#پدر_شهید:
🌷این انگیزه ( نابودی داعش و امنیت مرزهای اسلام) به قدری در مرتضی قوی بود که حتی وقتی شنید که پدر شده باز هم لحظهای در حضورش در #سوریه و منطقه عملیاتی شک نکرد.
🌷این بار آخری که اعزام میشد همسرش #باردار بود. وقت اعزامِ مرتضی هنوز جنسیت بچه مشخص نشده بود، بعد گفتند که بچه دختر است اما مرتضی در سوریه که بود یک بار که رفته بود حرم حضرت #زینب(س) برای زیارت، #قرآن را باز کرده بود و به ما گفت :
🌷من آیهای را دیدم که اول و آخر آیه اسم #علی بود و بقیه کلمه ها مقابلم محو میشدند. همانجا به او الهام شد که خداوند یک #پسر به او داده و اسمش هم علی است. در سونوگرافی مجدد دکتر گفت که بچه پسر است
🔻همسرشهید #مرتضی_حسین_پور:
علی من بایدلباس جهاد بپوشه، اسلحه به دست بگیره؛ رجز #أنامحب_الزهرا درکوچه های مدینه سر بده
#علی کوچولو تنها فرزند شهید مرتضی حسین پور چهارماه بعد از #شهادت پدر به دنیا آمد.
#شهید_مرتضی_حسین_پور🌷
#فرمانده_شهید_حججی
#شهادت۱۶مرداد۱۳۹۶
🔰الگوی شهید مدافع حرم
🔸سید جواد اسدی، درتمام کارهایش به روشها و #سیره_شهدا می نگریست. در کلام، رفتار، عبادت تلاشها، #خطرپذیری، ورود به ماموریتها و... از شاخصه های شهدا استفاده میکرد.
🔹دراکثر ماموریتهای دفاعی و #امنیتی حضور فعال داشت. قبل از اعزام مدافعان حرم به #سوریه سید جواد عزمش را جزم کرد برای حضور دراین ماموریت در محوطه پادگان یگان، تعدادی از گلهای شقایق راچیده ودربین دستها وبدنش به آغوش کشید و به دوستانش گفت که #عکس بگیرند.
🔸با خوشحالی امد وگفت: مثل #برادر_شهیدم باگلها عکس گرفتم ادامه داد و گفت که مادرم خواب دیده که پس از سالها، #پسر دیگر شما بشهادت خواهد رسید
🔸سید جواد با لبخند وشادی میگفت #شهید_دوم خانواده بنده هستم ما میگفتیم که شما مراقب باشید خانواده شما یک شهید داده است. برای #مادر و همسر و... سخت خواهد بود. #سیدجواد بالبخند هایش ورضای درونش، خودش را برای شهادت آماده میکرد.
#شهید_سیدجواد_اسدی🌹
🔰 #درس_اخلاق
🔸ابراهیم جلو رفت و گفت: کجایی پهلوون، #مغازت چرا بسته است عمو عزّت آهی از سَرِ درد کشید و گفت: ای روزگار مغازه رو از چنگ ما درآوردن. آدم دیگه به کی اعتماد کنه، #پسر خود آدم که بیاد مغازهی پدر رو بگیره و بفروشه، آدم باید چیکار کنه؟!
🔹بعد ادامه داد: من یه مدّت بیکار بودم تا اینکه یکی از بازاریها این ترازو رو برام خرید تا #کاسبی کنم. الان هم دیگه خونه خودم نمیرم تا چشمم به پسرم نیفته. منزل دخترم همین اطرافه، میرم منزل دخترم
🔸ابراهیم خیلی #ناراحت_شد. گفت: عمو بیا برسونیمت منزل. با موتور عمو عزّت را به خانه دخترش رساندیم. وضع مالیشان بدتر از خودش بود. #ابراهیم درآمدِ کارِ خودش را به این پیرمرد بخشید. اصلا برایش مهم نبود که برای این پول یک ماه در بازار کار کرده و سختی کشیده.
📚کتاب سلام بر ابراهیم۲ #شهيد_ابراهیم_هادی