مَـوّاجـ...؛
خوب راستی دونفرتونم سوال پرسیده بودید:)))
من یه توضیح کلی بدم در جواب سوالاتون که در مورد نویسندگی و کلاس و اینجور چیزا حرف زده بودید:
راستش من کلاس رفتم، کلاسشم مجازی و حدودا پنج جلسه بود، نمیگم بی تاثیر بوده اما این، اون تاثیر به خصوص تو نوشتههام نبود:)))
مَـوّاجـ...؛
من یه توضیح کلی بدم در جواب سوالاتون که در مورد نویسندگی و کلاس و اینجور چیزا حرف زده بودید: راستش م
اون چیزی که تاثیر گذاشت نوشتن بود و نوشتن و نوشتن😁😂
نوشتن زیاد من از اونجایی شروع شد که تو بله یه کانال زدم(قبلشم مینوشتم اما اونقدر پیگیر و اینا نبودم)
خلاصه با دوستان تو بله یه کانال زدیم و شروع کردیم به پیام گذاشتن و اینا...(تقریبا سال هشتمم بود)
بعد یه مدت دیدیم پیامای کانال تکراریه چون تولید محتوا نداره پس تصمیم به تولید محتوا گرفتیم😁
اینجا دوستان پا پس کشیدن و منم شروع کردم به چرت و پرت نوشتن! البته بخوایم واقع نگر باشیم تمام سعیمو واسه نوشتههام میکردم اما اگه الان بیای کنار هم بزاریشون خندت میگیره😂 (هنوز دارموشون هر کسی خواست ببینه بیاد شخصی😁)
مَـوّاجـ...؛
اون چیزی که تاثیر گذاشت نوشتن بود و نوشتن و نوشتن😁😂 نوشتن زیاد من از اونجایی شروع شد که تو بله یه کا
بعد شروع کردم به محفل گذاشتن تو اون کانال! و محتوای محفلم دلی خودم تولید میکردم و قدم اول رو اونجا گذاشتم! یه مدت گذشت و سودای نویسندگی ما رو به ایجاد یه کانال دیگه در کنار اون کانال روی اورد به اسم (((دنیای نوشتههای من)))
-پ.نوشت: تو بله هنوز هست کانالش بیاید شخصی ایدی بگیرید😂
مَـوّاجـ...؛
بعد شروع کردم به محفل گذاشتن تو اون کانال! و محتوای محفلم دلی خودم تولید میکردم و قدم اول رو اونجا گ
خلاصه اونجا شروع کردیم به نوشتن اولین داستان زندگیم که یک فصل کاملش رو نوشتم به اسم انگشتری جا مانده است! یه داستان حدودا ۱۰۰ صفحه ای که یه عده ادم خوش قلب میشستن این نوشته های چرت و پرتمو میخوندنو تعریف و تمجید که بقیشو بزار و اینا...
ما هم گفتیم خوب پس بریم سراغش و ادامش دادیم و حتی به فصل دومم رسید!😂
مَـوّاجـ...؛
خلاصه اونجا شروع کردیم به نوشتن اولین داستان زندگیم که یک فصل کاملش رو نوشتم به اسم انگشتری جا مانده
یک نکتهای اینجا بگم
من کانال اولم تا ۱۰۰۰ نفر رفت! اما کانال دومم که نوشتههامو میزاشتم ۵۰ تا ته تهش عضو داشت! یعنی فکر نکنید من برا ۲۰۰، ۳۰۰ نفر ادم مینوشتم! نه فقط برای ۵۰ نفر:)))
مَـوّاجـ...؛
خلاصه اونجا شروع کردیم به نوشتن اولین داستان زندگیم که یک فصل کاملش رو نوشتم به اسم انگشتری جا مانده
این انگشتری جامانده است رو حالا تو این کانال بخونید متوجه روند پیشرفت میشید قشنگ! خودم میخونم میخندم اولاشو:)))
مَـوّاجـ...؛
این انگشتری جامانده است رو حالا تو این کانال بخونید متوجه روند پیشرفت میشید قشنگ! خودم میخونم میخند
خلاصه همون موقع بود که گفتیم خوب ما که از بچگی داستانای تخیلی و اینا رو دوست داشتیم😂 بیا یه داستان تخیلی بنویسیم و نوشتن دومین کتابمو به اسم رعد سیاه شروع کردم که هنوزم در حال نوشتنشم😂😁
القصه تو اون وادی از طریق یکی از دوستان به روزنامه نوجوان جام جم وصل میشیم😂
تو یه گروه با کلی نویسنده خفن تر از خودم عضو میشم و هر هفته یک موضوعی به ما میدادن و ما هم سر جنگ که کی متنش میره تو روزنامه😁😂
حتی متنای اون موقع رو هم دارم؛ از روانشناختی تا مذهبی! شروع متن نوشتن مذهبیم مثل این چیزهایی که تو کانال میزارم از اونجا شروع شد:)
مَـوّاجـ...؛
یک جمعه بیا و امتحان کن مارا... سلام اقا، دلتنگ بودم گفتم ز تو سراغی بگیرم اما، چه کسی امد به سراغت
تا اینکه بالاخره اولین متنم به اسم امام زمان منتخب میشه و داخل روزنامه چاپ!
باورتون نمیشه چه ذوقی کرده بودم اون روز😂🤣
این متنی که روش دارم پاسخ میدم همون متنه:)))
بعضی از متنا کانالم که بعضی مواقع میزارم یادگاری اون روزاست:)))
مَـوّاجـ...؛
تا اینکه بالاخره اولین متنم به اسم امام زمان منتخب میشه و داخل روزنامه چاپ! باورتون نمیشه چه ذوقی ک
این شد اولین و اخرین متن بلندی که از من رفت تو روزنامه!
چون بعدش واتساپ فیلتر شد و منم ارتباطمو از دست دادمو نزدیک کنکورمم بود و و و ....