتی موضوع تمیز و لطیف عاشقانهی داستان همه دلنشین است.
در بخشهایی از اوایل کتاب کمی دلچرکین شدم چون حرف بر سر سفر به آسیا بود و برخی اشخاص داستان قصد داشتند واکسن بزنند که در سفر به آسیا مریضی نگیرند!
شاید برخی مخاطبین ساده از کنار این عبارت عبور کنند ولی من ردپای تفاخر اروپایی در آن دیدم.
در مجموع از خواندن کتاب راضی ام ، اما راستش بابت موضوع اش، توصیهاش نمی کنم. آن هم به کسانی که هنوز چیزی از باورهای خودمان نمی دانند. بهتر است این دسته در مواجهه با اعتقادات مربوط به تناسخ قرار نگیرند اول آنچه خود داریم را یاد بگیرند و بعد پای مباحث این چنینی بنشینند. ولی قطعا برای دوستانی که چهارچوب اعتقاد و باورشان محکم است، خواندن این کتاب بسیار لذت بخش نیز هست.
#رویای_اسب
#محراب_قلم
https://eitaa.com/vazhband
https://behkhaan.ir/profile/R.Babaee
شاهِ سخن
دیشب خوابم نبرد. گمانم بچه ها هم اینطور بودند یک غم سنگین یک حسرت پر از آه و افسوس روی دلمان بود که خوابیدن را سخت می کرد.
یک ماه است از کتاب ساده و خلاصه شدهی شاهنامه، برای بچه ها قصه شب می خوانم. به نام آنها و به کام خودم که یک بار هم شاهنامه را تا انتها نخواندم و مع الاسف خیلی از قصه های کهن ایرانی آن را نمی دانستم.
یک دلیل دیگر هم ارتباط خوب پسربچهها با داستانهای حماسی و جنگ و خرق عادتهای هیجان انگیز شاهنامه بود. وقتی می دیدم که از دیدن انیمیشن سونیک به خاطر سرعتش یا پاندای کونگ فوکار چشمشان برق می زد، دیدم جفا در حق حکیم فردوسی است که به کتابش بی محلی کنیم.کتابی که پر از داستانهای هیجان انگیز و پر حرکت است.
کتاب ترکیب نظم و نثر است و بچهها بر دایره لغاتشان افزوده می شود.
البته حرف و نظر بچهها و پرسشهای مابین خواندن، باعث میشود کتاب کند پیش برود. با این حال اوایل خوانش، معانی ابیاتی که لابه لای متن بود سخت می فهمیدند و تدریجا درک آنها بهتر شد. یعنی از خواندن ده، دوازده بیت پشت سر هم محتوا را متوجه میشدند و بعد از آنها می خواستم بعضی ابیات شاهکار و زیبای هر بخش را معنی کنند که حدسشان معمولا درست بود.
گاهی هم می زدیم به شوخی که در ذهن بچهها گراف ارتباطی شخصیتها درست شکل بگیرد. در مورد شخصیت فریدون و کاوه و رستم و رودابه و رخش و...
حالا چرا دیشب خوابمان نبرد؟ چون رسیده بودیم به تراژدی بی نظیر رستم و سهراب. داستان کاملش را خودم هم نمی دانستم. تکه به تکه نبرد سهراب از تسخیر دژ، دیدن گردآفرید، کشته شدن دایی سهراب تا دیدن رستم و نشناختن او ، پر از وقایعی بود که دل را به درد می آورد.
فردوسی سنگ تمام گذاشته در این بخش.
وقتی داشتم نبرد نهایی این پدر و پسر را می خواندم بغض گلویم را گرفت و گریه کردم. چه قدر این داستان جاندار و پر مایه است و چه قدر احساسات خواننده را بر می انگیزد.
فردوسی بزرگ، چند صد سال پیش داستانی خلق کرده که هنوز روی دست ندارد.
ابیات سوگ رستم
سوگ تهمینه
به دنبال نوش دارو رفتنِ رستم و اتفاقات ریز و درشت دیگر کاری کرد که صدای بچهها در نمیآمد. کاملا محو جادوی کلمات و قصه شده بودند، حرص میخوردند که چرا همه چیز دست به دست هم داده تا این پدر و پسر همدیگر را نشناسند... (البته داستان که تمام شد هردو آرزو می کردند کاش رستم کی کاووس را می کشت! آخر پادشاه هم این قدر به درد نخور!)
پ.ن: قبلا این کتاب را معرفی کردهام ولی برای محکم کاری دوباره عکس کتاب را می گذارم. البته این مجموعه به قدری گرانقدر است که تصمیم گرفتم بقیه مجلدات دیگر را که بقیه داستانها و متون کهن ایرانی را ساده سازی کرده تهیه کنم.
https://eitaa.com/vazhband
https://behkhaan.ir/profile/R.Babaee
این بخش ماجرای دعوای رستم و کی کاووس بود که رستم جان حسابی لز خجالت کیکاووس درآمد!