#سکوت_مطلق
#پارت_واقعی
احسان ابرویی بالا انداخت و دستای توهم رفتش و بیشتر بهم فشرد: نه اشتباه نکن، روی سرم گوش مخملی وجود نداره!
صدای گیتار کل خونه رو برداشته بود!
شرمنده و خجالت زده، سرم رو تو یقه ی نداشتم فرو بردم: اقا سوشا هم خوابش نمیبرد!
دندون قروچه ای کرد، که صدای ساییده شدن دندون هاش خوب به گوش می رسید و گوشت های تنم و می ریخت:
ببین هیلدا خانوم! خواستم بیارمت این جا تا زیر بال و پرت و بگیرم! پدر بیچاره و بی سوادتم کلی چک و سفته امضا کرده، اما قدر ندونستی! تو خونه ی خودم چشم داشتی به پسر یکی یدونه و سادم! انقدر نفوذ کردی تو
وجودش که جلوم وایسته و سرم داد بزنه، از این به بعد مثل یه کلفت می مونی تو این خونه و کار می کنی😰
اگه بفهمم یه قدم به سوشا نزدیک شدی ...👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/355074477C0f2bee59d7
🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂
#ازم_فاصله_بگیر
#پارت_واقعی
به مامان زنگ زدم ،بهم گفت که اوضاع بدجوری بیریخت شده و مجبور شده که بره شهرستان پیش مادربزرگم ، ولی به خاطر من برمیگرده ، خیلی زود!
آخر شب شده بود و صدای #رفیقای بابا بلندتر از هروقتی بود !
#میخندیدن ، میترسیدم...
گوشه ی اتاقم نشستم و توی خودم بودم...
سر و صداهاشون تقریبا خوابیده بود...
گوشیمو اون بیرون توی آشپزخونه جا گذاشته بودم و میخواستم برم بیارم اما #ترس داشتم😰😰❌
مانتویی تنم کردم و شالی رو روی سرم کشیدم و آروم و بیصدا قفل درو باز کردم و از اتاق بیرون رفتم...
لامپا #خاموش بودن اما میدیدمشون که هرکدومشون یه گوشه دراز کشیده بودن و توی چرت بودن...
پاورچین پاورچین سمت آشپزخونه قدم برداشتم و همین که گوشیمو برداشتم #سمت_اتاقم دویدم و خواستم درو ببندم که
همون مردی که اون روز توی خیابون دیدمش با حالت #وحشتناکی سمتم اومد و قبل از اینکه فرصت کنم درو ببندم که...😱😱😰😰👇👇
https://eitaa.com/joinchat/355074477C0f2bee59d7
🍃🍃🍃🍃🍂🍂🍂🍂
#ازم_فاصله_بگیر
#پارت_واقعی
به مامان زنگ زدم ،بهم گفت که اوضاع بدجوری بیریخت شده و مجبور شده که بره شهرستان پیش مادربزرگم ، ولی به خاطر من برمیگرده ، خیلی زود!
آخر شب شده بود و صدای #رفیقای بابا بلندتر از هروقتی بود !
#میخندیدن ، میترسیدم...
گوشه ی اتاقم نشستم و توی خودم بودم...
سر و صداهاشون تقریبا خوابیده بود...
گوشیمو اون بیرون توی آشپزخونه جا گذاشته بودم و میخواستم برم بیارم اما #ترس داشتم😰😰❌
مانتویی تنم کردم و شالی رو روی سرم کشیدم و آروم و بیصدا قفل درو باز کردم و از اتاق بیرون رفتم...
لامپا #خاموش بودن اما میدیدمشون که هرکدومشون یه گوشه دراز کشیده بودن و توی چرت بودن...
پاورچین پاورچین سمت آشپزخونه قدم برداشتم و همین که گوشیمو برداشتم #سمت_اتاقم دویدم و خواستم درو ببندم که
همون مردی که اون روز توی خیابون دیدمش با حالت #وحشتناکی سمتم اومد و قبل از اینکه فرصت کنم درو ببندم که...😱😱😰😰👇👇
https://eitaa.com/joinchat/355074477C0f2bee59d7