هدایت شده از متنِسبز!
صدای زهرا در گوشش میپیچد:
-باور کن من خوبم!
پهلویم بهتر شده؛
نگران نباش.
ماه را نگاه میکند. مردم میگویند ماه خیلی زیباست؛ اما لبخند زهرایش از ماه زیباتر بود.
دستانش...
۳۰ سال است دستان محبوبش را لمس نکرده و گونه های کوثر را نوازش نداده است؛ پس دیگر چگونه میتواند ذوالفقار را نگه دارد؟
امشب بیشتر از هرشبی دلش هوای زهرا را کرده. حتی بیشتر از شبی که با چاه سخن میگفت. حتی بیشتر از شبی که با چوبی که برای گهوارهی محسن بود، تابوت زهرا را ساخت.
دیگر طاقت دیدن مسمار را نداشت.
انگار، وقتش رسیده...
انگار، قرار است امشب آخرین اذانش را بگوید.
انگار، زهرا امشب منتظر تر از همیشه است.
انگار، دنیا امشب بی حیدر میشود.
_خدایا!من را از اینها بگیر!
_اِلآی وصالی
#متن_سبز
مَـوّاجـ...؛
دنیای بیعلی حالا چه میکنی؟؟؟؟
ولی من هیچ وقت نمیبخشمتون مردم کوفه...
مَـوّاجـ...؛
ولی من هیچ وقت نمیبخشمتون مردم کوفه...
تا ابد حسرت دیدار مولامو تو قلبم کاشتین...