eitaa logo
مَـوّاجـ...؛
31 دنبال‌کننده
226 عکس
40 ویدیو
0 فایل
بسم رب الخالق الانسان:)! و تو چه میپنداری وجود آدمی را که روحی است به عظمت خدا و نفسی است به خواری شیطان...:)🌱 مواجّـ‌الروح:)🌱: @r_sh313
مشاهده در ایتا
دانلود
از این آیه قشنگا:)! ما رو نسبت به برادر/خواهر مومنمون حسود قرار نده:)🌱
بسم رب النور...🌱
به رویم باز کن میخانه چشمی که بستی را ز رندی مثل من پنهان نباید کرد مستی را... فاضل نظری:)
مَـوّاجـ...؛
به رویم باز کن میخانه چشمی که بستی را ز رندی مثل من پنهان نباید کرد مستی را... فاضل نظری:)
جوری که چشم قشنگترین و پیچیده‌ترین عضو بدنه:))) حتی بین نقاشا هم معروفه اگه بتونی چشم طرفو قشنگ در بیاری ۷۰ درصد کارو انجام دادی:)!
نگاه میکنم....ارام و با دقت...به تمام عکس هایی که به دیوار زدم و یک به یک جلو میروم و برای هر یک اهی پر از غم و درد و فراق میکشم... چمران...همت...باکری...خرازی... کاظمی ...سلیمانی و... نمیخواهم اسمت را بگویم...نمیدانم انگار نمیخواهم باور کنم که از دستت داده ام...نمیخواهم باور میکنم دیگر قرار نیست پخش زنده از تلویزیون صحبت هایت را بشنوم...نمیخواهم باور کنم دیگر قرار نیست برای انتخابات بعد...تو را انتخاب کنم... میدانی؟ برنامه ریخته بودم اولین انتخاباتم را مهر اسم تو پر کند...خوشحال بودیم که اولینش با تو شروع میشود...و نگران بودم که ایا باز هم انتخاب میشوی؟!...باز هم شادی سال های قبل را تجربه میکنم؟!... اما خبرت را که شنیدم همه از یادم رفت...انگار امیدم همه به یک باره ناامید شد...میدانی؟ حتی وقتی تلوزیون گفت که حرارت یاب نشانی از زندگی نمیدهد...امید داشتم که اشتباه بگوید...که حرارت یاب نمیتواند حرارت عشق تو را به مردم درک کند!...که نمیتواند بفهمد که تو زنده‌ای!...نمیتواند... حتی وقتی که گفتند پیدایت کردند...مدام دعا میکردم که اینها اشتباه بگویند!...که تو در میان کشته ها نیستی...که تو... اما زمان گذشت و هیچ خبری اعلام نکرد که تو هنوز در میانمان نفس میکشی!... وقتی مطمئن شدم که وجود جسمیت دیگر اینجا نیست...تمام خبرهای این چند روز برایم معنا گشت...که چرا کبوترهای حرم کشته میشدند...که چرا سیل در مشهد امد...که چرا اسمان مشهد این چند روز طوفانی است... انگار مشهد داشت آشکارا فریاد می‌زد... مردم...کسی را از دست دادید که هیچ کس مانند آن پیدا نمی‌شود و...پیدا نخواهد شد... آه که غمت چقدر سنگین بود و هست و خواهد بود...
