کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
🖌 #خاطره
🔹 روایت همسر شهید؛
در ماه شعبان سال 92 ، رضا تصمیم گرفت که به سوریه برود با وجود ماموریتهای زیادی که داخل و خارج از کشور می رفت، این بار رفتنش رنگ دیگری داشت، قلب مرا با خودش برده بود، خیلی دلتنگش بودم و دائم گریه میکردم.
روز دوم ماه مبارک رمضان بود که همگی مهمان خواهر شوهرم بودیم، همه فامیل دور هم جمع بودند و جای رضا خیلی خالی بود، چشمهایم پر از اشک بود، آن شب موقع برگشتن در ماشین محمدحسین هم خیلی گریه میکرد و بی تاب رضا بود، از او پرسیدم چرا گریه میکنی! به من گفت: مامان من اصلا دوست ندارم بابام بمیره...
گفتم منم دوست ندارم بابا بمیره...گفتم بیا برای بابا دعا کنیم، انگار به دل محمدحسین افتاده بود که رضا شهید میشود و همینطور تا منزل گریه میکرد...
رضا به من گفته بود که به محمدحسین بگو برای من دعا کند و منظور رضا برای شهادتش بود، گاهی اوقات با خودم فکر میکردم که اگر به محمدحسین بگویم دعا میکند که رضا برگردد، اما رضا عاشق شهادت بود، رضا لیاقت شهادت داشت.
روز یازدهم مرداد 92 برابر با روز 22 ماه مبارک رمضان بود که رضا به من زنگ زد و گفت عصمت دلم می خواهد که اون دنیا ازت خواستگاری کردم به من جواب مثبت بدهی، من نیز خندیدم و خیلی جدی نگرفتم.
روز یازدهم مرداد 92 برابر با روز 24 ماه رمضان، که روز قدس هم بود بد جوری حالم به هم ریخت و انگار که میدانستم رضا شهید شده، قلبم گواهی میداد و همان روز ساعت 4 صبح بود که رضا تیر خورده بود و به شهادت رسیده بود.
#شهید_رضا_کارگر_برزی
🌹 #سالروز_شهادت_۱۱_۵_۹۲
کنگره ملی شهدای گمنام ومفقودین
✍️ اتفاقی جالب در لحظهی شهادتِ شهید تورجیزاده از زبان خودش
#متن_خاطره :
شهیدتورجیزاده مداح بود و عاشقِ حضرتِ زهرا«س». آیت الله میردامادی نقل میکرد: بعد از شهادتِ محمد رضا خوابش رو دیدم و بهش گفتم: محمد رضا ! این همه از حضرت زهرا «س» گفتی و خوندی ، چه ثمری برات داشت؟ شهید تورجی زاده بلافاصله گفت: همینکه در آغوشِ فرزندش حضرت مهدی «ع» جان دادم برام کافیه...
🌷 خاطرهای از زندگی مداح شهید محمدرضا تورجیزاده
📚منبع: کتاب یا زهرا سلام الله علیها ، صفحه 188
#حضرت_زهرا #امام_زمان #عاقبت_به_خیری #شهادت #مرگ #شهیدتورجی_زاده
💎 قرار عاشقی 08:00 💎
#السلام_علیڪ_یاعلےبن_موسےالرضا_ع
دستمبهرویسینهبرایارادتاست
اینبارگاهقدسامامکرامتاست
فرقینمیکندزکجامیدهی سلام
اومیدهدجوابتورا،اصلنیتاست
💎 #زیارت_دل_به_نیابت_از ⬇️
🌷 #شهید_ابراهیم_امیدبخش
به مناسبت سالروز ولادتشان
ـــــــــــــــــــــ
🌷 #شهید_آیتاللهشیخفضلاللهنوری
🌷 #شهید_سیدعلی_صفویسهی
🌷 #شهید_بیژن_سلیمانیگرمابکی
🌷 #شهید_محمدجواد_یزدانی
🌷 #شهید_عبدالصالح_امینیان
🌷 #شهید_بهروز_خلیلیان
🌷 #شهید_رضا_کارگربرزی
🌷 #شهید_مهدی_عزیزی
به مناسبت سالروز شهادتشان
ــــــــــــــــــــ
🌷 #شهید_یوسف_کریمی
ــــــــــــــــــ
🔅اَللّهُم صلِّ على علِیِّ بنِ مُوسَى
