eitaa logo
شـهــود♡
37 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
592 ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
شـهــود♡
🍀فکه ، سرزمینی است؛ که هر قسمت اش ، قصه گوشت و پوست و استخوان رزمنده هایی را در به یادگار دارد.دلاور مردانی که با عاقبت بخیر شدند. و خونشان ، این روزها‌، دل هر را به بازی می گیرد‌. 🍀در روز ولادت ، چشم به جهان گشود و در شناسنامه اش نام ثبت شد اما همه او را با نام حسن باقری می شناسند. 🍀فرمانده ای که هدایت را نه از پشت میز بلکه در منطقه عملیات به عهده گرفت .شناسایی مقر را به نیروهایش آموزش داد.همانی که لقب دفاع به او دادند و همیشه یک قدم جلوتر از دشمن بود.. 🍀مثل همان روز سرنوشت ساز ، که برای شناسایی مکان عملیات با همراه شدند و هردو با خمپاره دشمن و با ذکر آسمانی شدند .آسمانی از جنس که شاید مزد شب زنده داری های شهید بود .‌ ✍نویسنده : 🍁به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۲۵ اسفند ۱۳۳۴ 📅تاریخ شهادت: ۹ بهمن۱۳۶۱ 📆تاریخ انتشار : ۹ بهمن ۱۳۹۹ 🥀محل دفن : بهشت زهرا تهران 🕊🕊🕊
‌ ❣محمدم همون پیراهنے رو ڪہ خواستی اتـو ڪردم همون انگشتری رو ڪہ گفتی آماده ڪردم تو ساکت همونایی کہ گفتی گذاشتم بہ همون ترتیبی کہ سفارش کردے فقط بدون ڪہ دلمـو رج بہ رج از شال رد کردم و انداختم دور گردنٺ مثل یہ پیچڪ دور بند پوتینٺ کشیدم... من اینجا بی دل شدمـ ...💔 روبروے حرم ڪہ مے ایستے یادٺ بمونہ ڪہ یڪ نفرِ دوتایی هستے سلاممو بہ خانم برسـونن باقیشو خودش میدونہ... ❣محمد جـان 🔴من این درس رو از ڪربلا گرفتم کہ چیزے ڪہ در راه خدا دادیم ...، هیـــــچ وقتـــــ باز پس نــــمیگیریم❗️ ... ‌ ❣محمدم همون پیراهنے رو ڪہ خواستی اتـو ڪردم همون انگشتری رو ڪہ گفتی آماده ڪردم تو ساکت همونایی کہ گفتی گذاشتم بہ همون ترتیبی کہ سفارش کردے فقط بدون ڪہ دلمـو رج بہ رج از شال رد کردم و انداختم دور گردنٺ مثل یہ پیچڪ دور بند پوتینٺ کشیدم... من اینجا بی دل شدمـ ...💔 روبروے حرم ڪہ مے ایستے یادٺ بمونہ ڪہ یڪ نفرِ دوتایی هستے سلاممو بہ خانم برسـونن باقیشو خودش میدونہ... ❣محمد جـان 🔴من این درس رو از ڪربلا گرفتم کہ چیزے ڪہ در راه خدا دادیم ...، هیـــــچ وقتـــــ باز پس نــــمیگیریم❗️ ... @vlaiatx
🎥چقدر جالب است این عکس ها و چه حیف از این جوانان ◽️و وای به حال کسانی که به اسم این جوانان ، سفره های انقلاب را چپاول کردند و خوردند و خوردند و خوردند ....
