💠 نعمتی که خدا بهت داده رو به رخ دیگران نکش👇👇
🌷رفاقت ما با تمام بچه هاي ان دوران، سر و كله زدن و بازي و خنده بود...اما رفاقت با #ابراهيم، الگو گرفتن و يادگيري كارهاي خوب بود.
🌷او غير مستقيم به ما كارهاي صحيح را اموزش مي داد.حتي حرف هايي مي زد كه سال ها بعد به #عمق كلامش رسيديم.
🌷من موهاي زيبايي داشتم، مرتب به ان ها مي رسيدم و مدل و... درست مي كردم. خيلي ها حسرت موها و تيپ ظاهري من را داشتند، ابراهيم نيز خيلي زيبا بود اما...يكبار كه پيش هم نشسته بوديم، دوباره حرف از مدل موهاي من شد.
🌷ابراهيم جمله اي گفت كه فراموش نمي كنم:(( نعمتي كه خدا به تو داده را به رخ ديگران نكش.)) ابراهيم اين را گفت و رفت...
📚كتاب سلام بر ابراهيم
#شهید_ابراهیم_هادی🌷
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
به یاد #شهید_ابراهیم_رشید 🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات #سالروز_شهادت ۱۰ تیر 🌷
#خاطرات_شهدا 🌷
🔰او یک #عاشق بود و آنقدر به سوریه رفت تا به عشقش رسید💞 بسیار خستگیناپذیر بود، گاهی اوقات ساعت 2 شب🌒 به خانه می آمد و ساعت سه #می_رفت. معمولا کسی که از ماموریت می آید، مدتی در خانه🏡 می ماند تا #آرامشی بگیرد؛ ولی او اینطور نبود❌ تا می آمد سریع به دنبال کار دیگری می رفت. مخصوصا برای مسابقات ضد گلوله💥 خیلی تلاش کرد.
🔰در این سال ها #ابراهیم بارها به سوریه رفت. بهمن ماه📆 مجددا برای دفاع از حرم به سوریه اعزام شد و #عید به خاطر فوت پدرم به خانه برگشت و پس از مراسم بلافاصله به #سوریه رفت.
🔰فوق العاده استثنایی بود👌 چه در مراودات کاری چه در روابط #زندگی تک بود. خیلی آرزوی شهادت🌷 داشت، به سوریه رفت که #شهید بشود، خوشحالم که به آرزویش رسید😊 خدا را شکر می کنم که لیاقت داشتم #همسر_شهید شوم.
🔰2 روز قبل از #شهادتش با او صحبت کردم📞 گفت به زودی #برمیگردم که کارهایم را انجام بدهم. کار کوچکی دارم که تا 2 روز دیگر انجام می شود✅ و در این فاصله بود که به #شهادت رسید🕊
🔰پنج ماهی بود که او را #ندیده بودم و تماس و ارتباطی باهم نداشتیم😔 از آنجا که هر سال نورافشانی #جمکران را انجام می دهیم🎆 امسال گفت این #آخرین بارم است که نورافشانی می کنم، #شب_ولادت حضرت حجت، شهادتش را از امام زمان (عج) گرفت🌷
🔰و گفت که #آخرین_بار است اینجا را #نورافشانی می کنم، گفتم: اگر قرار باشد نیایید دیگر نمی شود کار را انجام داد✘ گفت: شما خودت #شیرزن هستی و کار روزی زمین نمی ماند🚫
🔰 #آخرین_باری که می خواست به سوریه برود برایم #خاص بود. چه آن یک ساعتی که در مسیر بودیم🚖 و حرف هایی که بینمان رد و بدل شد و چه لحظه خداحافظی👋 همه برایم جور دیگری بود.
راوی: همسرشهید
#شهید_ابراهیم_رشید
#سالروز_شهادت ۱۰ تیر🌷
🔰 #درس_اخلاق
🔸ابراهیم جلو رفت و گفت: کجایی پهلوون، #مغازت چرا بسته است عمو عزّت آهی از سَرِ درد کشید و گفت: ای روزگار مغازه رو از چنگ ما درآوردن. آدم دیگه به کی اعتماد کنه، #پسر خود آدم که بیاد مغازهی پدر رو بگیره و بفروشه، آدم باید چیکار کنه؟!
