پاچمبری!
کتاب جنگی که نجاتم داد، روایت دو جنگ است. جنگی که راهی برای فرار ندارد و باید آغاز شود و جنگی که هیچ لزومی به آغاز آن وجود ندارد! جنگی تباه و سیاه.
این دو جنگ تعادل زندگی آدا را به هم می زند. دختری که در پایش نقصی مادرزاد دارد و زندگی از جایی برایش آغاز میشود که جنگیدن را یاد میگیرد.
رمان جنگی که نجاتم داد، داستان زندگی آدا و برادرش جیمی است که با شروع جنگ دوم جهانی دستخوش تغییرات بزرگی می شود. او دختری است که علاوه بر آسیب جسمی از نظر روحی و ادراک احساسات رشد نکرده است. زندگی به او بسیار سخت گرفته است و حالا در زمانی که دنیای بیرون درگیر بحران خشونت و تلخی های جنگ است، این بحران برای آدا فرصتی برای زندگی به وجود می آورد.
در این رمان می توان پا به پای قهرمان، کاهش وزن آواری که روان آدا را تحت فشار قرار داده بود،حس کرد و نفس تازه کرد.
وقایع داستان حس همدلی مخاطب را بر می انگیزد و روند اتفاقات جذاب است. کتاب روان است و ترجمه از درجه کیفی خوبی برخوردار است و می شود به جای خواندن کلمات از روی نوشته ها سُر خورد! و زود به پایان کتاب رسید.
این کتاب در دو جلد منتشر شده است که اولی جنگی که نجاتم داد، و دومی جنگی که بالاخره نجاتم داد نام دارد.
در کنار تمام تعاریف ، منتقد حواشی کتاب هستم. این حاشیههای توجه برانگیز سبب میشود که این کتاب با تمام ارزش هایی که دارد قابل توصیه برای تمام گروههای نوجوان نباشد.
مفاهیم همجنس گرایی (به صورت سربسته در هر دو جلد وجود دارد)،روایت یک طرفه از مظلومیت همیشگی! قوم یهود، تشکیل خانواده هایی که پدر و مادر در آن محوریت ندارند، روایت یک طرفه از مقصرین و آغاز گران جنگ، بی توجهی به نقش مخرب بریتانیا در جنگ دوم و به طور کل ساختن جهان بر پایه باورها و تعاریف دنیای غرب، از آن جمله هستند.
در مجموع درجه کیفی داستان بالاست و خواندن آن به بزرگسالان توصیه می شود.
https://eitaa.com/vazhband
https://behkhaan.ir/profile/R.Babaee
🌸⭐️🥰🎂🎂
الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمؤمنین و الائمه المعصومین علیهالسلام.
🌺🌼💐🍀🥰🥳
سهم کوچک من
این برگ را به من دادند که پر کنم. من به اندازه یک ایرانی حق دارم نظرم را ثبت کنم و بگویم چه کسی را محق ریاست جمهوری می دانم.
سعی کردم زیاد تحلیل نکنم که اگر فلانی را انتخاب کنم حتما بهمان اتفاق می افتد. به اندازه فهم و درک خودم از دیده و شنیده ها یک نام را برگزیدم. در روزهای اخیر توی گوشم پنبه گذاشتم تا حرف و حدیثهای حاشیه ای را نشنوم، در عوض گوش تیز کردم تا از اصل مطلب جا نمانم.
خودکار را که روی میز گذاشتم، دعای خیری هم برای سعادت و پیشرفت ایران عزیزم به برگه رای سنجاق کردم و آن را به صندوق انداختم. امیدوارم که بهترین حالت ممکن رخ دهد و شایستهترین گزینه موجود از آرای مردمی انتخاب شود.
@vazhband
معجزه گر
وقتی که او می نویسد کلمات آهنربا میشوند و خواننده را می کشند داخل کتاب.
اولین تعبیری که از خواندن کتابهای احمدمحمود به ذهنم می رسد همین است. او قلم را می چرخاند و خواننده را گرفتار متن می کند.
الفبای نویسندگی را که یاد می گیریم از همان اول کار دستمان میآید که ساخت شخصیت یک بزنگاه مشکل داستانی است. خلق صحنهای داستانی با نقشآفرینی یک یا دو نفر نتیجه عرق ریزان نویسنده است. منظورم شخصیتهایی است که باور پذیر باشند. اما احمد محمود یک شهر می آفریند و شخصیتهایی به شدت باور پذیر.