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
امیر حسین را بردیم منزل حاج آقا آیت اللهی برای خواندن اذان و اقامه در گوشش.✨😍 از حرفایی که رد و بدل می شد می شنیدم که محمدحسین گفت "دو روز دیگه میرم ماموریت حاج آقا دعا کن شهید بشم . "🥀 حاج آقا دستشان را گزاشتند روی سینه محمدحسین و گفتند " ان شاءالله خدا شما را به موقع ببرد مثل شهید صدوقی ، شهید دستغیب . "😊 بهش گفتم " دیدی حاج آقا هم موافق نبودن حالا شهید بشی ؟ " سری بالا انداخت گفت " همه این حرفا درست ولی لذتی که علی اکبر (ع) امام حسین (ع) برد ، حبیب نبرد..." 💔💔 🥀 🕊🕊🕊
🌸 زندگی نامه 🌸 🍃🌹سردار شهید ستار ابراهيمى هژير 🌹🍃 در سال ۱۳۳۵ در يكي از روستاهاي رزن به نام قاليش همدان چشم به جهان گشود. در دامن پاك خانواده‌اي كشاورز و محروم پرورش يافت پس از اتمام دوره سربازي در سال ۱۳۵۷ ازدواج کرد. اين دوران همزمان شده بود با اوج گيري مبارزات مردم بر عليه حکومت شاه خائن. روزي که امام (ره) دستور تشكيل سپاه پاسداران را صادر كرد او بي درنگ به سپاه پيوست و از طرف سپاه ماموريت يافت تا در دادگاه انقلاب اسلامي همدان مشغول خدمت شود .در روزهاي اول انقلاب كه گروهكها مانند قارچ در گوشه و كنار ايران ميروييدند و مخالفت با احکام الهي را زمزمه مي کردند، او با كمال قدرت در برابر توطئه‌هاي شوم شيطاني آنان ايستادگي مي‌كرد. در سال ۱۳۶۰ وقتي يكي از منافقين را دستگير و به دادگاه منتقل مي‌كردند براثر انفجار نارنجك همراه منافق، شديدا مجروح و يكي از همرزمانش بنام احمد مسگريان به شهادت رسيد. مدتي در بيمارستان اكباتان همدان بستري بود و پس از بهبودي دوباره به محل ماموريتش بر گشت . 🌸🌸🌸 با آغاز تجاوز حاکمان بعثي عراق به ميهن اسلامي ايران، اوخواستار حضور در جبهه براي دفاع ازکشور بود و پس از پيگيري هاي زياد توانست در سال ۱۳۶۰ عازم مناطق جنگي سر پل ذهاب شود. در اين منطقه از ناحيه دست مجروح شد. بعد از آن در اكثر عملياتي که ايران براي مقابله با تجاوز ارتش عراق که به نمايندگي از دنياي ظلم وستم بود، شجاعانه شركت داشت، 🌹عمليات‌هایی مانند ۱۱ شهريور - ثارالله - فتح المبين - بيت المقدس - و الفجرمقدماتي - رمضان - والفجر ۲ - و الفجر۵ – ميمك- خيبر - و الفجر ۸ - كربلاي ۴ و كربلاي ۵ 🌹. او در اين مدت ۶ بار مجروح شد و ۳ بار در محاصره سخت مزدوران بعثي افتاد كه با تدبير وشجاعت بي نظير موفق به شكستن حلقه محاصره شد . ازسال۱۳۶۱ به صورت كادر ثابت لشکرانصارالحسين(ع) در آمد و در واحدهاي مختلف خدمات شاياني را از خود به يادگار گذاشت. پس از مدتي به فرماندهي گردان ۱۵۵ لشگر انصار الحسين(ع) انتخاب شد كه گردان تحت فرماندهي اش در اكثر عمليات‌ها شركت جست و برگه‌هاي زريني از فتوحات سپاه اسلام را به خود اختصاص داد. 🌸🌸🌸 در عمليات كربلاي ۴ وقتي يكي از برادرانش به نام صمد ابراهيمي به شهادت مي رسد با وجود اينكه توان انتقال جنازه برادرش را به پشت خط داشت ,اما اين كار را انجام نمي دهد و در جواب برادراني كه علت را از ايشان جويا مي شوند ,پاسخ مي دهد كه چگونه مي توانستم دست به چنين كاري بزنم در صورتي كه مي ديدم جنازه همرزمان شهيدم در زير آفتاب سوزان جنوب مانده اند .