eitaa logo
شـهــود♡
32 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
593 ویدیو
10 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از این نیز بگذرد...
🌷 ١٦٤ 🌷تابستان ١٣٦٣ رفته بودیم بستان. هوا گرم بود و بچه ها بیرون از سنگر نشسته بودند و کمپوت می‌خوردند که ناگهان عراق حمله کرد. آنها به قصد بمباران و تصرف بستان، عملیات گسترده ای را شروع کردند. بچه ها کمپوت ها را گذاشنتد و فرار کردند.... 🌷سید صادق منصوری که فردی جانباز بود، همان وسط نشسته بود و با خیال آسوده فرار بچه ها را تماشا می‌کرد. اما ناگهان همه برگشتند به سوی سید صادق و چند نفری او را بلند کردند و به سمت سنگر دویدند. بعد از اینکه هواپیماها رفتند و خطر رفع شد، به سید صادق گفتیم: لحظه ای که همه فرار می‌کردند؛ تو چه احساسی داشتی؟ گفت: اصلاً نگران نبودم، چون می‌دانستم برمی‌گردید! 🌷بچه ها خجالت کشیدند و از اینکه سید صادق را تنها گذاشته و فرار کرده بودند، از او عذرخواهی کردند، اما او گفت: فرار شما کاملاً طبیعی بود و برگشتن‌تان طبیعی‌تر! بچه ها با شنیدن این حرف کلی خندیدند و از اینکه سید صادق آنها را شناخته بود، خوشحال و امیدوار شدند.