eitaa logo
واژبند
165 دنبال‌کننده
411 عکس
23 ویدیو
3 فایل
@Babaee1983.راضیه بابایی هستم واژبند یک ترکیب فارسی است. کلمات را در یک بند کنار هم نشاندم و واژبند متولد شد.
مشاهده در ایتا
دانلود
یک رمان هویتی برای بار دوم بانوی مرگ را به خاک سپردیم و تمام شد. دومین اثری که از نیما اکبرخانی خواندم. مدتی پیش نویسنده را در نمایشگاهی دیدم. آن موقع کتاب را نخوانده بودم، ته دلم حسرتی مانده از اینکه نتوانستم مستقیما به نویسنده بازخورد بدهم. کار اولی که از اکبرخانی خوانده بودم، عزرائیل بود. اثری که هم در حوزه محتوا و هم فرم مشکلاتی داشت که سبب شد نه نویسنده را جدی بگیرم و نه رمان‌های امنیتی ایشان را. ولی در این کتاب رشد تجربه و پخته شدن قلم نویسنده در عرصه فرم و محتوا کاملا مشخص است. جا دارد بابت این حرکت رو به جلو به ایشان تبریک گفت. و اما بررسی خود اثر؛ بهتر است نکات مثبت و منفی را درهم بگویم تا اگر مخاطبی حوصله خواندن کل یادداشت را نداشت، دیدی کلی نسبت به کتاب داشته باشد 🔻از طرح جلد بگویم که جذاب بود و هر کسی را وادار می‌کرد تورقی داشته باشد. در صفحات داخلی هم طراحی هنری با دو رنگ قرمز و آبی ، زیبا در آمده است. اما به شدت با عبارت رمان نوجوان که روی جلد نوشته شده است مشکل دارم. چه ایرادی دارد مخاطب این اثر بزرگسال باشد؟ وقتی شما با افتخار روی جلد ادعا می کنید نوجوان، چه سنی از نوجوان منظورتان است؟ به فرض که ما فهمیدیم پانزده سال به بالا و مخاطب ۱۲ ساله‌ای هم اشتباها کتاب را نخرید؛ آیا زبان، لحن، سوژه، درون‌مایه و... برای نوجوان و با توجه به نیاز اوست؟ جواب خیر است. علاوه بر این بعضی از صحنه‌های خشونت بار و توصیفات خاص، مناسب این گروه نیست. بهتر نبود فقط در مورد ژانر اثر در شناسنامه می نوشتید و اجازه می دانید نوجوان و سایر مخاطبان با علم به آن خودشان انتخاب کنند؟ نه اینکه یک برچسب روی جلد آنها را به اشتباه بیاندازد و ناخواسته کتابی بخرند که اصلا در دسته ادبیات نوجوان نیست؟ 🔻 توصیفات جزئی و دقیق، ایجاد جهان باور پذیر از ویژگی های این اثر است. خیلی از خودنویسنده‌پنداران ، رمان امنیتی می نویسند که سبب خنده خواننده است ولی اکبرخانی با توجه به تجربه زیسته خود در حوزه نظامی‌گری ، کار قابل اعتنایی خلق کرده است. او نسبت به عزرائیل از نظر شخصیت پردازی و ساختن تصویر یک کماندوی امنیتی معتقد به انقلاب و اسلام بسیار پیشرفت کرده است. در این کتاب نیروی امنیتی اسرائیلی و ایرانی کاملا متفاوت ساخته شده اند. ورود به موقع او به دنیای درونی افراد این مهم را ممکن ساخته است. 🔻 ویراستاری این اثر ، بهتر است بگویم اگر ویراستاری شده باشد بسیار ضعیف است. درست است که لحن و سبک نوشتار نویسنده باید حفظ شود ولی ویراستار وظیفه دارد: جملات دو پهلو جملات دارای ابهام معنایی جملاتی که بی دلیل ساختاری به هم ریخته دارند جملاتی با حروف اضافه زائد جملات طولانی در حد یک پاراگراف و..را اصلاح کند. در صورتی که من در پنجاه صفحه اول کتاب بیش از ۳۰،۴۰ مورد که جای اصلاح داشت، یافتم. البته اگر از "می"استمراری افعال بگذریم که همه جا به صورت میبرم، میخورم،میبینند و ..