برايم فرق نمي كند كه برادرم باشد يا نباشد .همه رزمندگان براي من برادرند. 🌸🌸🌸 در عمليات كربلاي ۴ مجروح مي شودو مدت ۷۲ ساعت بدون آب و غذا در آن طرف اروند رود در داخل قايقي در منطقه دشمن به محاصره مي افتد .وقتي شب هنگام يكي از مزدوران بعثي قصد نزديك شدن به قايق را داشت وي با كلت كمري او را از پاي در مي آورد و موفق به فرار ميگردد .با وجود زخمهائي كه در تن رنجور خويش داشت حاضر به انتقال به پشت جبهه نمي گردد. در عمليات کربلاي ۵ گردان ۱۵۵ به فرماندهي او پنج مرحله در عمليات شركت مي كند وبالاخره لحظه موعود و ديدار يار فرا مي رسد. لحظه وصال فرا مي رسد ودر تاريخ ۱۲ اسفند ماه ۱۳۶۵ بر اثر تركش گلوله توپ به آرزوي ديرينه اش كه سالها به دنبال او بود نائل مي گردد و برجام سرخ شهادت عاشقانه بوسه مي زند. 🌸🌸🌸 او رفت و در فناي خويش بقا يافت و باقي گشت و با شهادت خويش بار ديگر حقانيت و مظلوميت پيروان صالح سالار شهيدان ، معلم بزرگ شهادت را به اثبات رساند تا خداي شهيدان به ما نيز توفيق ادامه راه سرخ شهيدان را عطا فرمايد. از ستار ابراهيمي۵ فرزند به يادگار مانده است. 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🍃
🇮🇷 وصیت نامه 🇮🇷 🍃🌹سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر🌹🍃 💫اشهد ان لا اله الا الله. اشهد ان محمد رسول الله. اشهد ان اميرالمومنين عليا ولى الله .💫 من حاج ستار ابراهيمى فرزند مراد على در كمال صحت و سلامت وصيت خود را اين چنين بازگو مى كنم : 🌷همسرم در اين زمانى كه قرار گرفته ايم تمام نيروهاى جهان به جز تعداد اندكى از آنها همه با هم، هم پيمان شده اند كه اين صداى الله اكبرى كه از ايران اسلامى به رهبرى نايب امام زمان, امام خمينى بلند شده در گلوها خفه كنند. 🌼 به شما سفارش مى كنم كه هيچگاه امام را تنها نگذاريد و سخنان امام را مو به مو اجرا كنيد و سعى بر اين داشته باش زينب وار زندگى كن و به بچه ها تربيت ياد بده و محبت امام عزيز را در دل مهدى و دخترانم زياد كن که چراغ راهمان اينها هستند . 🌸🌸🌸 🌷اى همسر عزيز اگر جنازه بنده به دستتان نرسيد به پدر و مادرم دل دارى بده. خودت ميدانى من اسير نخواهم شد چونكه از دشمن خدا نفرت دارم. بعد از من بزرگ خانه و مرد خانه مهدى مى باشد به شرط اينكه شما زينب وار زندگى كنيد تمام زندگى مال شماها است. 🌸🌸🌸 همسرم به بچه ها واقعيت را بگو و دروغ نگوييد که پدر رفته به دزفول و بر مى گردد و بگو پدرتان عاشقانه در راه خدا و براى رضاى خدا جنگيده و شهيد شده است و اگر جنازه ام به دستتان رسيد حتما در همدان دفن نمائيد چونكه من نمى خواهم بچه هايم در روستا زندگى نمايند و از تمام آشناها برايم حلاليت بخواهيد. در مرگ من گريه و زارى ننمائيد كه دشمنان شاد خواهند شد. ديدار در قيامت و خرج دفن و مراسم از اموال خودم باشد. والسلام عليكم به اميد پيروزى اسلام» 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🍃