الرِّضاالْمُرْتَضَى🔅الاِمام التَّقِیِّ النَّقِیِّ🔅وَحجَّتکَ عَلے مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ 🔅وَمن تَحْتَ الثَّرى 🔅الصِّدّیقِ الشَّهیدِ 🔅صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً 🔅زاکِیَةً مُتَواصِلَة مُتَواتِرَةً مترادِفَةً 🔅کاَفْضَل ماصَلَّیْتَ علےاَحد منْ اَوْلِیائِک🔅
جمعه یعنی عطر نرگس در هوا سر میکشد
جمعه یعنی قلب عاشق سوی او پر میکشد
جمعه یعنی روشن از رویش بگردد این جهان
جمعه یعنی انتظار مَهدی صاحب زمان
💎 قرار عاشقی 08:00 💎
#السلام_علیڪ_یاعلےبن_موسےالرضا_ع
دستمبهرویسینهبرایارادتاست
اینبارگاهقدسامامکرامتاست
فرقینمیکندزکجامیدهی سلام
اومیدهدجوابتورا،اصلنیتاست
💎 #زیارت_دل_به_نیابت_از ⬇️
🌷 #شهید_محمد_بهروزی
🌷 #شهید_ساسان_آهور
🌷 #شهید_آیتاللهعلی_قدوسی
🌷 #شهید_سیدحسین_حسینینسب
🌷 #شهید_مسلم_رسولی
به مناسبت سالروز ولادتشان
ـــــــــــــــــــــ
🌷 #شهید_حجتالله_رستگاری
🌷 #شهید_نادر_افخمی
🌷 #شهید_حسین_کامیابی
🌷 #شهید_علیاصغر_کنی
🌷 #شهید_مهدی_زیارتییزدلی
🌷 #شهید_محمد_جعفرینیا
🌷 #شهید_علی_حافظیانفرد
🌷 #شهید_ولیالله_نبیزاده
🌷 #شهید_مهرعلی_عباسی
🌷 #شهید_غلامرضا_جنگی
🌷 #شهید_غلامرضا_ابراهیمی
🌷 #ماشاءالله_کوسهستودهارانی
به مناسبت سالروز شهادتشان
ــــــــــــــــــــ
🌷 #شهید_مراد_عباسیفر
ــــــــــــــــــ
🔅اَللّهُم صلِّ على علِیِّ بنِ مُوسَى
الرِّضاالْمُرْتَضَى🔅الاِمام التَّقِیِّ النَّقِیِّ🔅وَحجَّتکَ عَلے مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ 🔅وَمن تَحْتَ الثَّرى 🔅الصِّدّیقِ الشَّهیدِ 🔅صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً 🔅زاکِیَةً مُتَواصِلَة مُتَواتِرَةً مترادِفَةً 🔅کاَفْضَل ماصَلَّیْتَ علےاَحد منْ اَوْلِیائِک🔅
برای ماموریتی به شهر حلبچه رفته بودیم. در حال نوشتن خاطره بودم که خودکارم تمام شد. در یکی از خرابه ها مدادی پیدا کردم و به نوشتن ادامه دادم. لحظاتی بعد با ماشین به طرف مقصد بعدی حرکت کردیم. هنوز در حال نوشتن بودم که حاج حسین پرسید: فلانی چکار میکنی؟ گفتم: با مدادی که پیدا کردم خاطره مینویسم. ناگهان پاش رو گذاشت رو ترمز و گفت: برو مداد مردم رو بذار و برگرد، مال مردم، مال مردم است. عراقی، ایرانی نداره. اون روز ایشان درس بزرگی به من دادند.
🌷 شهید حسین محمدیانی🌷
منبع : کتاب کوله پشتی به نقل از وقت قنوت
#سیره_شهدا
🌹🕊🍃🕊🌹
💠شهیدم کن💠
زماني كه مهدي تازه زبان باز كرده بود از اولين كلمه هايي كه گفت اين بود: شهيدم كن....
خيلي برايم عجيب بود.
بزرگ تر كه شد، مي گفت مامان، اين دنيا با همه قشنگي هايش تمام مي شود.
بستگي به ما دارد كه چطور انتخاب كنيم. مامان شهدا زنده اند.
سر نمازهايش به مدت طولاني دستش بالا بود و گردنش كج! من هم به خدا مي گفتم: خدايا! من كه نمي دانم چه مي خواهد هر چي مي خواهد به او بده. مي دانستم دنبال شهادت بود. هيچ گاه هم زير بار ازدواج نرفت. مهدي همه زندگي ام بود.
