فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🆘 نجات نوزاد سهروزه توسط اپراتور هلال احمر قم/ مهارت اپراتور در راهنمایی خانواده و سرعت عمل اورژانس در رسیدن به محل حادثه چشمگیر است!
@virafic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
❇️ این مملکت اینگونه به دست ما رسیده . . .
@virafic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🔴 بازداشت نوئل مکآفی، رئیس گروه فلسفه دانشگاه ایموری
🔻نوئل مکآفی، استاد سرشناس فلسفه که در اعتراضات برضد اسرائیل شرکت کرده بود، در حالی که دستبند به دست داشت، توسط پلیس آمریکا بازداشت شد.
🔻مکآفی، استاد فلسفه در دانشگاه اموری امریکاست که از سال ۲۰۱۰ در آنجا تدریس میکند. او به واسطهٔ تألیفات فراوانی که دارد، چهرهٔ علمی سرشناسی در جامعهٔ فیلسوفان امریکایی است.
🔻وی دربارهٔ نظریههای دموکراتیک، رسانههای جدید، و نظریههای روانکاوی حوزهٔ عمومی پژوهشهای بسیاری کرده است. مکآفی در حال حاضر رئیس مشترک شبکهٔ فلسفهٔ عمومی، ویراستار کترینگ ریویو است و سالها فعال سیاسی بوده است.
@virafic
.
🪙 کشف سکههای دوره اشکانی از مسافر قطار
▫️طبق اعلام کارشناس میراث فرهنگی شهرستان اندیمشک، سکههای کشفشده مربوط به دورهٔ اشکانیان است و ارزش ریالی آن در حدود دو میلیارد ریال برآورد شده است.
▫️در حالی که بر روی این سکهها هیچ قیمتی نمیتوان گذاشت، قاعدتاً ارزش دویست میلیون تومانی که کارشناس میراث فرهنگی محاسبه کرده، مربوط به تورم پول خُرد، از زمان اشک پانزدهم تا به امروز است!
▫️تعیین ارزش ریالی یک کالای قاچاق به میزان کمتر از ارزش واقعی آن، یک جرم مشهود است که انگیزههای مختلفی میتواند داشته باشد. ورود متخصصان یگان حفاظت وزارت میراث فرهنگی به موضوع میتواند ابعاد آن را روشن کند.
@virafic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🚨 ضربهٔ فنی استاد دانشکده اقتصاد!
کرولاین فوهلین، استاد اقتصاد دانشگاه اموری امریکا، که از معترضان جنایات رژیم صهیونیستی در غزه است، اینگونه بازداشت شده است؛ و در حالی که پلیس از "همرزمش" درخواست دستبند میکند، فوهلین فریاد میزند: من استاد دانشگاهم!
@virafic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☰
🔴 تحول در علوم انسانی
🔺 خانهٔ گفتگوی تحــــــول در علوم انسانی
🔺 سیادت/ سیمای اینترنتی دانشگاه تهران
@ut_internet_tv
@virafic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
🛫 ایران چگونه میراژ فرانسوی را اهلی کرد؟
@virafic
هدایت شده از فصل فاصله
خلیج همیشه فارس، نه خلیج همیشگی فارس!
هموطنان ما بسیاری مواقع برای تأکید بر هویّت ایرانی خلیج فارس آن را «خلیچ همیشگی فارس» مینامند که تعبیری است از لحاظ زبانی ناصواب.
در این تعبیر «همیشگی» به معنی «جاودانه» صفت «خلیج» است نه قید «فارس» بنابراین بر جاودان بودن خلیج دلالت دارد، نه همیشگی بودن نام «فارس» بر آن؛ درحالیکه کسی در جاودانهبودن واقعیّت جغرافیایی این خلیج بحثی ندارد و تمام شیطنتهای تبلیغاتی دشمنان بر نام این خلیج پرعظمت متمرکز شده است!
لازم است برای رساندن این مفهوم از «خلیج همیشه فارس» و امثال آن استفاده کنیم.
#محمدرضا_ترکی
#خلیج_فارس
🆔️ @faslefaaseleh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
❇️ سردار حاجیزاده در دیدار با قهرمان پارالمپیک کشور:
🔅فقط از ۲۰ درصد از مجموعه توان و امکانات فراهمشده در آن شب، برای تنبیه رژیم صهیونیستی استفاده کردیم.