❁ ﷽ ❁ صبحـ☀️ـتون شھـ🌷ـدایی امروز مهمان  شهیـ🌷ــد والا مقام 🌷 🌷......شهید ابراهیم هادی.......🌷 هستیم 🌸🌸🌸 با هدیــه ۵صلــ📿ـوات به روح آســمانیش  وهمه شهدا مون
🌸دزندگی نامه 🌸 🍃🌹شهید ابراهیم هادی🌹🍃 ابراهیم دراول اردیبهشت سال 36 در محله شهید سعیدی حوالی میدان خراسان دیده به هستی گشود. او چهارمین فرزند خانواده بشمار می رفت. با این حال پدرش مشهدی محمد حسین به او علاقه خاصی داشت. 🌸🌸🌸 او نیزمنزلت پدر خویش رابدرستی شناخته بود. پدری که باشغل بقالی توانسته بود فرزندانش را به بهترین نحو تربیت نماید. ابراهیم نوجوان بود که طعم تلخ یتیمی را چشید. از آنجا بود که همچون مردان بزرگ زندگی را پیش برد. 🌸🌸🌸 دوران دبستان را به مدرسه طالقانی رفت ودبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان وکریم خان. سال 55 توانست به دریافت دیپلم ادبی نائل شود. از همان سال های پایانی دبیرستان مطالعات غیر درسی را نیز شروع کرد. حضوردرهیئت جوانان وحدت اسلامی وهمراهی وشاگردی استادی نظیر علامه محمد تقی جعفری بسیاردر رشد شخصیتی ابراهیم موثر بود. در دوران پیروزی انقلاب شجاعت های بسیاری از خود نشان داد. او همزمان با تحصیل علم به کار در بازار تهران مشغول بود. پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش پرورش منتقل شد. ابراهیم همچون معلمی فداکار به تربیت فرزندان این مرز وبوم مشغول شد. 🌸🌸🌸 اهل ورزش بود. با ورزش پهلوانی یعنی ورزش باستانی شروع کرد. در والیبال وکشتی بی نظیر بود. هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشید ومردانه می ایستاد. مردانگی اورا می توان در ارتفاعات سر به فلک کشیده بازی درازو گیلان غرب تا دشت های سوزان جنوب مشاهده کرد. حماسه های او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی می کند. در والفجر مقدماتی پنج روز به همراه بچه های گردان کمیل وحنظله در کانالهای فکه مقاومت کردند اما تسلیم نشدند. 🌸🌸🌸 سرانجام در 22 بهمن سال 61 بعد از فرستادن بچه های باقی مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شد. دیگر کسی او راندید. او همیشه از خدا می خواست گمنام بماند. چرا که گمنامی صفت یاران خداست. خدا هم دعایش را مستجاب کرد. ابراهیم سالهاست که گمنام وغریب در فکه مانده تا خورشیدی باشد برای راهیان نور. 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🍃
کاش می شد حال خوب را ، لبخند زیبا را، بعضی داشتن ها را ، خشک کرد.. لای کتاب گذاشت و نگهشان داشت... 🍁بــــاز 🍂🍂پنـــــجشنـــبه 🍁و 🍂🍂یـــــــاد شـــــــــهدا 🍁با 🍂🍂صـــــــلوات 🌷 🕊🕊🕊
لطفا با این لینک ما رو زیاد کنید @vlaiatx
