ولی بهترین اتفاقی که تو ۴۰۲ افتاد این بود که از دانش آموز بودن فارق شدم و دیگه الان نگران امتحان نهایی و شبه نهایی بعد عید نیستم.
نمیتونم بگم امسال سال خوبی بود چون تا الان هرسالم از پارسال داغون تره..
ولی امسال یجورایی جالب ترین تجربه های زندگیم اتفاق افتاد
تموم شدن مدرسه،کنکور دادن،رسیدن به سن قانونی،دانشگاه رفتن،اشنا شدن با رشته ای ک هیچ وقت فکرشم نمیکردم طرفش برم،یاد گرفتن گیتار،پیدا کردن دوست جدید(بعد از ۵ سال)،رفتن به جاهایی که تاحالا تنهایی نرفته بودم،انجام کارایی که تا حالا تنهایی انجام نداده بودم و...
خلاصه که با وجود تموم اتفاقای بد امسال،میتونم بگم سال عجیبی برام بود ولی بهرحال حسی به سال جدید ندارم و میدونم ک اینم یکی مثل قبلیاس..
بغض عزیزم؛ عاجزانه ازت میخوام وقتایی که حق با منه و دارم از خودم دفاع میکنم، راه گلومو نگیری، صدامو نلرزونی، نرینی تو همچی.
انگار ن انگار باید ۵ صب پاشم و به مدت ۱۴ ساعت تو اون دانشگاه خراب شده جون بکَنم..بگیر بخواب زننن
کاش یکی به این پسرا بفهمونه با تیکه انداختن بامزه ب نظر نمیاید و فقط باعث میشه هر لحظه بیشتر حالمون ازتون بهم بخوره.
ترمای زوج اینجوریه ک بهمن انتخاب واحده ولی ما تا اسفند طولش میدیدم و نمیریم آخرای اسفندم ب بهونه عید میپیچونیم فروردینم ک نیمه اولش عیده نیمه دومشم چون حال نداریم میپیچونیم ی اردیبهشت میمونه اونم بیخیال بابا بگیر بخواب
مردم میرن تو جمع باهم صحبت میکنن میگن میخندن خوش میگذرونن،منم میرم تو جمع حس ناکافی بودن بهم دست میده برمیگردم.
اگه کسی باهاتون از آرزوی مرگ و این چیزا حرف زد هی نگید خدانکنه خدانکنه، خدا اگه کاری بخواد انجام بده ب شما نگاه نمیکنه.بشینین باهاش حرف بزنین بغلش کنین بهش امید بدین و باهاش مهربون باشید..کسی که ترسی از مردن نداره و فرقی بین مرگ و زندگیش نمیبینه یعنی بجایی رسیده که از همه چی بُریده
یجایی که ممکنه دست بهرکاری بزنه..
اسم این مرض که وقتی به گذشته فکر میکنی دلت حتی برا اون روزای فوقِ مزخرفی که گذشته ام تنگ میشه،افسردگیه یا چی؟