در صحنههای داستانی او همهچیز پویا و در حرکت است. ترسی از تعدد آدمهای قصه ندارد، هیچ کدام را جا نمی اندازد،حواسش به آدمها،مکانها و اتفاقات هست. دیالوگهای آدمهای قصهاش به جان می نشیند.
اینها نتیجه شناخت درست موقعیت است و این که به قدر کفایت به جزییات داستانی توجه دارد، قاب نگاهش نه اینقدر دور است که شهر دیده نشود و نه این قدر نزدیک که خواننده را کلافه کند تا کتاب را کنار بگذارد. جای مناسبی می ایستد و شروع به روایت میکند. آن هم روایت یک خانواده پر جمعیت و تدریجا نور می اندازد روی شخصیتها تا وضوح بیشتری بگیرند.
با وجود خلق این تعداد شخصیت و صبری که در معرفی آنها دارد سوژه و زبان داستان از ابتدا قلاب می اندازد و مخاطب دلش نمیآید همراه اثر نشود.
تعابیر داستانیاش پیچیده و سنگین نیست.اقلیم جنوب را در حد نیاز منعکس می کند و مهمتر از همه اینکه چیدمان کلماتش بسیار بسیار تصویر ساز است. هرچه می گوید در ذهن مخاطب ساخته میشود. تمام انفجارها، ویرانیها و احساسات انسانی کاملا قابل تجسم هستند.
به ندرت پیش میآید که فرصت برگشت به خواندههای قبلی را پیدا کنم ولی احمد محمود و مهارت او در داستان نویسی باعث شد به کتابهایش دوباره رجوع کنم.
به راحتی نوشیدن یک لیوان آب، ۱۰۰صفحه از زمین سوخته را خواندم.همه چیز در کتابهای او جاندار است. هیچ اتفاقی به مرز خسته کردن مخاطب نمیرسد.صحنهها و تنوع آدمهای قصه، یک فیلم سینمایی پر بازیگر و خوش ریتم را تداعی می کند که بیننده یادش می رود روی صندلی نشسته است. زود می رود در دل داستان و در موقعیت داستانی غرق میشود.
اینها روزها قلم معجزهگر احمد محمود در زمین سوخته درگیرم کرده است...
https://eitaa.com/vazhband
https://behkhaan.ir/profile/R.Babaee
مژده⭐️🥳🤩
دوستان عزیزم
زینب موسی
سمیه شهبازی
و فرزانه زینلی به دور دوم داوری جشنواره خاتم راه یافتند.
به این عزیزان تبریک می گویم و امیدوارم جز برگزیدگان نهایی جشنواره خاتم باشند.
#لینک_خبر
https://www.ibna.ir/news/515096/نامزدهای-جشنواره-خاتم-معرفی-شدند-برگزاری-اختتامیه-در-۱۲-تیر
https://eitaa.com/vazhband
.
تو همان کاری را بکن که عدالت میخواهد. می دانم که تو ایمان نداری، ولی از من قبول کن، زندگی خودش تو را به راه می آورد. وقتش که رسید خودت به زندگی دل می بندی.
#بریده_کتاب
#جنایت_و_مکافات
#فئودور_داستایفسکی
.
https://eitaa.com/vazhband
من فارسی کِیلی کِیلی کم بلد!
حرف سیاسی نمی خواهم بزنم. به هرکس دلتان خواست رای بدهید! اما دیشب در قاب نگاهم چپ و راست به گوش زبان فارسی سیلی می خورد!
آن هم از زبان کسی که قرار است حواسش به حوزه فرهنگ باشد! به زبان فارسی مظلوم.
حرفهای حضرت امیر بالای سر ما جا دارد ولی یکی در میان وسط بحث و جدل عربی می شنیدم. آن هم با سرعت که اصلا متوجه معنی عبارت نمی شدم.
مگر فارسی کلمه کم دارد که نامزدها برای صحبت از زبان دیگری استفاده میکنند، ترجمهاش را بگویید !
از آن بدتر استفادهی بی محابا از واژگان انگلیسی بود که دود از سرم بلند کرد. آیا capacity معادل ندارد!
Organization چطور؟
یا اینکه ما قرار است با این همه استفاده از کلمات انگلیسی سوادمان را نشان دهیم آقای نامزد؟
شما دارید برای تصاحب صندلی بالاترین مقام اجرایی ایران می جنگید، لطفا به زبان ملی ما لگد نپرانید!
#پست_موقت
#نمیخواستم_در_مورد_انتخابات_نظر_بدهم.
#بیچاره_فردوسی_که_رنج_برد_و_عجم_را_به_پارسی_زنده_کرد!
@vazhband