شهیـدی که در قبر چشمانش را بـاز کـرد ! 😰 ‌ هنـگامى که خواستند پسـرم را به خاك بسپـارنـد احساس کردم زمـان وداع آخــر با فرزند دلبنــدم فـرا رسيـده است. خيلى دلم شكست چـون مى‌دیـدم مدتهاست او را با چشــم بـاز ندیـده ام. من که بالاى قبـر ایستـاده بودم، گفتـم: یا اباعبـداالله عليه‌السلام من در این مصيبـت فرزنـدم گریـه و زارى و شيـون نمى‌کنــم تو هم در کربـلا به بالين فرزندت على اکبـرعلیه‌السلام رفتى و مى دانـی که چه حالى دارم و چه اشتيـاقى دارم که یكبـار دیـگر روى فرزنــدم را ببينــم و به چشمـان او نـگاه کنم. بعد عرض کـردم خدایـا از تو مى خواهم عنایتـى کنی تا فرزنــدم چشمانش را باز کنــد تا من ماننــد دوران حياتش یـك بار دیـگر براى آخریــن بـار به چشمانش نـگاه کنـم. در همان لحظـه مشاهـده کــردم چشمان فرزنــدم به مدت چند ثانيـه بـاز شـد و به من نـگاه کرد و بعد هم چشمـان خود را بست. ‌ ‌ راوی : شهید پاسدار حاج على اکبر صادقى ‌ ‌ محل دفن پیـکر مطهــر: بهشت زهرا‌ سلام‌الله‌علیـها قطعه ٢٩، ردیـف دوم ‌
💚مزار ملکوتی رسول باطنی❤️❤️ 🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌹اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌹 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 التماس دعا🤲🤲
🌷 (٤ / ٤) ....! 🌷....گفتم: باشد. پس بیا تا صبح همین جا بمانیم، اذان صبح بر می‌گردیم عقب. گفت: نمی‌شود. قرار است بچه های گردان دو ساعت دیگر برسند عقب. باید سریع بیاورمشان و خط را تحویل بگیریم. دیگر کم آوردم. وقتی قرار باشد دری باز نشود، خُب بسته می‌ماند و باز نمی‌شود! 🌷با هزار بدبختی و مصیبت سوار موتور شدم. ابوذر هم پشت سرم نشست. گاز موتور را گرفتم. چشمانم را به زور باز نگه داشته بودم. چند بار پلک‌هایم بسته شد و قبل از اینکه از جاده منحرف یا موتور را چپه کنم، با جیغ و فریاد ابوذر به خود آمدم. دیگر هوش و حواس درست و حسابی برایم نمانده بود. از بس خمیازه کشیده بودم، فکم درد می‌کرد. ابوذر هم فهمیده بود چه خبر است و چهار چشمى مرا می‌پایید که یک وقت خوابم نبرد و کار دست هر دو ندهم. 🌷دیگر از هر چه موتور بود، نفرت داشتم. بر مخترع موتور لعنت فرستادم و تصمیم گرفتم دیگر قید موتور سوارى را برای همیشه بزنم. سرانجام با هر مکافاتی که بود، به مقر رسیدیم. رسیده و نرسیده از هوش رفتم. بعداً فهمیدم که ابوذر به کمک آقا رسول مرا لای پتو پیچیده و آورده اند توی سنگر. دو روز تمام خوابیدم. چه خوابی؛ جایتان خالی. وقتی بعد از دو روز بیدار شدم، انگار جان دوباره ای گرفته بودم. بیشتر بچه ها از ماجرا با خبر شده و برایم دست گرفته بودند و به ریشم می‌خندیدند. من هم چیزی نمی‌گفتم تا گذشت زمان باعث شود که فراموش کنند. 🌷آقا رسول گفت: خبر خوشی برایت دارم. با خوشحالی پرسیدم: چه خبری؟ گفت: قرار شده پیک مخصوص فرمانده لشکر شوی. فرمانده فهمیده آن روز چه‌ قدر سختی کشیدی و با چه مهارتی آن چند نفر را به خط مقدم برده و برگرداندی. دنبال یک پیک قابل و مطمئن می‌گشت. من هم تو را معرفی کردم. یک موتور بهت بدهند و.... کجا داری می‌روی؟ چرا فرار می‌کنی؟ صبر کن، صبر کن! اما من جانم را برداشتم و الفرار! دیگر از هر چه موتور و موتور سوارى بود، حالم به هم می‌خورد....