🔅کشورهای امریکا و انگلیس و فرانسه، و بسیاری از کشورهای منطقه برای مقابله با ۲۰ درصد از توان یک نیرو، با حداکثر امکانات خود به کمک رژیم صهیونیستی آمدند.
@virafic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
✨ سرزمیـــــــن شعــــــــر ✨
@virafic
33.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
🔺 افعی تهران (۱۴۰۲)
🔺 کارگردان: سامان مقدم
▪️مدیرکل حقوقی، املاک و معاضدت قضایی وزارت آموزش و پرورش از شکایت و اعلام جرم رسمی آموزش و پرورش علیه دست اندرکاران اصلی سریال «افعی تهران» که این روزها از نمایش خانگی پخش میشود، خبر داد.
▪️این خبر، واکنش منفی اغلب فعالان رسانهای را به دنبال داشته و شکایت از سازندگان سریال را ناموجه دانستهاند؛ تو گویی معلم را در این آبوخاک هیچ حرمتی نبوده و نیست.
@virafic
🔺 افعی تهران (۱۴۰۲)
🔺 کارگردان: سامان مقدم
⚖ به بهانهٔ شکایت "بهحق" آموزش و پرورش از افعی تهران
▪️در دورۀ راهنمایی ــ که این روزها همتراز پایهٔ ششم تا هشتم میشود ــ معلم قرآنی داشتیم که ناظم مدرسه هم بود و در کنار آن، عکاسی ورزشی هم میکرد، حالا تفننی یا حرفهای، نمیدانم. اما هربار که از دیوار کوچه پسکوچههای پشت ورزشگاه شهید وطنی، پنهانی به داخل زمین میپریدم، در گوشه و کنار چمن میدیدمش که مسابقات نساجی را از میان لنز دوربینش نظاره میکند. در کلاس درس و حیاط مدرسه چند باری از سر مهر خطکش چوبیاش را به نرمی بر کف دستم نشانده بود. بیگفتگو، همیشه سزاوارش بودم؛ از جمله آن بار که با مجموعۀ کوچک تمبرم به مدرسه رفتم و دادوستد هم کردم. تمبرها را گرفت، اما دو سال بعد، پس از آخرین امتحان نهایی خردادماه، همه را بیکم و کاست به دستم رساند. آن صبح نمناک پاییزی هم که روخوانی قرآن را بلد نبودم، خودکاری را لای دو انگشتم گذاشت که تنبیه مرسوم آن روزها بود. ولی پیش از آنکه بفشارد، پرسید «کسی در خانه بلد نیست که روخوانی یادت بدهد؟» تعلل کردم؛ میدانستم که «نصیری» پاسخش را میداند و نمیداند که میدانم. گفتم: «پدرم». خودکار را برداشت و نهیب زد که: «چون راست گفتی، برو بنشین. دفعۀ بعد یاد بگیر.»
▪️نصیری معلم قرآن بود؛ ناظم بود؛ عکاسی ورزشی هم میکرد. اما برای ما آموزگار اخلاق بود و "اهمیت صادق بودن" را با بیرون کشیدن یک خودکار از میان انگشتان دست یادمان داد. بر نیمکتهای چوبی زوار دررفته، کج نشستیم و راست گفتیم و جز مهر از او ندیدیم، گو اینکه آن سالها محبت شکلهای مختلف و گاه عجیبی داشت. یک دهۀ بعد وقتی زیر پل گیشا، در دانشکدۀ زبانهای خارجی، خبر درگذشتش را از همولایتی از راهرسیدهای شنیدم، از فرط اندوه توان ایستادن از کف بدادم . . . حالا نه پل گیشا مانده، نه دانشکدۀ زبانهای خارجی آنجاست، و نه از نصیری جز یادی به نیکی باقی است. مدرسه اما بهجز او، ناظم دیگری هم داشت که اگر زنده است، عمرش دراز باد، و اگر از جملۀ رفتگان است، خدایش بیامرزاد. مگر میشد مدرسهای با چندصد پسربچهٔ شرور و چموش را به زمزمهٔ محبت نصیری آرام کرد؟! این یکی میزد، بد هم میزد؛ اما از آن تلختر که از سر کین میزد. یکبار به او پیغام رساندند که پسر فلانی را نزن! بزرگا مردا که در حرفهٔ خود مداومت داشت؛ چنانکه مترصد فرصتی نشست و چون به کف آورد، سختتر از همیشه زد و به کنایه افزود که «حالا برو بگو!» سرخی صورت و سوزش انگشتان را تاب آوردم و هیچ نگفتم. اما چه جای خصومت که «جباری» کار خود را میکرد و ما پسربچههای بیقرار کار خودمان را. اگر میشد در زمان سفر کنم و به گذشته بروم، آن روزهای خویشتن را مییافتم و کودکیام را حتی از جباری هم بیرحمانهتر مینواختم.
