eitaa logo
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
21 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
62 ویدیو
0 فایل
برای شهدا رسانه باشیم برای همکاری در ستاد پیام دهید ارتباط با خادم کانال: @congere_melli_shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
#پدر_شهید: 🌷این انگیزه ( نابودی داعش و امنیت مرزهای اسلام) به قدری در مرتضی قوی بود که حتی وقتی شنید که پدر شده باز هم لحظه‌ای در حضورش در #سوریه و منطقه عملیاتی شک نکرد. 🌷این بار آخری که اعزام می‌شد همسرش #باردار بود. وقت اعزامِ مرتضی هنوز جنسیت بچه مشخص نشده بود، بعد گفتند که بچه دختر است اما مرتضی در سوریه که بود یک بار که رفته بود حرم حضرت #زینب(س) برای زیارت، #قرآن را باز کرده بود و به ما گفت : 🌷من آیه‌ای را دیدم که اول و آخر آیه اسم #علی بود و بقیه کلمه ها مقابلم محو می‌شدند. همانجا به او الهام شد که خداوند یک #پسر به او داده و اسمش هم علی است. در سونوگرافی مجدد دکتر گفت که بچه پسر است 🔻همسرشهید #مرتضی_حسین_پور: علی من بایدلباس جهاد بپوشه، اسلحه به دست بگیره؛ رجز #أنامحب_الزهرا درکوچه های مدینه سر بده #علی کوچولو تنها فرزند شهید مرتضی حسین پور چهارماه بعد از #شهادت پدر به دنیا آمد. #شهید_مرتضی_حسین_پور🌷 #فرمانده_شهید_حججی #شهادت۱۶مرداد۱۳۹۶
🔰الگوی شهید مدافع حرم 🔸سید جواد اسدی، درتمام کارهایش به روش‌ها و #سیره_شهدا می نگریست. در کلام، رفتار، عبادت تلاش‌ها، #خطرپذیری، ورود به ماموریت‌ها و... از شاخصه های شهدا استفاده می‌کرد. 🔹دراکثر ماموریت‌های دفاعی و #امنیتی حضور فعال داشت. قبل از اعزام مدافعان حرم به #سوریه سید جواد عزمش را جزم کرد برای حضور دراین ماموریت در محوطه پادگان یگان، تعدادی از گلهای شقایق راچیده ودربین دستها وبدنش به آغوش کشید و به دوستانش گفت که #عکس بگیرند. 🔸با خوشحالی امد وگفت: مثل #برادر_شهیدم باگلها عکس گرفتم ادامه داد و گفت که مادرم خواب دیده که پس از سالها، #پسر دیگر شما بشهادت خواهد رسید 🔸سید جواد با لبخند وشادی میگفت #شهید_دوم خانواده بنده هستم ما می‌گفتیم که شما مراقب باشید خانواده شما یک شهید داده است. برای #مادر و همسر و... سخت خواهد بود. #سیدجواد بالبخند هایش ورضای درونش، خودش را برای شهادت آماده می‌کرد. #شهید_سیدجواد_اسدی🌹
🔰 🔸ابراهیم جلو رفت و گفت: کجایی پهلوون، چرا بسته‌ است عمو عزّت آهی از سَرِ درد کشید و گفت: ای روزگار مغازه رو از چنگ ما درآوردن. آدم دیگه به کی اعتماد کنه، خود آدم که بیاد مغازه‌ی پدر رو بگیره و بفروشه، آدم باید چیکار کنه؟! 🔹بعد ادامه داد: من یه مدّت بیکار بودم تا اینکه یکی از بازاری‌ها این ترازو رو برام خرید تا کنم. الان هم دیگه خونه خودم نمی‌رم تا چشمم به پسرم نیفته. منزل دخترم همین اطرافه، میرم منزل دخترم 🔸ابراهیم خیلی . گفت: عمو بیا برسونیمت منزل. با موتور عمو عزّت را به خانه دخترش رساندیم. وضع مالی‌شان بدتر از خودش بود. درآمدِ کارِ خودش را به این پیرمرد بخشید. اصلا برایش مهم نبود که برای این پول یک ماه در بازار کار کرده و سختی کشیده. 📚کتاب سلام بر ابراهیم۲