eitaa logo
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
21 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
62 ویدیو
0 فایل
برای شهدا رسانه باشیم برای همکاری در ستاد پیام دهید ارتباط با خادم کانال: @congere_melli_shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
#خاطرات_شهدا میگفت من عیدغدیر به دنیاآمدم عیدغدیر ازدواج کردم، امید دارم خدا عیدغدیرهم مراقبول کند! عیدغدیربودکه آسمانی شد. 🌹 #شهیدحاج_علی_کسائی 🌹 #شهدا_هویت_جاودان_تاریخ
#خاطرات_شهدا #زیارت_عاشــوراےهمیشگے عــملیات کربــلای ۴ بود. اتش دشمن سنگین بود.زیر یک پــل جمع شده بودیم.جای پنـــج نفر بود, اما ده نفر به زحمت خود را جا داده بودیم و پا ها از زیر پل بیرون زده بود.دیدم رضا چراغ قوه اش را بــیرون اورد و نورش را انداخت روی کتاب کوچک دعایش و شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا. گفتم رضا تو این شــرایط چه وقت زیارت خوندنه!!! خندید و گفــت مــن از اول انقلاب تا حالا یه روز هم زیارت عاشورام ترک نشده, حــتی زمانی که در سینــما کار می کــردم!.... و *شاید بــا همـین زیــارت عاشــوراها برات شهــادتش را گرفــت* #شهید_عبدالرضا_مصلی_نژاد🌷 #از_شهدای_استان_فارس
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
🌷 🔻همسر شهید: 🔰شهید از دوستان صمیمی دامادمان بود که نخست به بنده معرفی شدند و چندبار باهم صحبت کردیم و بعد با صحبت کردند. 23 اردیبهشت 86 به همدیگر محرم و در 14 تیر 86 مصادف با روز میلاد (س) به عقد هم در آمدیم 🔰حامد به قدری بزرگوار بود که همیشه در صحبت‌های قبلی خودش را از دور می‌دید و می‌گفت: ماها شهید نمی شویم حتی قبل از رفتن به هم از شهادت حرفی نمی‌زد، یشتر از دغدغه‌مندیش صحبت می‌کرد که چکار باید کنیم و وضع نامناسب است 🔰بزرگترین خصوصیت حامد و رفتار خوبش بود. ما 8 سال کنار هم زندگی کردیم شاید در این مدت 8 بار را ندیدم، همیشه خودش را کنترل می کرد و موقع عصبانیت تند صحبت نمی‌کرد و سکوت می‌کرد. با اینکه خیلی سخت است که انسان خوش اخلاق و شاد باشد 🔰چهارسال است که از رفتن می‌گذرد و من در این مدت خیلی تلاش کردم که شبیه او شوم اما متاسفانه اصلا موفق نبوده‌ام گفتن این چیزها در سخن آسان است اما در بسیار سخت است، به نظرم یکی از دلایلی که خدا حامد را انتخاب کرد به دلیل اخلاق و رفتار خوب او بود. 🔰در زمان رفتن حامد، با اشکهایم او را بدرقه کردم، من می‌دانستم اگر حامد بماند و به نرود بیشتر اذیت می شود و دلیل رضایتمم هم همین بود. حامد به این دلیل به سوریه رفت چون اعتقاد داشت کاری از دستش بر نمی آید و باید به دست بگیرد همیشه تفنگ به دست گرفتن را جزء کارهای زندگی می دانست 🔰شهید معتقد بود اینکه اینجا بمانی و کار انجام دهی خیلی اهمیتش بیشتر است و همیشه این موضوع را به دوستانش که نتوانسته بودند شوند می‌گفت. حامد 37 روز در سوریه ماند و سپس به رسید، 4 دی 94 به سوریه اعزام شد و 12 بهمن 94 به مقام رفیع شهادت نائل امد.