▪️این را گفتم تا به آن سکانس آزاردهندۀ سریال «افعی تهران» برسم. هرچه فیلم فریم به فریم پیش میرفت، غلیانی که به جانم افتاده بود، شدت میگرفت. بیم داشتم قصه به آنجایی ختم شود که نباید. تحقیر این پیرمرد ــ اگر شاطر بدزبان محلۀ روزگار طفولیت بود، یا باغبان بدخلق همسایه که دست بزن داشت، یا آن رانندهوانت کپسولهای بوتانگاز که اگر دیر میجنبیدی، میرفت و دست خالیات میگذاشت، یا حتی ترهبارفروش سر سهراه کمربندی که سبزیهای پوسیدۀ تابستانش را به تو قالب میکرد و در خانه بلوا به پا میشد ــ مسئلهٔ ناچیزی بود که میشد به سادگی از آن گذشت. اما توهین و تحقیر معلم بازنشسته آن هم بهخاطر چند ترکۀ ایام شباب؟! این چه کینه و عداوتی است که زخم آن با گذر سالها از دل کارگردان/ نویسنده شسته نشده؟ و گیریم که نشده، آیا هنر مجاز است که هر «کثافتکاری» را به تصویر بکشد؟ اصلاً مگر این موضوع، یعنی تنبیه بدنی دانشآموزان، مسئلۀ بغرنج امروز و فردای جامعهٔ ایران است که کارگردان ناگزیر باشد برای حل یک معضل اجتماعی تن به تصویر کردن آن بدهد؟ و تازه اگر هم ناگزیر باشد، اینچنین عریان و تا این اندازه سخیف؟ . . . باید به آب نامطهر شست خاطرات شباب تولیدکننده و سازنده و بازیگر را و هم، از آنِ آنکه مجوز داده است که تولید کنند و بسازند و بازی کنند این حرمتشکنی مشمئزکننده را!
@virafic
☰
ـ◾️ـ◾️ـ◾️ـ◾️ـ◾️ـ◾️ـ◾️ـ◾️ـ◾️ـ◾️ـ
فاتحهای چو آمدی، بر سر خستهای بخوان
لب بگشا که میدهد، لعل لبت به مرده جان
آن که به پرسش آمد و، فاتحه خواند و میرود
گو نفسی که روح را، میکنم از پِیَاش روان
ای که طبیبِ خستهای، رویِ زبان من ببین
کـاین دم و دود سینهام، بار دل است بر زبان
گرچه تب استخوان من، کرد ز مهرْ گرم و رفت
همچو تبم نمیرود، آتشِ مهر از استخوان
حال دلم ز خالِ تو، هست در آتشش وطن
چشمم از آن دو چشم تو، خسته شدهست و ناتوان
بازنشانْ حرارتم، زآبِ دو دیده و ببین
نبض مرا که میدهد، هیچ ز زندگی نشان
آن که مدام شیشهام، از پی عیش داده است
شیشهام از چه میبرد، پیش طبیب هر زمان؟
حافظ از آب زندگی، شعر تو داد شربتم
ترکِ طبیب کن بیا، نسخهٔ شربتم بخوان
ـ◾️ـ◾️ـ◾️ـ◾️ـ◾️ـ◾️ـ◾️ـ◾️ـ◾️ـ◾️ـ
📓 تفألی به دیوان حافظ/ غزل شمارهٔ ۳۸۲/ سیویکم اردیبهشت ۱۴۰۳
@virafic