مَـوّاجـ...؛
محمد رسولی، شاعر جوان، در محضر رهبر معظم انقلاب شعری حماسی قرائت کرد. معظمله پس از اتمام شعرخوانی این شاعر فرمودند: «هر بیتش یک آفرین داشت».
به گزارش مشرق، محمد رسولی، شاعر تهرانی، سرودهای را در محضر رهبر معظم انقلاب تقدیم کرد. مقام معظم رهبری پس از اتمام شعرخوانی این شاعر فرمودند: «هر بیتش یک آفرین داشت».
مشروح شعر رسولی را میتوانید در ادامه بخوانید و فیلم شعرخوانی این شاعر جوان را میتوانید ببینید:
به نام او که از آیات او بسیار باید گفت
خدا زنده است، این را اول اخبار باید گفت
خدای انتم الاعلام، وقت نصرت و امداد
خدای وعدههای صادق لایخلف المیعاد
خدا از عمر نوح آینهای همقد ایمان ساخت
همان نوحی که کشتی را به امرش در بیابان ساخت
و ابراهیم در هر امتحان بر او توکل کرد
خدا در آتش نمرود بین شعلهها گُل کرد
خداوندی که از نیل خروشان جاده میسازد
و اعجاز از عصایی پیش پا افتاده میسازد
عزیز مصر، روزی یوسف در چاه افتاده است
خدای ما خدای لحظههای خارقالعاده است
به خاک ذلت افتاده است، پیش او تکبرها
خدای بدر، آن پیروزی دور از تصورها
به صدها جلوه ما آن روح را در کالبد دیدیم
خدای بدر را در عبرت تلخ احد دیدیم
خدا در خط به خط وعدههای راستین پیداست
خدا در ضرب شمشیر امیرالمومنین پیداست
حسین ابن علی در قتلگاه او را تماشا کرد
جهان راه خودش را از همان گودال پیدا کرد
فراتر از همه تحلیلها، آری خدایی هست
تماشاچی مباش ای دل، تو را هم کربلایی هست
خدا امروز هم مانند دیروزش خدایی کرد
خدا بود آنکه در تشییع سید خودنمایی کرد
فقط او مرگ را اینگونه در انظار زیبا کرد
خدا در لحظههای آخر سنوار غوغا کرد
خدای حاج قاسم، آن بزرگ روستازاده
همان مردی که با اخلاص دنیا را تکان داده
در آن باران و مه تنها خدا تسکین مردم شد
شبی که تکهای از قلب ما در ورزقان گم شد
خدا حالا رئیسی را به یک حجت بدل کرده است
چه زیبا پیکرش را پرچم ایران بغل کرده است
خدا این اشکها را عصر عاشورا سیاسی کرد
یکایک سوگواریهای ما را هم حماسی کرد
خدا با ماست، او اینجاست، هم مقصود، هم راه است
همیشه نصرتش در باور ان تنصرالله است
خدا در غزه افشا کرد، راز روزگار این است
که معیار شرافت نسبت ما با فلسطین است
نمانَد ظلم پابرجا، نمانَد سرخوشیهایش
مگر فرعون خیری دیده از کودککشیهایش
به جولان ستم تاریخ هم در حال تکرار است
معاویه است در شام اینچنین سرگرم کشتار است
خدا زنده است و حرمان است در زندان خود ماندن
خدا زنده است و کفران است در بُهت احد ماندن
مبادا دست روی دست بگذاریم و بنشینیم
اگر حرکت کنیم، آن قله را نزدیک میبینیم
در این اوضاع وانفسا مباش از بیتفاوتها
تبر بر دوش باید بود در پیکار با بتها
اگرچه سفرهها زخمی شد و این زخم کم هم نیست
یقین داریم اما خارج از این مرز مرهم نیست
نجابت، پایمردی، یکدلی، ایمان، امید اینجاست
به هر سو رو کنی، جانی جوان، سروی رشید اینجاست
ز خاطر بردن این سروها رسم فتوت نیست
و ما را جز شهیدان با کسی عقد اخوت نیست
نیندازیم کشور را به دام حزب بازیها
در این جنگ روایتها در این بنبستسازیها
بدا بر حال آن چشمی که در این روزها خواب است
به هر نحوی تماشا میکنم، این جنگ احزاب است
به اسم صلح، در دستان شیطان نامه جنگ است
هراسی نیست در دلها، اگر هنگامه جنگ است
هراسی نیست از شیطان، ز های و هوی طغیانش
اگر او میکند آغاز، دست ماست پایانش
نترسیم و نترسانیم، ترس آهنگ ابلیس است
بدان که ناامیدی آخرین نیرنگ ابلیس است
تمام زخمهای ما برای حفظ این خانه است
کسی با گرگ اگر فکر توافق کرد، دیوانه است
بیا ای هموطن فریاد شو ضد فراموشی
خیالی خام را دیده، شتر در خواب خرگوشی
بگو از دیرباز این مرز وقت رزم چالاک است
از این قلدرترش امروز در خروارها خاک است
بسوز ای سعی باطل، پرچم ایران نمیسوزد
نمیدانی مگر در شعلهها ایمان نمیسوزد
گمان بردی که اینبار این حکایت فرق خواهد کرد؟
خدا فرعون را یک بار دیگر غرق خواهد کرد
هر آنچه داشتی رو کردهای، این آخرین برگ است
سر جان شرط میبندم، قمار آخرت مرگ است
ولی ما وعدهحقیم و از باطل نمیترسیم
شهادت آرزوی ماست، از قاتل نمیترسیم
به کف پیراهنی خونین، کسی از راه میآید
خدا زنده است ای مردم، ولیالله میآید
به استقبال او فریاد شد: انّا علی العهدی
کسی که هست عیسی از حواریون او مهدی
مَـوّاجـ...؛
تیک تاک...تیک تاک...
