eitaa logo
👇🏻 تبلیغات گسترده ونوس 👇🏻
1.1هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
301 ویدیو
4 فایل
💥 هو الرزاق 💥 جهت رزرو تبلیغ فقط و فقط 🔴به ایدی زیر مراجعه کنید 👇 خانم ترکی مدیر گسترده ونوس @z_t1369 کانال واریز👇 @venus_variz
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂 به مامان زنگ زدم ،بهم گفت که اوضاع بدجوری بیریخت شده و مجبور شده که بره شهرستان پیش مادربزرگم ، ولی به خاطر من برمیگرده ، خیلی زود! آخر شب شده بود و صدای بابا بلندتر از هروقتی بود ! ، میترسیدم... گوشه ی اتاقم نشستم و توی خودم بودم... سر و صداهاشون تقریبا خوابیده بود... گوشیمو اون بیرون توی آشپزخونه جا گذاشته بودم و میخواستم برم بیارم اما داشتم😰😰❌ مانتویی تنم کردم و شالی رو روی سرم کشیدم و آروم و بیصدا قفل درو باز کردم و از اتاق بیرون رفتم... لامپا بودن اما میدیدمشون که هرکدومشون یه گوشه دراز کشیده بودن و توی چرت بودن... پاورچین پاورچین سمت آشپزخونه قدم برداشتم و همین که گوشیمو برداشتم دویدم و خواستم درو ببندم که همون مردی که اون روز توی خیابون دیدمش با حالت سمتم اومد و قبل از اینکه فرصت کنم درو ببندم که...😱😱😰😰👇👇 https://eitaa.com/joinchat/355074477C0f2bee59d7
🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂 به مامان زنگ زدم ،بهم گفت که اوضاع بدجوری بیریخت شده و مجبور شده که بره شهرستان پیش مادربزرگم ، ولی به خاطر من برمیگرده ، خیلی زود! آخر شب شده بود و صدای بابا بلندتر از هروقتی بود ! ، میترسیدم... گوشه ی اتاقم نشستم و توی خودم بودم... سر و صداهاشون تقریبا خوابیده بود... گوشیمو اون بیرون توی آشپزخونه جا گذاشته بودم و میخواستم برم بیارم اما داشتم😰😰❌ مانتویی تنم کردم و شالی رو روی سرم کشیدم و آروم و بیصدا قفل درو باز کردم و از اتاق بیرون رفتم... لامپا بودن اما میدیدمشون که هرکدومشون یه گوشه دراز کشیده بودن و توی چرت بودن... پاورچین پاورچین سمت آشپزخونه قدم برداشتم و همین که گوشیمو برداشتم دویدم و خواستم درو ببندم که همون مردی که اون روز توی خیابون دیدمش با حالت سمتم اومد و قبل از اینکه فرصت کنم درو ببندم که...😱😱😰😰👇👇 https://eitaa.com/joinchat/355074477C0f2bee59d7
آخر شب، صدای بابا بلندتر از هروقتی بود. چون مامانم مجبور شده بود بره شهرستان، توی اتاقم نشستم و درو قفل کردم. سر و صداهاشون تازه خوابیده بود. مانتویی تنم کردم تا گوشیمو که تو آشپزخونه جا مونده بردارم. آروم درو باز کردم، هرکدومشون یه گوشه چرت زده بودن. گوشیمو که برداشتم دویدم، قبل از اینکه فرصت کنم درو ببندم...😱😰👇 https://eitaa.com/joinchat/1783824717C85cf54a460
آخر شب، صدای بابا بلندتر از هروقتی بود. بابا در نبود مامان رفقاشو جمع کرده بود منم خودمو تو اتاق زندانی کردم سروصداشون که خوابید مانتویی تنم کردم تا گوشیمو که تو آشپزخونه جا مونده رو بردارم. هرکدومشون یه گوشه چرت زده بودن. گوشیمو که برداشتم دویدم، قبل از اینکه فرصت کنم درو ببندم...😰👇 https://eitaa.com/joinchat/1783824717C85cf54a460