چاپ شده بود و در جاهایی از زیر ذره بین مسئولان خارج شده و جداگانه تایپ شده که خلاف قاعده در همین کتاب بود. حالا در نظر بگیرید که ناشر در ابتدای کتاب با خیالی راحت عبارت زیر را درج کرده است: ویرایش این کتاب براساس قواعد ویراستاری دفتر حفظ و نشر آثار حضرت ایت‌الله خامنه‌ای انجام شده است. متاسفانه کوتاهی در ویراستاری به نام یک شخصیت حقیقی و دفتر حفظ گذاشته می‌شود که نادرست است. در حالی که بعضی نشرهای خصوصی چنان با کیفیت کار می‌کنند که از یک رمان ۳۰۰ صفحه‌ای ،دو اشتباه لپی ویراستاری هم پیدا نمی‌شود. بهتر است از نظر کیفی به جای مطلوبی برسیم بعد نام دفتر حفظ و نشر آثار را ذکر کرده و آن را تبدیل به یک برند درجه یک کنیم. نه اینکه نگاه‌ها را تخریب سازیم. 🔻تکنیک های فرمی اثر، تغییر زاویه دید، فصول یکی در میان ، سفر در زمان و.. در کتاب خوب به کار رفته است. (مواردی هم بوده که اشتباه رخ داده است یعنی در یک فصل که طبق قاعده کتاب باید با یک زاویه دید جلو می‌رفته، زوایای دید تغییر کرده است و خوب است نویسنده در چاپهای بعدی آن را اصلاح کند) 🔻آخرین نکته اینکه این کتاب ارزش خواندن دارد. یک رمان امنیتی ایرانی است و جهان رئال و پیوند آن با واقعیت‌های ملموس زمانه‌ی ما ، درک حوادث آن را ساده‌تر می‌کند. به دلیل اشکالاتی که ذکر شد فکر کنم امتیاز ۳.۵ یا ۴ را به کتاب بدهم. هنوز تصمیم قطعی نگرفتم. https://eitaa.com/vazhband
enc_17042033577593446254338.mp3
4.09M
«شبیه قلب» خداوند سایه همه مادرها را روی سرمان حفظ کند و مادران سفر کرده را رحمت عطا کند. تو کیفم چیده مهربونیاشو دنبالم فرستاده بازم دعاشو تا معلم ازم سوال میپرسه میشنوم تو گوشم زنگ صداشو اونی که هر جا هوامو داره مادرمه صبحا آفتاب نزده بیداره ماردمه اونی که پا به پای من توی سختی ها خودشو جای من میذاره مادرمه آخه کی بهتر از تو رو دارم که روی شونه هاش سر بذارم قایم بشم تا ده تا بشمرم مادر ده تا کمه خیلی بیشتر از این دوست دارم علاقه مو ببین تو زندگیم تو هستی بهترین مادر شبیه قلب میگیرم دستامو برش میگردونم شبیه گنبده تو جمله سازی هام با اسم فاطمه همیشه جای خالی یه مرقده ما در دو بخشه زندگیشو بیشتر از خودش به ما میبخشه هر کی باشه خاک پای مادرش تو دنیا میره بالا مثل یه ستاره میدرخشه به پات می افتم جلوی پات پا میشم من تا میبوسم دست تو رو زیبا میشم تا گم میشم من تو شلوغی دنیا تو دعام میکنی تو بغلت پیدا میشم آخه کی بهتر از تو رو دارم که روی شونه هاش سر بذارم قایم بشم تا ده تا بشمرم مادر ده تا کمه خیلی بیشتر از این دوست دارم علاقه مو ببین تو زندگیم تو هستی بهترین مادر شبیه قلب میگیرم دستامو برش میگردونم شبیه گنبده تو جمله سازی هام با اسم فاطمه همیشه جای خالی یه مرقده https://eitaa.com/vazhband