مَـوّاجـ...؛
نگاه میکنم....ارام و با دقت...به تمام عکس هایی که به دیوار زدم و یک به یک جلو میروم و برای هر یک اهی
اینو چند روز بعد شهادت سید نوشته بودم:))) چقدر زود به غمت عادت کردیم:)! البته اگر عادت کردن گریه کردن با هر بار دیدن عکست باشد:)💔
بسم رب النور:)🌱
ترجیحا اکسیژن😁 نصف سال تحصیلی گذشته بود و من هنوز نفهمیده بودم بغل دستیم اکسیژنه خالصه! اروم روی صندلی مینشینم و به اطراف نگاهی میاندازم، همه بچه ها در حال سر و کله زدن با هم بودن و من مثل همیشه در صندلی ردیف اول تنها بودم، عاشق تنهایی بودم و اعتقاد داشتم که بغل دستی مثل جوش چرکی روی صورت است و فقط باعث میشود تو را از درس خواندن بیاندازد، در همین افکار بودم که ناگهان دخترکی چاق کنارم ولو میشود و میگوید: بغل دستی نمیخوای. لبخند زورکی میزنم و با خودم میگویم: مگر حق انتخابی هم دارم؟ دخترک از لبخندم خنده اش میگیرد و کیفش را باز میکند تا قبل از شروع زنگ خوراکی نصیب خودش کند، نمیخواستم فضولی کنم ولی چشمانم با دیدن محتویات کیفش قفل میشود، در کیف پر از خوراکی های رنگارنگ بود که حتی من نامشان را تا به حال نشنیده بودم، با تعجب دهانم را باز میکنم و میگویم: چقدر خوراکی دخترک شانه هایش را بالا میاندازد و میگوید: ادم باید انرژی درس خوندنو داشته باشه، مگه نه؟! چشمانم را در کاسه میچرخانم و فرصت را برای تنهایی دوباره غنیمت میشمارم و میگویم: اره، ولی این خوراکیا بیشتر ادمو چاق میکنه تا پر انرژی، واسه همینه که انقدر باد کردی دیگه. دختر با چشم های گرد شده و عصبانی نگاه تیزی به من میکند و میگوید: به تو هیچ ربطی نداره من چی میخورم، ناسلامتی میخواستم تو رو از تنهایی در بیارم ولی مثل اینکه اول باید بهت اداب معاشرت یاد بدم! پوزخندی میزنم و در جوابش میگویم: اول اینکه من نخواستم کنارم بیشینیو تو خودتو جا دادی تو میز من، دوم اینکه من اداب معاشرت بلدم ولی ترجیح میدم تو این کرونایی بر اثر له شدن توسط بغل دستیم نمیرم. دختر نگاهش را به پایین میدوزد و با خشم از روی صندلی بلند میشود و با سرعت به سمت در میرود و من هم خوشحال از این پیروزی کیفم را کنارم میگذارم تا کس دیگری جرئت نشستن بر صندلی کناریم نکند که ناگهان صدای برپای بچه ها مرا به سمت زنی برمیگرداند که بسیار چاق است و دقیقا مثل همان دخترک است، سرم را برمیگردانم و از میز پشتی میپرسم: این خانم کیه دیگه! دختر با ترس اب دهانش را قورت میدهد و میگوید: خانم مدیره! +اها، چقدر شبیه دختر بغل دستیه منه! چه عجیب... +چیز عجیبی نیست که، اون دختر، دختره همونیه که روبروت وایستاده، دختر خانم مدیر...
چشم‌هایی که تا الان کشیدم:))) اون پایینی‌ها رو پارسال سر کلاس اساتید کشیدم یه بار یکیشون مچمو گرفت گفت چیکار میکنی گفتم چشم میکشم... یکی دوبار دیگه که این اتفاق افتاد آخر سر گفت از تمام اعضای بدن یه چشمو بلدی دیگه؟! حداقل یه بینی، دهنی... فقط بلدی سر کلاس ما چشم بکشی؟! هیچی دیگه...ما همچین اساتیدی داشتیم دلتون بسوزه😂😂
مَـوّاجـ...؛
چشم‌هایی که تا الان کشیدم:))) اون پایینی‌ها رو پارسال سر کلاس اساتید کشیدم یه بار یکیشون مچمو گرفت گ
آخر سال که خواستم کتابا رو دور بندازم از ۴۰، ۵۰ صفحه جزوم... یه ۳۹ تاییشو بالا و پایینش چشم کشیده بودم... اینطوری شد که آخر سال طراحی چهره که میکردم چشم ها میشد چشمای زلیخا بقیه اعضای بدن عینهو زامبی به چشم میومدن😂😂
ولی از این رفیقای پایه نیازمندم که فردا باهاش برم حرم حضرت عبدالعظیم حسنی:)))