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
🔻همسر شهید محرابی: 🌱شهید محرابی لحظه آخری که می‌خواست به جبهه برود به ما گفت قطعاً من شهید می‌شوم و
🌷 💠شب یلدا 🍂دو سال پیش قرار بود برای شب یلدا کرسی بندازیم و کاملا شب یلدا مون برگزار بشه خونه ما گلبهار بود و اونجا خیلی سرد بود من شوفاژ رو زیاد کردم و تدارکات شب یلدا رو هم فراهم کردم 🍂 از محل کارشون تماس گرفتن که برای شب یلدا دعوت کن و من بهشون گفتم مسافت زیاده، مهمان ها رودربایستی تشریف میارن ولی اذیت میشن من به خانه پدرم و برادرم تماس گرفتم دعوت شون کردم و قرار شد خود هم از خانواده خودشون دعوت کنن. 🍂حسین آقا به من تماس گرفتن گفتن هر کدام از مهمان ها که ماشین نداشته باشن یا نتوانستند ماشین شون رو بردارند می روم دنبال شون هم می برم شان و هم برمی گردونم شون. من تعجب کردم گفتم این همه راه چه لزومی دارد نگاهی کرد و گفت :کل قضیه شب یلدا فقط به اش است که مستحب است بقیه اش که داستانی بیش نیست 🌷خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک 🌷 🌷
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
مجاهدت پرستاران در جبهه 🍃درود های خدا بر تو #پرستار 🌸که هستی ناجی و دلسوز بیمار 🍃ادامه می دهی
🌷 ✍️خواهر شهیده ❣پرستار بود و توی اتاقش رو نصب کرده بود، خیلی ها میگفتند: اگر رئیس بیمارستان ببینه برخورد باهات میکنه، اما فوزیه عکس رو برنداشت.👌 ❣يه روز رئيس بيمارستان كه بعداً به از كشور كرد، براي سركشي اومد و متوجه عكس روي ديوار شد و با 😡دستور داد كه عكس رو از روي ديوار بردارد. اما فوزيه گفته بود: اتاق به من است و هر عكسي روي ديوار آن آويزان ميكنم.🙂 ❣رئيس بيمارستان هم فوزيه رو تهديد به كسر يكماه از حقوق كرد. 😳اما فوزيه حرفش يك كلام بود: اگر هم بشم، عكس رو برنميدارم....👏 🌸 🌸
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
✍ #یاد_خوبان ✨میثم با ورودش به سپاه، اعلام کرد که میخواهم ازدواج کنم. به دلیل فصلی بودن شغل پدر و ک
🌷 🔹 که خیره شدم تو صورتش وقتی بود که انگشتر فیروزه شو💍کردم دستش سر سفره ی عقد😍. نذر کرده بودم قبل ازدواج ،به هیچ کدوم از نگاه نکنم🚫 تا خودش یکی رو واسم پسند کنه. 🔸حالا اون شده بود جواب  من، مثل بچگیم بود. با چشایی درشت و و مشکی😉 هر که میشد، میگفت بریم النگویی، انگشتری💍، چیزی بگیرم برات. 🔹میگفتم: بیشتر از این نکن❌ به قدر کافی بال و پرمو بسته. عاشق کشی❤️، دیوانه کردن مردم آزاری، یک جفت چشم مشکی و اینقدر کارایی⁉️ میخندید و مجنونم میکرد💞 🔹دلش دختر میخواست👧دختری که تو سالگی،با شیرین زبونی صداش کنه، یه روز با یه جعبه شیرینی🍩 اومد خونه سلام کرد و نشست کنارم👥 به تکون تکون افتاد. 🔸مگه میشه دختر جواب رو نده⁉️ لبخندی کنج لباش نشست. از همون مست کننده اش.یه  گذاشت دهنم😋 گفتم: "خیره ان شاءالله❗️ 🔹گفت: وقتش رسیده به وفا کنیم اشکام بود که بی اختیار میریخت😭 "خدایایعنی به این زودی فرصتم تموم شد؟" نمی خواست بودنشو با گریه کم رنگ کنه. ولی نتونست🚫 جلو بغضشو بگیره😢 🔸گفت:"میدونی اگه مردای ما اونجا نمی جنگیدن، اون ، به یزد و کرمان هم رسیده بودن وشکم زنان میدریدن؟!💔میدونی عزت تو اینه که مردم بیرون از خاکشون🇮🇷 واسه بجنگن..؟ 🔹گفتم: میدونم ⚡️ولی تو این هیاهوی شهر که همه دنبال مارک و ملک و جواهرن، کسی هست که قدر این  بدونه❓باز مست شدم از ❤️. گفت: لطف این همینه. 🔸تو تشییعش⚰ قدم که بر میداشتم، و زمانی که رو تخت بیمارستان🛌 واسه اولین بار❣ دادن دستم، همون جمله رو زیر لب تکرار کردم😔 راوی:همسر شهید
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
تصویری جالب از دو برادر شهید حاج احمد در حال اصلاح حاج قاسم ... #شهید_حاج_احمد_سلیمانی🌷 #شهید_حاج
