🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
#خاطرات_اسارت
🍃⭕️ موذن زندانی ⭕️🍃
⛓در اسارت، 🌴#اذان_گفتن🌴 با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا #اذان_میگفتیم، اما به گونهای که دشمن نفهمد.⛓
روزي جوان هفده ساله ضعیف و نحیفي، موقع نماز صبح بلند شد و #اذان_گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت:
«چیه؟ #اذان_میگویی؟ بیا جلو»!
یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: «چیه؟ #من_اذان_گفتم نه او».
آن بعثی گفت: «او اذان گفت».
برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه میکنی. #من_اذان_گفتم».
مأمور بعثی گفت: «خفه شو! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو».
برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به #اذان_گفتن. مأمور بعثی فرار کرد.
وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت:
«بدان که #من_اذان_گفتم و شما اذان نگفتی. الان دیگر پای من گیر است».
به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. 💥⛓زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره ۱ و ۲) زیر زمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش میبارید.⛓💥
آن مأمور بعثی، گاهی وقتها آب میپاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) میدادند که بیشتر آن خمیر بود.
ایشان میگفت: «میدیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه میشوم. نان را فقط مزه مزه میكردم که شیرهاش را بمکم. آن مأمور هم هر از چند ساعتی میآمد و برای اینکه بیشتر اذیت کند، آب میآورد، ولی میریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار میکرد».
🌴🌻میگفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک میشوم.
گفتم: 🌺یا فاطمه زهرا! 🌺 امروز افتخار میكنم که مثل فرزندتان💐 آقا حسین بن علی💐 اینجا تشنهکام به شهادت برسم».🌻🌴
سرم را گذاشتم زمین و گفتم:
🌺یا زهرا!🌺 افتخار میکنم. این شهادت همراه با تشنهکامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت،این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن.
دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم. تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمیخورد و دهانم خشک شده است.
در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب میآورد و میریخت روی زمین.
او از پشت پنجره مرا صدا میزد که بیا آب آوردهام.
اعتنایی نکردم. دیدم لحن صدایش فرق میکند و دارد گریه میکند و میگوید:
💧بیا که آب آوردهام.💧
🌺او مرا قسم میداد به حق فاطمه زهرا (سلام الله علیها) که آب را از دستش بگیرم.🌺
عراقیها هیچ وقت به 🌺حضرت زهرا (سلام الله علیها)🌺 قسم نمیخوردند. تا نام مبارکت 🌺حضرت فاطمه (سلام الله علیها)🌺 را برد، طاقت نیاوردم. سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و میگوید: «بیا آب را ببر! این دفعه با دفعات قبل فرق میکند».
همینطور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را ریخت توی دهانم. لیوان دوم و سوم را هم آورد. یک مقدار به حال آمدم. بلند شدم. او گفت:
به حق 🌺 فاطمه زهرا 🌺 بیا و از من درگذر و مرا حلال کن! گفتم: تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمیکنم.
گفت: دیشب، نیمهشب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت: چه کار کردی که مرا در مقابل 🌺حضرت زهرا(سلام الله علیها)🌺 شرمنده کردی. الان 🌺حضرت زهرا(سلام الله علیها)🌺 را در عالم خواب زیارت کردم.
🌿ایشان فرمودند: به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آوردهای را به دست بیاور، اگرنه همه شما را نفرین خواهم کرد.🌿
🔹منبع:
حماسههای ناگفته(به روايت سید علي اكبر ابوترابي)،
🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿
#جسد_شهیدی_که_بعد_از_۳۱_سال_سالم_بود
🍃🌹
#مادر_شهید_محمدی میگفت که بهنام هر شب به خوابش میآید و میگوید
«من از دوستانم جا ماندم، مرا به مسجد سلیمان ببرید»
🍃🌹
به اصرار #مادر_شهید، ایشان را سال ۹۰ نبش قبر کردند. با اجازه علما قرار بر این شد که پیکر ایشان از محل دفن به مسجد سلیمان انتقال پیدا کند.
🍃🌹
آیتالله جمی امام جمعه و جناب سروان دهقان با من تماس گرفتند و گفتند شما هم برای مراسم بیایید. بلیط هواپیما گرفتم و برای نبش قبرش رفتیم، من و حاج آقا کعبی جلو رفتیم مادرش سمت راست من و پدرش روبروی من قرار داشتند خاک را برداشتند و رسیدند به نزدیکی سنگی که روی جنازه ایشان بود؛ من رفتم جلو و گفتم «بیل را کنار بگذارید، چون استخوانهای این بچه قطعا در این مدت پوسیده، و اگر تکهای از این سنگ روی آنها بیافتد استخوانها از بین میرود. بگذارید من با دست خاک را کنار بزنم و استخوانهایش را سالم برداریم».آرام آرام با دستانمان خاک را کنار زدیم و به سنگ رسیدیم، وقتی که سنگ اول را برداشتیم، با #پیکر_سالم_شهید مواجه شدیم، من که در همان لحظه از حال رفتم، مادرش هم غش کرد؛ باور کردنی نبود، انگار که این بچه یک دقیقه پیش خوابیده است؛ #بعد_از_۳۱_سال هنوز زانویش خون میچکید.