🔹بعد ادامه داد: من یه مدّت بیکار بودم تا اینکه یکی از بازاریها این ترازو رو برام خرید تا #کاسبی کنم. الان هم دیگه خونه خودم نمیرم تا چشمم به پسرم نیفته. منزل دخترم همین اطرافه، میرم منزل دخترم
🔸ابراهیم خیلی #ناراحت_شد. گفت: عمو بیا برسونیمت منزل. با موتور عمو عزّت را به خانه دخترش رساندیم. وضع مالیشان بدتر از خودش بود. #ابراهیم درآمدِ کارِ خودش را به این پیرمرد بخشید. اصلا برایش مهم نبود که برای این پول یک ماه در بازار کار کرده و سختی کشیده.
📚کتاب سلام بر ابراهیم۲ #شهيد_ابراهیم_هادی
💠 #انفاق_به_سبک_شهدا🌷
🔹 ابراهیم معلم عربی یکی از مدارس محروم تهران شده بود. اما تدریس عربی #ابراهیم زیاد طولانے نشد! از اواسط همان سال دیگر به مدرسه نرفت! حتے #نمےگفت که چرا به آن مدرسه نمےرود!
🔸یک روز مدیر مدرسه پیش من آمد و گفت: تو رو خدا !!! شما که برادر آقاے هادے هستید، با ایشان صحبت کنید که برگردد مدرسه. گفتم: مگه چے شده؟
🔹کمے مکث کرد و گفت: حقیقتش، آقا ابراهیم از جیب خودش پول مے داد به یکے از #شاگردها تا هر روز زنگ اول براے کلاس نان و پنیر بگیرد. آقای هادی نظرش این بود که این ها بچه هاے منطقه #محروم هستند؛ اکثرا سر کلاس گرسنه هستند؛ بچه گرسنه هم درس نمے فهمد ...
🔸مدیر ادامه داد: من با آقای هادی برخورد کردم. گفتم نظم مدرسه ما را به هم ریختے! در صورتے که هیچ مشکلے براے #نظم مدرسه پیش نیامده بود. بعد هم سر ایشان داد زدم و گفتم: دیگه حق ندارے #اینجا از این کارها بکنے !
🔹آقای هادے از پیش ما رفت و بقیه ساعت هایش را در مدرسه #دیگرے پر کرد. حالا هم بچه ها و اولیا از من خواستند که ایشان را #برگردانم؛ همه از اخلاق و تدریس ایشان تعریف مےکنند. ایشان در همین مدت کم، برای بسیارے
از دانش آموزان بے بضاعت و #یتیم مدرسه، وسائل تهیه کرده بود که حتے من هم خبر نداشتم.
کجایند مردان بی ادعا
#شهید_ابراهیم_هادی🌹
#شهید_دفاع_مقدس🌹
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
🔻همسرش میگفت: 🍁موقع خداحافظی بهش گفتم ان شاءالله با #شهادت برگردی رفت و شهید شد اما #برنگشت 🍀یادم
#خاطرات_شهدا🌷
🔰گفت میخواهم عربی یاد بگیرم، کسی نمی دانست چرا جز خودش وخدا. پیشنهاد #مباحثه به یکی از آشنایان عراقی را داده بود. برای شروع باید متنی را ترجمه می کردند. #محمد مهدی با یک تیر دو نشان زده بود
🔰« سلام بر ابراهیم » آنچنان تسلطی بر این کتاب داشت و مجذوب #ابراهیم شده بود، که گویی خاطرات برای خودش اتفاق افتاده بود و در آخر همینطور هم شد. در اتاق کارش سلام بر ابراهیمی داشت که با عربی حاشیه نویسی کرده بود.
🔰می خواست #خاطرات ابراهیم را برای سوری ها بخواند تا همه بدانند فرمانده ی معنوی او کیست. به همه گفته بود باید جانانه بجنگیم که حتی اثری از جسم ما نماند تا مردم به زحمت تشییع نیفتند.
🔰درست مثل ابراهیم هادی که آرزوی گمنامی داشت. انگار #گمنامی گمشده همه ی مخلصین است. حالا دیگر کسی از خودش نمی پرسد چرا محمد مهدی در آن محاصره کنار بچه های مجروح ماند و بر نگشت، مثل ابراهیم، او هم فرمانده نبود و اگر بر می گشت کسی بر او خرده نمی گرفت.
🔰اما ماند تا به همه ثابت کند آنچنان که شهدا زنده اند ، سیره #عملی آنها نیز هنوز راه گشا و کلید سعادت است. او شبیه ترین فرد به #ابراهیم هادی است با این تفاوت که، اگر کسی دلتنگ ابراهیم شد، کانال کمیلی در قلب فکه هست که در پی او برود اما رفقای #محمد مهدی در فراقش مامنی جز خانه ی پدری اش ندارند
📕 مدافعان حرم
#شهید_محمدمهدی_مالامیری🌷
اولین روحانی مدافع حرم