پدر این روزها حال دلها یلدایی است. همه در تدارک برگزاری دورهمی طولانی‌ترین شب سال. بهتر از آن میلاد حضرت زهرا و روز مادر است. جشن‌ روی جشن و شادی روی شادی. چه بهتر ازاین. بیش باد. اما در این فضا کانال یکی از دوستانم بیشتر توجهم را جلب می‌کند. او شاد نیست. دلش خوش نیست. مردی که زندگی را به او بخشید با بیماری سختی دست و پنجه نرم می‌کند. هر روز نیت می‌کنم در خصوصی حال پدرش را بپرسم. بعد به خودم می‌گویم که چه؟ مجبورش کنم اتفاقات ناگواری که اکنون در آن به سر می‌برد، داغ است و زخمی تازه، برایم تعریف کند، تا من بگویم؛ انشالله خوب می‌شود؛ یا بگویم چاره‌ای جز تحمل نداری؛ یا من هم این حجم از درد را تجربه کردم یا... چه بگویم که کمی حالش بهتر شود؟ در برابر دردهای عمیق فقط سکوت بلدم و سر را پائین انداختن. توی دلم می‌گویم برای تو که کاری ندارد، در لحظه شفا می‌دهی انگار که آب از آب تکان نخورده باشد. کاش اقتضای حکمت تو همین خواسته باشد. لطف کنید و دست به دعا بردارید تا درد این روزها به برکت میلاد مادرجان، برای این خانواده قابل تحمل و صبوری شود. @jeiranmahdaniannn https://eitaa.com/vazhband
نابغه ستارخان داشت مثل هر روز عصر شلوغ می‌شد، حرکت ماشین‌ها کند‌تر و تاکسی‌ها پُرتر. در میان ماشینهای عبوری، یک پراید طوسی چراغ‌‌ زد، گرد و خاک روی بدنه کار یک هفته و دوهفته نبود انگار دوماهی آب به خود ندیده بود. من و پسرم برای فرار از خستگی هردو خودمان را روی صندلی عقب جا کردیم. داخل ماشین از بیرونش دست کمی نداشت. استفاده مکرر از صندلی ها آنها را تبدیل به مشتی فنر روکش‌دار کرده بود که اگر آسیب نمی‌زنند ،مجال راحتی هم به مسافر نمی دادند. هر دسته از موهای راننده ساز خودش را می‌زد و به جهتی پیچیده بود. دونفر از مسافران را پیاده کرد . پول را حساب کردم و آمدم بین فنرها جاگیر شوم که پرسید:پسرم کلاس چندمی؟ _ششم از جمله سوم به بعد مکالمه دیگر خبری از زبان فارسی نبود! آنچه می خوانید ترجمه تحت الفظی حرفهایی است که راننده از پسرم پرسید. -انگلیسی بلدی؟ _چند سال است داری زبان می‌خوانی؟ پسرم که در موقعیت ناگهانی مکالمه انگلیسی قرار گرفته بود، زرد کرد. آرام حرفهای مرد را در گوشش ترجمه کردم تا جواب بدهد. مرد از آینه ما را نگاه می‌کرد. وقتی فهمید حرفهایش را معنی می‌کنم، تغییر مخاطب داد و بنده در ترازوی محک قرار گرفتم. بسیار روان و راحت انگلیسی صحبت می‌کرد. شانس آوردم که مغزم یاری کرد و چند جمله‌‌ای بلغور کردم. از آن آدمهایی بود که جان می‌داد برای تمرین مکالمه. یادم است روزهایی که می رفتم کلاس دوست داشتم کسی با این توانایی، دسترسم باشد. یکی از موقعیت‌های اعجاب انگیزی که تصورم نسبت به یک فرد، یک شغل و یک انسان تغییر کرد، همین راننده نابغه بود. به برکت ترافیک حبیب‌الهی و تهران ویلا و زیر پل راه کوتاه همسفر بودنمان، طولانی شد. از اهمیت زبان آموزی صحبت کرد. از اینکه برای تقویت مهارت گفتگو باید چه کرد و چگونه به جای اینکه فارسی فکر کنیم، انگلیسی فکر کنیم تا حرف زدن برایمان ساده شود. به قدری سلیس و ساده صحبت می‌کرد که منِ مدتها از زبان دورافتاده حرفهایش را می فهمیدم. لیسانس علوم سیاسی و فوق لیسانس روابط بین الملل