خوش بحالت که شهید شدی برای ما هم دعاکن 🤲🤲🤲
🍃 شهادت یک واژه و راهِ ... تمام نشدنی است ... و آنقدر دست یافتنی است که هرکس می‌تواند، آرزویش را داشته باشد و امیدش را هم به دل ، که حتما به آن دست خواهد یافت ... و اما...هر آرزویی ... بهایی دارد ... جان دادن در راه خدا ، آدم شدن می‌خواهد خالص شدن می‌خواهد ... سختی و درد کشیدن می‌خواهد ! و همه‌ی اینها ... رفاقت با امام زمان را می‌خواهد! و زیر قول ، نزدن هایمان را می‌خواهد !! برای خدا کار کنیم❤️ روزتون شهدایی
••♥️📿•• پرسیده شد: رجب را ڪه "شهرَ اللهِ الأصَب" گفته‌اند یعنۍ چه؟ فرمودند: یعنۍ این قدر در به شما ثواب اعطا مۍ‌ڪند ڪه چشم و گوشِ ڪسۍ ندیده و نشنیده و به قلبِ ڪسۍ هم خطور نڪرده است...!
یه دستش قطع شده بود، اما دست بردار جبهه نبود. بهش گفتند: «با یه دست که نمی‌تونی بجنگی، برو عقب.» می‌گفت: «مگه حضرت ابوالفضل با یک دست نجنگید؟ مگه نفرمود: والله ان قطعتموا یمینی، انی احامی ابداً عن دینی» عملیات والفجر 4 مسئول محور بود. حمید باکری بهش مأموریت داده بود گردان حضرت ابوالفضل رو از محاصره دشمن نجات بده. با عده‌ای از نیروهاش رفت به سمت منطقه مأموریت. ... لحظه‌های آخر که قمقمه رو آوردن نزدیک لبای خشکش گفته بود: «مگه مولایمان امام حسین(علیه السلام) در لحظه شهادت آب آشامید که من بیاشامم» شهید که شد، هم تشنه بود هم بی دست... شهید شاپور برزگر گلمغانی، فرمانده محور عملیاتی لشکر 31 عاشورا
🌷آخرین روز سال امام علی صلوات الله علیه بود. به دوستان گفتم: امروز آقا به ما عیدی خواهد داد. در زیارت عاشورای آن هم متوسل شدیم به منظور عالم حضرت علی (صلوات الله علیه). 🌷همه بچه ها با اشک و گریه، آقا را قسم دادند که این شهیدان به عشق او به شهادت رسیده اند، از اميرالمؤمنين (صلوات الله علیه) خواستیم تا شهید بیاییم. رفتیم پای کار. همه از نشاط خاصی برخوردار بودیم و مشغول کند و كار شدیم. 🌷آن روز اولین شهیدی را که یافتیم، با مشخصات و هویت کامل پیدا شد. نام کوچک او «عشقعلی» بود.
انسان تا جوینده خدا نباشد او را نمےشناسد و تا او را نشناسد دوست دار او نمی شود و تا محبوب او نشود عاشق نمی شود و تا نباشد نمے شود۔۔۔۔ 🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷امام خامنہ ای: فرزندان شـ🌷ـهدا بدانند ڪہ پدرانشان موجب ابـهت اسـلام ، در چشم شیطانهای عالـم شدند ... 🌷 به یاد فرزندان دلتنگ شهدا
✅ کسی می تواند از سیم خار دارهای دشمن عبور کند که در سیم خار دارهای نفس خود گیر نکرده باشد ( 🍃🌹شهید علی چیت سازیان🌹🍃 ) .
شهید مدافع حرم 🌷محمد هادی ذوالفقاری🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تشعیع پیڪر در حرم حضرت عݪے...💔😭 +یعنے میشه بالاسر تابوت ما ام یه یاعلے بگن...😭😭 سالروز ݐرواز🕊