🌷 #هر_روز_با_شهدا_
#همسر_به_روايت_همسر....
🌷هميشه يك تبسم زيبا داشت. وارد خانه كه مى شد، قبل از حرف زدن لبخند مى زد. عصبانى نمى شد. صبور بود. اعتقادش اين بود كه اين زندگى موقت است و نبايد سر مسائل كوچك خود را درگير كنيم.
🌷گاهى وقتها از شدت خستگى خوابش نمى برد. يك روز مشغول آشپزى بدم، على هم كنار ديوار تكيه داد و مشغول صحبت با من شد تا چند دقيقه بعد آب و غذايى براى او ببرم، نگاه كردم ديدم كنار ديوار خوابش برده. ولى با همين وضعيت خيلى از مواقع كمك كار من در منزل بود. مثلاً اجازه نمى داد كه هر شب از خواب بلند شوم و به بچه برسم. مى گفت: يك شب من، يك شب شما.
🌷يك شب شام آماده كرده بودم كه متوجه شديم همسايه ما شام درست نكرده ـ چون تصور مى كرده كه همسرشان به منزل نمى آيد ـ فوراً على غذاى ما را براى آنها برد. گفتم: خودمان؟! گفت: ما نان و ماست مى خوريم....
راوى: همسر سردار شهيد عليرضا عاصمى
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
اللهم صلی علی محمد
وال محمد و عجل فرجهم🌸🍃