مَـوّاجـ...؛
تیک تاک...تیک تاک...
به ساعت نگاه میکنم..انگار فقط چند دقیقه مانده است تا این سال نحس تمام شود...سالی که انگار امده بود عزیزترین ادمهای زندگیمان را بگیرد و برود...سالی که گمان نکنم تا سالهای سال مانندش اتفاق بیافتد!!!!
سفره هفت سین را مینگرم! سفرهای که پارسال فقط قاب عکس سلیمانی روی ان خود نمایی میکرد اما انگار امسال دو سین دیگر را هم کنار زده بود و دو قاب عکس دیگر را در میان خودش به جا گذاشته بود! به لبخندهایشان که نگاه میکنم بغض گلویم را میفشارد...خداوندا ای کاش...ای کاش تمام دعاهای سال قبل را پس میگرفتم و فقط...فقط برای سلامتی انها دعا میکردم...کاش...کاش هنگامی که سال نو تحویل میشد نمیخندیدم...سال نو را تبریک نمیگفتم و با لبخند ارزوی سال خوب را برای دیگران نمیکردم...
هنوز یادم هست...وقتی تلویزیون با ناباوری خبر گم شدن خادمت را فریاد زد...شبی که انگار قرار نبود هرگز صبح شود...شبی که صبحش از شبش تیرهتر بود!
هنوز یادم هست...وقتی گفتند خبرهایی از شهادت سید نصر الله به گوش میرسد...وقتی با چشمانی امیدوار به همه رو میکردم و میگفتم...دروغ است...دروغ است...
هنوز یادم هست...چقدر رفتنشان قلبها را شکستهتر کرد...چقدر اشکهایی از ما گرفت که خودمان گمانش را نمیبردیم! چه ضجه هایی را ایجاد و چه نالههایی را در خود گم کرد!...
خدایا...نمیدانم...نمیدانم اگر نبودی...اگر مولایمان نبود...اگر سید خراسانی نبود...تا به الان چگونه طاقت میاوردیم! چگونه با قد خمیده باز میدویدیم! چگونه تکههای قلبهایمان را با اتش انتقامشان جمع میکردیم!...
به ساعت نگاه میکنم...یک دقیقه مانده...تلویزیون صفحهاش عوض میشود و ناگهان گنبد بابا رضا را با نوحه رسولی نشان میدهد...دوباره داغم تازه میشود...دوباره بغض راه گلویم را میبندد و رسولی میخواند...
سال ۴۰۳ خداحافظ...سال از دست دادنها خداحافظ...
"یا مقلب القلوب و الابصار"
سال ۴۰۳ خداحافظ... سال گریههای نیمه شب خداحافظ...سال خبرهای ناگوار ناگهانی خداحافظ...
"یا مدبر الیل و النهار"
سال ۴۰۳ خداحافظ...سید ابراهیم...خداحافظ...سید حسن...خداحافظ...
"یا محول الحول و الاحوال"
و سلام...سلام ما به سالی که امید ظهورت را داریم...سلام ما به سالی که امید برگشت سلیمانی را داریم...سلام ما به سالی که ارزوی دیدار سید ابراهیم را در ان میپرورانیم...سلام ما به سالی که قرار است دوباره نوای نصر من الله سید حسن را در ان بشنویم...
"حول حالنا الی احسن الحال"
خدایا...حالمان بد است...حال بدمان را فقط با ندای انا المهدی رو به راه کن:)))
#مواجّـالروح
هدایت شده از متنِسبز!
صدای زهرا در گوشش میپیچد:
-باور کن من خوبم!
پهلویم بهتر شده؛
نگران نباش.
ماه را نگاه میکند. مردم میگویند ماه خیلی زیباست؛ اما لبخند زهرایش از ماه زیباتر بود.
دستانش...
۳۰ سال است دستان محبوبش را لمس نکرده و گونه های کوثر را نوازش نداده است؛ پس دیگر چگونه میتواند ذوالفقار را نگه دارد؟
امشب بیشتر از هرشبی دلش هوای زهرا را کرده. حتی بیشتر از شبی که با چاه سخن میگفت. حتی بیشتر از شبی که با چوبی که برای گهوارهی محسن بود، تابوت زهرا را ساخت.
دیگر طاقت دیدن مسمار را نداشت.
انگار، وقتش رسیده...
انگار، قرار است امشب آخرین اذانش را بگوید.
انگار، زهرا امشب منتظر تر از همیشه است.
انگار، دنیا امشب بی حیدر میشود.
_خدایا!من را از اینها بگیر!
_اِلآی وصالی
#متن_سبز
مَـوّاجـ...؛
دنیای بیعلی حالا چه میکنی؟؟؟؟
ولی من هیچ وقت نمیبخشمتون مردم کوفه...
مَـوّاجـ...؛
ولی من هیچ وقت نمیبخشمتون مردم کوفه...
تا ابد حسرت دیدار مولامو تو قلبم کاشتین...