داشت. علاوه بر فارسی و انگلیسی به چند زبان دیگر نیز مسلط بود. اگر تمام این مکالمات به انگلیسی انجام نمی‌شد،ورِ قضاوت‌گر مغزم او را به لاف‌زنی محکوم می‌کرد و در نهایت یک پوزخند نثارش می‌کرد. خودم را جمع کردم و از او در مورد کار و بار فرهنگی‌اش پرسیدم و اینکه اهل ترجمه و کتاب هست یا نه... جواب داد نه. کاش گره ترافیکی ستارخان باز نمی‌شد و مقصد نزدیک نبود تا بیشتر از این راننده‌ی خسته‌ی آشفته حالِ ‌خوش صحبت می‌شنیدم. الان یک‌ساعت است که در خانه هستم و هنوز به مرد میانسالی فکر می‌کنم که معلوم بود هر روز وقت زیادی را پشت فرمان می ‌گذراند و جز آن دسته از تحصیل‌کردگانی است که جایگاه متناسب با دانش خود ندارند. شاید باید پر رویی به خرج می‌دانم و از شغل اصلی‌اش می‌پرسیدم. به فرض که رانندگی مشغولیت دوم او باشد، آیا برای کسی که کلید دروازه ارتباط بین الملی دستش است، فرصت دیگری برای کار دوم فراهم نبود و نیست؟ https://eitaa.com/vazhband
با توجه به اتمام همخوانی کتاب برادران کارامازوف ، به جهت دانش افزایی پیرامون مبدا دین و معنای ایمان ، از شما دعوت می شود در جلسه ای با همین موضوع شرکت فرمایید. حضور کلیه علاقه‌مندان در این جلسه بلا مانع است. 🌐پنجشنبه 🕰ساعت ۱۵ الی ۱۷ 📆۶ دی ماه ۱۴۰۳جلسه ضبط نخواهد شد. پیوند شرکت در جلسه: meet.google.com/xqt-mhmg-mdc https://eitaa.com/vazhband
دوستان عزیز سلام به لطف خداوند و حضور دوستان پای کار ششمین کتاب (از کتابهای کلاسیک روسی) را شروع خواهیم کرد. اگر تمایل دارید به ما ملحق شوید. قدمتان روی چشم؛ تشریف بیاورید در گروه همخوانی کلاسیک روسی با این آدرس: https://eitaa.com/joinchat/1003356983Cef5a852997 خوانش رمان بیچارگان از شنبه ۱۶ دی ۱۴۰۳ پ.ن ۱: مقرری ها بین ۱۰ تا ۱۵ صفحه در روز است. پ.ن ۲:تعطیلات رسمی و جمعه ها مقرری نداریم https://eitaa.com/vazhband https://behkhaan.ir/profile/R.Babaee
شب خوش❤️ خودتان را به خیال بسپارید و بروید ماسال گیلان👇
هدایت شده از بینهایت
5.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
والا آدم میمونه دقیقا از کدوم قسمت منظره لذت ببره؟ از برفای یک‌دست و سفیدتر از سفیدشش یا از دنج‌ بودن کلبه چوبیاش یا..🤌 📍مسیر ییلاقات ماسال، گیلان @binahayat_ir
رها، بی تکیه‌گاه و یتیم بعد از رمان خشکسالی، در ژانر پلیسی_معمایی، جز از کل را خواندم. هر دو کتاب را نویسندگان استرالیایی نوشتند و می شود عناصر مشترک خاص اقلیمی،بومی و فرهنگی را در هردو اثر پیدا کرد. جالب اینکه دو کتاب جوایز زیادی را درو کردند و هر دو اولین آثار نویسندگان بودند. در مورد خشکسالی و ادبیات ژانر در حال حاضر صحبتی ندارم. اما جز از کل، یک رمان حجیم،عمیق با پردازش شخصیتی درجه یک، تعجب آور و شگفت انگیز است . او دنیا و حوادث آن را با عینکی بسیار متفاوت دیده است و توانسته در ۳۶ سالگی چنین اثری خلق کند. اگر دیگر آثار او هم با این دقت و زیر بینی زوایای عمیق و تاریک درون انسان را بررسی کند، برای خواندن آنها هم اشتیاق زیادی دارم. جز از کل داستانی فلسفی و معنا گرا است که از کودکی زندگی دو برادر (مارتی و تری)و یک برادر زاده (جسپر)، شروع و تا بزرگسالی آنها ادامه دارد. داستانی تا حدی اطناب دارد و حتما در میان راه از خودتان می پرسید اصلا چرا دارم این کتاب را می خوانم؟ اما حوادث آن به قدری شوک‌اور و جالب است که به این صبوری کردن می ارزد. کتاب شبیه نوار قلبی است که صاف جلو می رود و در بزنگاه ،چنان بالا و پایین‌تان می‌کند که دهان‌تان باز می ماند. فضای داستان رنگ و بوی امید ندارد جهانی ابزورد و بی روح است که انسان بی خدا در مواجهه با دنیا و وقایع آن تجربه می کنند . جهانی بدون هیچ خط قرمزی برای بشر. انسان عملا در آن رهاست باد به هر سو بوزد او را به همان سمت می برد.دنیای مارتی، تری و چسپر دنیایی بدون تکیه گاه است. فروپاشی روانی را در صورتهای مختلفی می شود دید. نویسنده انسان مدرن بدون هدف را، عالی تصویر می کند.. همانطور که قمارباز داستایفسکی می تواند به بهترین شکل ممکن کاری کند هیچ کس سمت قمار نرود و این کار را فقط با تکنیک نزدیک شدن و زندگی در میان قمار و به عشق آن روایت می کند، جز از کل هم زندگی و مواجهه خواننده در نزدیک ترین و دقیق ترین حالت ممکن به زیست بدون خداوند و بی هدف است که حقایق را انکار می‌کند و اجازه می‌دهد مخاطب پوچ گرایی را کاملا لمس کند. طبیعی است که خواننده‌ای با جهان بینی ادیان توحیدی، کتاب را سخت تحمل کند اما وقتی رنگ و بوی عشق،خدا، قدرت و ثروت حقیقی در کتاب رخ می دهد در این برهوت معنا ، خواننده به شدت کیفور می‌شود. لُب کلام جز از کل این است که بشر موقعی رنگ سعادت می بیند که بپذیرد بخشی از یک کل جاودان و بزرگتر است. پایان کتاب را دوست داشتم. در مدتی که این کتاب ۲۲،۲۳ ساعته را گوش می‌کردم واقعا با مارتی، تری، انوک، کارولین، ادی، چسبر، هری و... زندگی کردم. وقایع کتاب جداب‌اند و اگر زیاده گویی در بخش هایی از کتاب نبود ، به خاطر تکنیک روایی خوب و چهارچوب محکم داستانی ، امتیاز کامل می دادم. توصیه می کنم این کتاب رو گوش کنید ولی سعی کنید وقتی سراغ آن بروید که خودتان شرایط روحی خوبی داشته باشید که تحمل ما وقع کتاب را داشته باشید. امتیاز ۴ از ۵ https://eitaa.com/vazhband
وسط یک رمان ، برای رسیدن به محلی نویسنده آدرس می‌دهد و من ذوق زده از دیدن نام روستای پدری‌ام این بریده را به یادگار اینجا نگه می دارم... رودبار قصران، روستای امامه روستای امامه امروز حدود یک ساعت با تهران فاصله دارد اگر به ییلاقات خوش آب و هوای اوشان و فشم رفته باشید، تقریبا حال و هوای امامه را درک کرده‌اید. جناب ناصرالدین شاه هم برای شکار و تفریح به این منطقه زیاد سفر می‌کرده است و همسرش انیس الدوله از اهالی روستای امامه بوده است. امروز یکی از نام‌های خانوادگی در امامه، انیسی است که وابستگان و فامیل همسر شاه خود را به این نام می خوانند. شاید جوان‌ترهایی که نام انیسی دارند، خودشان وجه تسمیه آن را ندانند اما روزگاری این نام افتخاری برای نزدیکی به شاه به شمار می‌آمد. https://eitaa.com/vazhband