🍃🌹
#مادر_شهید_محمدی، پیکر نوجوان #شهیدش را ساعات زیادی در آغوش خود گرفته بود، و حاضر نبود او را از خود جدا کند؛ او میگفت «مردم! این بچه بوی گلاب میدهد؛ چرا میخواهید از من جدایش کنید؟ مگر نمیبینید که تمامی اعضایش سالم است؟ پس چرا میخواهید او را دفن کنید؟ مگر شما از دست بچه من سیر شدهاید»؛ واقعا صحنهی عجیبی بود. من سال گذشته مادر بهنام را دیدم؛ به من گفت «جناب سرهنگ! عجب اشتباهی کردم؛ این بچه قبل از اینکه جایش را عوض کنیم هرشب به خوابم میآمد و با من حرف میزد، و میگفت
"جایم را عوض کنید، من از دوستانم دور افتادم"،
اما از وقتی که جایش را تغییر دادیم، دیگر مثل قبل به خوابم نمیآید»؛ من به ایشان گفتم «آیا شما ناراحتی که او خوشحال است»؛ گفت «خوشحالم از اینکه که او خوشحال است، اما ناراحتم که چرا هر شب نمیبینمش».
شفاعت و دعای شهداء روزی دنیا و اخرتتان
ان شاء الله
خواهرانم! زهرا گونه زندگی کنید.
برداشت من از زندگی، از آنچه خواندم و لمس کردم خلاصه اش این است که: تنها راه سعادت، رسیدن به کمال بندگی خداست. بندگیِ او در اطاعت از اوامرش و ترک نواهی او می باشد...
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌زمان ظهور
👌پیشنهاد دانلود
👤علی اکبر رائفی پور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای شب قدری که امروز اجابت شد!
دعای قابل تامل شب قدر آیت الله سلیمانی
✍ حٰاجقٰاسِمسُلِیمٰانی
°•♡•°
#عشق_بازے_با_خدا
اومد بهم گفت :
میشہ ساعت4⃣صبح بیدارم ڪنے تا داروهام💊رو بخورم؟
ساعت4⃣صبح بیدارش ڪردم
تشڪر ڪرد🙂
و بلند شد از سنگر رفت بیرون ...🚶
بیست الی بیست و پنج دقیقہ گذشت ، اما نیومد ...
نگرانش شدم😨😰
رفتم🏃دنبالش
دیدم یہ قبرڪندھ و توش نماز شب می خونہ و زار زار گریہ مے ڪنه !😭😢
بهش گفتم :
" مرد حسابے تو ڪہ منو نصف جون ڪردے !🙎🏻♂
مے خواستے نماز شب بخونے چرا بہ دروغ گفتے😒 مریضم و مے خوام داروهام رو بخورم😶؟!
برگشت و گفت :
" خدا شاهدھ من مریضم ،😓
چشماے👀من مریضہ ، دلم💔مریضہ ،
من6⃣1⃣سالمہ !
°●| چشام مریضہ ! چون توے این6⃣1⃣سال #امام_زمان عج رو ندیدھ ...😔
دلم مریضہ ! بعد از6⃣1⃣سال هنوز نتونستم با خدا💞 خوب ارتباط برقرار ڪنم ...😣
گوشام👂🏻مریضہ! هنوز نتونستم یہ صداے الهے بشنوم ...😟 |●°
#شهدا_گاهے_نگاهے✋🏻
#شهدا_شرمندھ_ایم😞
#شهیدانه
🌹خاطرات طنز🌹
😂خدایا مرسی!!😂
⭕️قبل از غروب آفتاب رسیدیم مهران.
خسته و کوفته با همان سر و وضع آشفته خودمان را به بهداری رساندیم. 😇
آنجا صحنه ای را دیدم که هرگز یادم نمی رود.
جلو در اورژانس،
یکی از اون بچه های شوخ که بهش بمب روحیه هم می گفتند،😉😁
نشسته بود و دست ها رو بالا برده بود و می گفت:😝😆😝
«خدایا ! از اینکه منو آفریدی، مرسی! دستت درد نکند، 😂شرمنده ام کردی!»⭕️
#خاطرات_طنز_شهدا
4_5848408657171056357.mp3
5.8M
••|🌙|••
🎤•|کربلایۍحمیدعلیمۍ|•
🎼 اگـہ تشنگۍ شد آتیش جونتــــ بگو
#حسیـــــن♥️
.شب جمعه باز اگر هوایت نکنم میمیرم
.
هدایت شده از شهر پرستاره🇵🇸♡
شهیدان بهترین هنرمندانند
هنرمند از آسمانیان میگیرد و بر زمینیان میبخشد.
پس سینهاش محل مشیّت وقضا وقدر خداست
هر شب زیارت شهدا لیله القدر است
بیاییم تقدیراتمان را با شهدا گره بزنیم...
وعده ی ما جمعه ۸ اردیبهشت ماه
مزارشهدای فاطمیون
هدایت شده از [ ♡قـنـوت♡ ]
خدایا!
مگذار قلبم
از سقوط آدم ها شاد شود ..
#خدای_من🤍
♡🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 گلزار دنیا را ببین و بگذر جای نشستن نیست...
...........