میگم چرا انقدر علاقه به ماه دارم:
‐او(امیرالمومنین) کسی است که ماه،
در شب قدر با او سخن گفت.
ترجمه القطره،ج۲،ص۳۲۵.
اژدهای کوچک پرسید: "چه جوری به رفتن ادامه میدی؟"
پاندای بزرگ گفت: "گاهی حتی یه قدم خیلی کوچیک بهتر از اینه که اصلا قدمی برنداری."
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واکنش یه کاربر لبنانی به حملات ایران به اسرائیل: ایرانیان فقط به هدف قرار دادن سفارتخانهیشان در دمشق پاسخ ندادند بلکه حتی به یهودیانی که در زمان پیامبر بر در خانهی پیامبر زباله می انداختند نیز پاسخ دادند.
حتی اگه بدونم یک روز به پایان عمرم باقی مونده بازم دست از تلاش برنمیدارم. خدارو چه دیدی؟شاید دقیقه نود یهو شد اونی که می خواستی. حداقالش اینه آرزو به دل نمیمیری. خب؟
مُرتاح
جلیقه نجات رو تن ماهی بکنید میشه جلیقه مرگ. تو زندگی برای همه نسخه یکسان نپیچید، همه مثل هم نیستن.
افراد ساکن در سرزمینِ حوضِ آبی بسیار مهربان و دلکوچکند. اولین بار وقتی به اینجا آمدند کمی دلهره داشتند و ترسیده بودند. شاید آنها مانند من مشتاق دیدار نبودند. من اما چرا. منِ از گرما و آفتاب فراری ساعت ها قلمو به دست گرفتم و دیوار طوسیِ حوض را رنگ آبی زدم. نمیدانی چه کیفی دارد دریا ساختن!
ماهیها بعد از چند مدت زندگی در آنجا نه تنها دیگر دلهره نداشتند بلکه بسیار شاد بودند. حالا که مدت زیادی از آمدنشان میگذرد. نمیدانم چندمین بار است که آن ها را تک به تک با دستانم میگیرم و از خانهشان جدا میکنم تا بلکه دستی به سر و روی حوض بکشم، اما در همین چند بار یک چیز را خوب فهمیدم. ماهی ها بسیار عاشق هستند. وقتی از هم جدا میشوند آنقدر هیاهو و گریه میکنند که دلِ سنگ هم به رحم میآید. اما چه مفید این گریه؟ چرا که ماهی هرچهقدر هم گریه کند باز فرقی نمیکند. تنها فرقش این است که شاید آبِ حوضشان کمی شور شود. گریه در آب اصلا فایدهای ندارد. کسی متوجه نمیشود. درست مثل زمانی که انسان ها دلتنگ میشوند. مثل ماهی ها در آب گریه میکنند. مردم دیگر شدت این دلتنگی را هیچ وقت درک نمیکنند. مگر آنکه آن انسان هم دلتنگ باشد.
وقتایی که یه مسئله رو درست حل میکنم. یه کد درست عمل میکنه، یه کار سخت و خوب به اتمام میرسونم انگار یه گونی سنگین از شونم گرفته میشه. بسیار حسِ دوست داشتنی هست.
بیاین یه قولی به هم بدیم. بتپرستِ آرزوهامون نباشیم. اگه میخوایمش در هر صورت بهدستش بیاریم. زخمی، خسته، گریون.
یه جایی هست که پرندهای به امیرالمومنین استغاثه میکنه و کمک میخواد ازشون و حضرت با معجزهای حاجتشو روا میکنن، قنبر اونجا میگه: آنچه آن روز کاسه اشکم را لبریز کرد پناه یک پرنده به چنین مولای مهربانی بود و فریادرسی مولایم برای او که درباره چند جوجه به التماس آمده بود. بار دیگر ابر رحمت علی علیهالسلام را بالای سرم احساس کردم و در میان ابرها به پرواز درآمدم که ای خدای علی علیهالسلام تو را سپاسگزارم که غلام اویم و از او تشکر میکنم که مرا پذیرفته است.
هربار که یک کتاب و تموم میکنم غمی بهم اضافه میشه. در حقیقت من برای افراد و حرف های اون کتاب دلم تنگ میشه.