به ساعت نگاه میکنم..انگار فقط چند دقیقه مانده است تا این سال نحس تمام شود...سالی که انگار امده بود عزیزترین ادمهای زندگیمان را بگیرد و برود...سالی که گمان نکنم تا سالهای سال مانندش اتفاق بیافتد!!!!
سفره هفت سین را مینگرم! سفرهای که پارسال فقط قاب عکس سلیمانی روی ان خود نمایی میکرد اما انگار امسال دو سین دیگر را هم کنار زده بود و دو قاب عکس دیگر را در میان خودش به جا گذاشته بود! به لبخندهایشان که نگاه میکنم بغض گلویم را میفشارد...خداوندا ای کاش...ای کاش تمام دعاهای سال قبل را پس میگرفتم و فقط...فقط برای سلامتی انها دعا میکردم...کاش...کاش هنگامی که سال نو تحویل میشد نمیخندیدم...سال نو را تبریک نمیگفتم و با لبخند ارزوی سال خوب را برای دیگران نمیکردم...
هنوز یادم هست...وقتی تلویزیون با ناباوری خبر گم شدن خادمت را فریاد زد...شبی که انگار قرار نبود هرگز صبح شود...شبی که صبحش از شبش تیرهتر بود!
هنوز یادم هست...وقتی گفتند خبرهایی از شهادت سید نصر الله به گوش میرسد...وقتی با چشمانی امیدوار به همه رو میکردم و میگفتم...دروغ است...دروغ است...
هنوز یادم هست...چقدر رفتنشان قلبها را شکستهتر کرد...چقدر اشکهایی از ما گرفت که خودمان گمانش را نمیبردیم! چه ضجه هایی را ایجاد و چه نالههایی را در خود گم کرد!...
خدایا...نمیدانم...نمیدانم اگر نبودی...اگر مولایمان نبود...اگر سید خراسانی نبود...تا به الان چگونه طاقت میاوردیم! چگونه با قد خمیده باز میدویدیم! چگونه تکههای قلبهایمان را با اتش انتقامشان جمع میکردیم!...
به ساعت نگاه میکنم...یک دقیقه مانده...تلویزیون صفحهاش عوض میشود و ناگهان گنبد بابا رضا را با نوحه رسولی نشان میدهد...دوباره داغم تازه میشود...دوباره بغض راه گلویم را میبندد و رسولی میخواند...
سال ۴۰۳ خداحافظ...سال از دست دادنها خداحافظ...
"یا مقلب القلوب و الابصار"
سال ۴۰۳ خداحافظ... سال گریههای نیمه شب خداحافظ...سال خبرهای ناگوار ناگهانی خداحافظ...
"یا مدبر الیل و النهار"
سال ۴۰۳ خداحافظ...سید ابراهیم...خداحافظ...سید حسن...خداحافظ...
"یا محول الحول و الاحوال"
و سلام...سلام ما به سالی که امید ظهورت را داریم...سلام ما به سالی که امید برگشت سلیمانی را داریم...سلام ما به سالی که ارزوی دیدار سید ابراهیم را در ان میپرورانیم...سلام ما به سالی که قرار است دوباره نوای نصر من الله سید حسن را در ان بشنویم...
"حول حالنا الی احسن الحال"
خدایا...حالمان بد است...حال بدمان را فقط با ندای انا المهدی رو به راه کن:)))
#مواجّـالروح
هدایت شده از متنِسبز!
صدای زهرا در گوشش میپیچد:
-باور کن من خوبم!
پهلویم بهتر شده؛
نگران نباش.
ماه را نگاه میکند. مردم میگویند ماه خیلی زیباست؛ اما لبخند زهرایش از ماه زیباتر بود.
دستانش...
۳۰ سال است دستان محبوبش را لمس نکرده و گونه های کوثر را نوازش نداده است؛ پس دیگر چگونه میتواند ذوالفقار را نگه دارد؟
امشب بیشتر از هرشبی دلش هوای زهرا را کرده. حتی بیشتر از شبی که با چاه سخن میگفت. حتی بیشتر از شبی که با چوبی که برای گهوارهی محسن بود، تابوت زهرا را ساخت.
دیگر طاقت دیدن مسمار را نداشت.
انگار، وقتش رسیده...
انگار، قرار است امشب آخرین اذانش را بگوید.
انگار، زهرا امشب منتظر تر از همیشه است.
انگار، دنیا امشب بی حیدر میشود.
_خدایا!من را از اینها بگیر!
_اِلآی وصالی
#متن_سبز
مَـوّاجـ...؛
دنیای بیعلی حالا چه میکنی؟؟؟؟
ولی من هیچ وقت نمیبخشمتون مردم کوفه...
مَـوّاجـ...؛
ولی من هیچ وقت نمیبخشمتون مردم کوفه...
تا ابد حسرت دیدار مولامو تو قلبم کاشتین...