🔰شهید حاج احمد سلیمانی به روایت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی: 💢«...دست تقدیر این بود که من که از دوران کودکی با احمد بودم، در زمان شهادتش هم بالای سرش حاضر شوم و اگر بخواهم کلمه‌ای را اختصاصاً و حقیقتاً‌ به عنوان مشخصه این شهید ذکر کنم، باید بگویم «انسان پاک» لایق این شهید بزرگوار است. 💢در واقع کسانی می‌توانند این مفهوم را داشته‌ باشند که بعد از معصوم، به درجه‌ای از صالح بودن برسند. 💢احمد علاقه ویژه‌ای به جلسات مرحوم آیت الله حقیقی داشت و در همان جلساتی که در مسجد کرمان برگزار می‌شد، به انقلاب اتصال پیدا کرد و حقیقتاً از همان دوران روح حاکم بر احمد روح شهادت بود که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی این حس شدیدتر شد و او را یک انقلابی درجه یک کرد. 💢شهید سلیمانی از موثرترین فرماندهان لشکر ثارالله بود. در عملیات طریق القدس در کانالی که کنده بودیم، شهید سلیمانی هم حضور داشت؛ وقتی من در نیمه شب به آن کانال رفتم او را دیدم و وقتی او مرا دید، بلافاصله پشت بوته‌ها پنهان شد و بعداً من متوجه شدم که او بخاطر اینکه مبادا من او را از آنجا برگردانم، پشت بوته رفته بود. 💢او در طول جانشینی فرماندهی لشکر ثارالله هیچ گاه خود را در جایگاه فرمانده نشان نداد و هیچ کس احساس نکرد که او مسئولیتی در جبهه دارد. 💢با همه فرمانده‌ها ارتباط داشت و حتی برای اینکه بتواند در عملیات‌ها به جبهه و صحنه جنگ نزدیک باشد، یک موتور سیکلت داشت که پیوسته خود را به آتش‌ها می‌رساند. 💢وقتی که در شب شهادتش مشغول خواندن دعای کمیل بود، حال عجیبی داشت. از اول تا آخر دعا سر به سجده بود و انگار الهام شده بود که قرار است فردا 10 صبح به شهادت برسد. 💢چهره او را که پس از شهادت دیدم، نصف صورتش را خون پوشانده بود و نصف صورتش مثل مهتاب می‌درخشید و حقیقتاً‌ آرامش خاصی در چهره او پیدا بود که باعث شد دیدن این صحنه جزو دیدنی‌ترین صحنه عمرم در دوران دفاع مقدس باشد...» دو برادر شهید🔻 🌷 🌷
📖 چشمانش بہ شدت مجروح شده بود . پزشڪ ها از نتیجہ عمل جراحی قطع امید ڪرده بودند . گفتہ بود : « ڪاری بہ نتیجہ عمل نداشتہ باشید ؛ فقط با ذڪر یا زهرا (سلام الله علیها) شروع ڪنید ...» بعد از عمل جراحی ، همه پزشڪ ها از نتیجہ تعجب ڪرده بودند . چشم های محمد مداوا شده بود ، و عمل جراحی با رمز یا زهرا (س) موفق بود ... سردار ؛ فرمانده گردان امام رضا (علیه السلام) لشڪر ۱۹ فجر ...
📖 💔 یڪ هفتہ قبل از شهادتش باهاش تماس گرفتم و گفتم : 6 ماه است ڪه رفتہ ی ، دل همہ برات تنگ شده ؛ چند روزی بیا و دوباره برگرد . گفت : « بابا وهابی‌ها و تڪفیری‌ها می‌خواهند حرم بی‌بی زینب را خراب ڪنند . اینجا هم دست ڪمی از زمین ڪربلا نداره .» « اگر در زمین ڪربلا خیمہ های بی‌بی زینب را آتش زدند ، اینجا می‌خواند حرمش را خراب ڪنند .» تو بگو من چیڪار ڪنم ؟ جوابی نداشتم ڪه بدم ! گفتم : « بمون و پس از یڪ هفتہ شهید شد .» 🌹 🕊 🔻ولادت : ۱۳۶۲/۱۱/۱۰ ، شهرڪرد 🔺شهادت : ۱۳۹۱/۱۱/۱۰ ، سوریہ
💠سیدمجتبی علمدار واسطه ازدواج 🔰يك شب 🌙خواب شهيد سيد مجتبي علمدار را ديدم كه از داخل كوچه‌اي به سمت من مي‌آمد و يك جواني 👥همراهشان بود. شهيد علمدار لبخندي زد 😊و به من گفت امام حسين(علیه السلام) حاجت شما را داده است و اين جوان هفته ديگر به خواستگاري‌تان مي‌آيد. نذرتان را ادا كنيد. 🔰 وقتي از خواب بيدار شدم زياد به خوابم اعتماد نكردم. با خودم گفتم من خواهر بزرگ‌تر دارم و غير ممكن است كه پدرم اجازه بدهد من هفته ديگر ازدواج كنم❌. غافل از اينكه اگر شهدا بخواهند شدني خواهد بود. فردا شب سيد مجتبي به خواب مادرم آمده و در خواب به مادرم گفته بود: 🔰جواني هفته ديگر به خواستگاري دخترتان مي‌آيد. مادرم در خواب گفته بود نمي‌شود، من دختر بزرگ‌تر دارم پدرشان اجازه نمي‌دهند.