شب هاي جمعه مي رفت بهشت زهرا. صبح هاي جمعه دعاي ندبه اش در بهشت زهرا ترك نمي شد. مي گفتم خسته مي شي بخواب. مي گفت مامان آدم با شهدا صفا مي كند. به ما هم مي گفت هر چه مي خواهيد از شهدا بگيريد.
من مريض بودم، دستانش را بالا مي گرفت و مي گفت: خدايا شفاي مامان را بده! من جبران مي كنم. آخر هم جبران كرد...
شهید مهدی عزیزی بسیار به ابراهیم هادی علاقه داشت و حتی لحظه شهادتش، تصویر ابراهیم همراهش بود.
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_عزیزی
📚برگرفته از کتاب مدافعان حرم
💖
﷽
آرزوی مرگ
بابا مشکل اعاب و روان داشت،آن هم از نوع حادش.
طوری که مدت زیادی او را در وضعیت انفرادی سپید انقلاب نگه می داشتند.بلاخره مامان توانست به پزشکان و مسئولان آن جا بقبولاند که از عهده نگهداری بابا بر می آید و آن هم موقتا رضایت دادند وبابا به خانه برگشت.
گاهی که آن حالت بهش دست می داد،زورش چند برابر می شد.
دیگر هیچ وسیله سالمی برایمان باقی نمانده بود.
از شیشه گرفته تا جهیزیه مامان.طفلکی بابا وقتی حالش خوب می شد،تازه می فهمید چه کار کرده .
خیلی خجالت می کشید،بغلم میکرد و میبوسید و کلی ازم عذر خواهی می کرد.
یک روز برایش یک لیوان چای داغ بردم که دوباره آن حالت آمد سراغش ،آن قدر لیوان را تو دستانش فشار داد تا خرد شد.
وقتی یادم می افتد که چطور نیمه شب ها بیدار می شد و پای سجاده اش گریه می کرد و از خدا آرزوی مرگ میکرد،دلم میخواهد بترکم.
ماجرای جانبازی بابا از این قرار بود که وقتی خاک ریزشان سقوط می کند،بابا مجروح شده بود،
عراقی ها شروع کردند تیر خلاصی زدن ، به بابا که رسیدند دست و پایش را بسته بودند و از لوله تانکی آویزانش کرده بودند،فرمانده بعثی دستور می دهد که تانکها کنار هم قرار بگیرند و همزمان با حرکت دست او شروع به شلیک کنند،
بابا مجروح موج انفجار آن حادثه بود،
عراقی ها هم پیکر نیمه جانش را همان جارها کردند.
منبع : کتاب پر گل ص66
💎 قرار عاشقی 08:00 💎
#السلام_علیڪ_یاعلےبن_موسےالرضا_ع
دستمبهرویسینهبرایارادتاست
اینبارگاهقدسامامکرامتاست
فرقینمیکندزکجامیدهی سلام
اومیدهدجوابتورا،اصلنیتاست
💎 #زیارت_دل_به_نیابت_از ⬇️
🌷 #شهید_محمدحسین_شعبانی
🌷 #شهید_رمضانعلی_بائیان
به مناسبت سالروز ولادتشان
ـــــــــــــــــــــ
🌷 #شهید_دکترحسن_آیت
🌷 #شهید_حاجرجب_محمودزاده
🌷 #شهیدحسینعسگریابوزیدآبادی
🌷 #شهید_یوسف_دمیرچلی
🌷 #شهید_حسین_زارعنیستانک
🌷 #شهیدعلیمحمدرضاخانیبیدگلی
🌷 #شهید_حسین_شاطریان
🌷 #شهید_علیرضا_باجلان
🌷 #شهید_سیدمهدی_قادری
🌷 #شهید_منصور_عابدی
🌷 #شهید_سیدحسین_حسینی
🌷 #شهید_مصطفی_مازح
🌷 #شهید_حشمتالله_کریمی
به مناسبت سالروز شهادتشان
ــــــــــــــــــــ
🌷 #شهید_حسین_آقابیگی
ــــــــــــــــــ
🔅اَللّهُم صلِّ على علِیِّ بنِ مُوسَى
الرِّضاالْمُرْتَضَى🔅الاِمام التَّقِیِّ النَّقِیِّ🔅وَحجَّتکَ عَلے مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ 🔅وَمن تَحْتَ الثَّرى 🔅الصِّدّیقِ الشَّهیدِ 🔅صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً 🔅زاکِیَةً مُتَواصِلَة مُتَواتِرَةً مترادِفَةً 🔅کاَفْضَل ماصَلَّیْتَ علےاَحد منْ اَوْلِیائِک🔅