‼️ شهيد علمدارگفته بود كه ما اين كارها را آسان مي‌كنيم.👌 خواستگاري درست هفته بعد انجام شد. طبق حدسي كه زده بودم پدرم مقاومت كرد اما وقتي همسرم در جلسه خواستگاري شروع به صحبت كرد، پدرم ديگر حرفي نزد و موافقت كرد💯 و شب خواستگاري قباله من را گرفت. پدر بدون هيچ تحقيقي رضايت داد و در نهايت در دو روز اين وصلت جور شد و به عقد يكديگر درآمديم.  ✍راوی؛هــمسر شـهید 🌷 📎سالروز_ولادتــــ
🔹جزو نیروهای عملیاتی قدس 2 بودم‌‌. فرمانده گردان ما علی اصغر خنکدار بود. 🔸وقتی همراه بچه ها به گشت می رفتیم و برمی گشتیم ،می دیدیم که ظرف های غذایمان شسته است‌. از هر کسی که می پرسیدیم پاسخی نمی یافتیم‌. 🔹یک روز که زودتر به محل استقرار برگشتیم با کمال تعجب متوجه شدیم که باز ظرف ها شسته وکنار سنگر فرماندهی گردان چیده شده است . از آقای خنکدار سوال کردیم که این ظرف ها را چه کسی شسته؟ ایشان چیزی نگفت . 🔸از سکوتش متوجه شدیم که خودش ظرف های غذای ما را می شوید. 🔹قبل از عملیات والفجر هشت من و شهید علی اصغر خنکدار داشتیم در رابطه با مسایل روز صحبت می کردیم . 🔸 شهید خنکدار به من گفت : « می خواهم برای موضوعی پیش سردارمرتضی قربانی بروم ولی خجالت می کشم . » به او گفتم : « در چه رابطه ای است ؟ » کمی مکث کرد و گفت : «ما ۱۰۰% شهید خواهیم شد . 🔹بعد از ما خانواده مان بی سرپرست خواهند شد ؛ می خواهم بروم به او بگویم به من وامی دهد تا سرپناهی برای همسر و فرزندانم بسازم.» 🔸من حرف هایش را تصدیق کردم. با هم به سوی ساختمان فرماندهی رفتیم . وقتی به چند قدمی اتاق فرماندهی رسیدیم،ایستاد. 🔹گفتم : «چی شد؟» با حالت خاصی که بیشتر به چهره آدم های پشیمان می خورد، گفت: «شیطان را ببین! داشت چه کار می کرد ؟! یادم رفت که خدا کفیل زن و بچه ام خواهد بود.» گفت برگردیم . در بین راه هی استغفار می کرد . 📎فرماندهٔ گردان امام محمدباقر(؏)لشگر۲۵ کربلا 🌷 ولادت : ۱۳۴۱/۱/۱۹ قائمشھر شهادت : ۱۳۶۴/۱۱/۲۱ فاو ، عملیات والفجر ۸
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
🔻همسرش میگفت: 🍁موقع خداحافظی‌ بهش گفتم ان شاءالله با #شهادت برگردی رفت و شهید شد اما #برنگشت 🍀یادم
🌷 🔰گفت میخواهم عربی یاد بگیرم، کسی نمی دانست چرا جز خودش وخدا. پیشنهاد به یکی از آشنایان عراقی را داده بود. برای شروع باید متنی را ترجمه می کردند. مهدی با یک تیر دو نشان زده بود 🔰« سلام بر ابراهیم » آنچنان تسلطی بر این کتاب داشت و مجذوب شده بود، که گویی خاطرات برای خودش اتفاق افتاده بود و در آخر همینطور هم شد. در اتاق کارش سلام بر ابراهیمی داشت که با عربی حاشیه نویسی کرده بود. 🔰می خواست ابراهیم را برای سوری ها بخواند تا همه بدانند فرمانده ی معنوی او کیست. به همه گفته بود باید جانانه بجنگیم که حتی اثری از جسم ما نماند تا مردم به زحمت تشییع نیفتند. 🔰درست مثل ابراهیم هادی که آرزوی گمنامی داشت. انگار گمشده همه ی مخلصین است. حالا دیگر کسی از خودش نمی پرسد چرا محمد مهدی در آن محاصره کنار بچه های مجروح ماند و بر نگشت، مثل ابراهیم، او هم فرمانده نبود و اگر بر می گشت کسی بر او خرده نمی گرفت. 🔰اما ماند تا به همه ثابت کند آنچنان که شهدا زنده اند ، سیره آنها نیز هنوز راه گشا و کلید سعادت است. او شبیه ترین فرد به هادی است با این تفاوت که، اگر کسی دلتنگ ابراهیم شد، کانال کمیلی در قلب فکه هست که در پی او برود اما رفقای مهدی در فراقش مامنی جز خانه ی پدری اش ندارند 📕 مدافعان حرم 🌷 اولین روحانی مدافع حرم