eitaa logo
با ما نویسنده شو/حمیده ایزدی
139 دنبال‌کننده
206 عکس
0 ویدیو
1 فایل
اینجا با فنون و تجربیات نویسندگی و تولید محتوا آشنا شو. این کانال حتی با یکنفر علاقمند به نویسندگی پابرجاست. با ما آموزش ببین، بنویس و کتاب چاپ کن. @HamideIzadi https://eitaa.com/writer000Raha
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیام ۴۷ من: راههای برون رفت از ایست فکری نویسندگی چیست؟ ۱.از اینترنت دوری کنید ۲.وسواس را کنار بگذارید ۳.کمال گرا نباشید ۴.برای مخاطب خاص ننویسید ۵.به دنبال جلب نظر همه نباشید ۶.نوشتن روزانه یکساعت را ادامه دهید ۷.به کافه بروید و خلوت کنید ۸.در طبیعت گردش کنید ۹.مدیتیشن انجام دهید ۱۰. با کانال "باما نویسنده شو" همراه باشید ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ @HamideIzadi https://eitaa.com/writer000Raha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیام ۴۸ من: بعضی از دوستان همراه، سوال پرسیدند که آیا می توان خاطرات را چاپ کرد؟ جواب: بله ۱. دوستانی که علاقمند به نوشتن خاطرات جالب کاری، سفر، تجربه، طنز و... هستند و از اینکه مخاطبان آن را بخوانند ترسی ندارند، می توانند برگزیده ترین آنها را در قالب کتاب به چاپ برسانند. ۲.دوستانی که نمی خواهند خاطراتشان را سایرین بخوانند، هم می توانند بهترینشان را انتخاب و با تصاویر و ... در یک جلد چاپ و برای فرزندان خود به یادگار بگذارند. ۳. افرادی هم هستند که داستانهایی از زندگی خود را به چاپ برسانند و گمنام بمانند، تنها راهش، نوشتن و چاپ داستانشان توسط شخص دیگری است. به همین سادگی @HamideIzadi https://eitaa.com/writer000Raha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیام ۴۹ من: موضوعی نوشتن روشی برای تقویت نویسندگی. یکی از روشهای تقویت خودتان این است که موضوعی را روزانه انتخاب کنید و درباره آن بنویسید. می توانید مانند یک مقاله خبری موضوع را بپرورانید و اظهارنظر کنید حتی اگر یک مبحث علمی سیاسی اقتصادی اجتماعی باشد. همچنین می توانید در قالب یک ایده به موضوع نگاه کنید و از دل آن یک داستانک خلق کنید و احساس خود را به خواننده منتقل کنید. @HamideIzadi https://eitaa.com/writer000Raha
پیام ۴۷ من: بداهه چیست؟ بی مقدمه و بدون فکر کردن نوشتن بی مقدمه و بدون فکر کردن سرودن بی مقدمه و بدون فکر کردن نواختن @HamideIzadi https://eitaa.com/writer000Raha
پیام ۵۰ من: امروز صبح که سرکار می رفتم، این متن فی البداهه به ذهنم آمد و در دفترم یادداشت کردم، حتما روزی از آن در کتابهایم استفاده خواهم کرد: برای همه اتفاق افتاده که وقتی به چراغ راهنمایی سر چهارراه رسیدیم، سبز بوده و وقتی به مسیر ادامه می دهیم چراغ چهارراه بعدی هم سبز شده و چراغ بعدی هم سبز. آدم از این سبز بودن چراغ کیف میکند. در زندگی هم همین برایمان پیش می آید، بر سر دو راهی یا چند راهی که باشیم، چراغی روشن است که بما می گوید، راه درست همین است ، همین مسیر را در پیش بگیر. و چند راهی بعدی و چندراهی بعدی بهمین ترتیب، چراغ سبزی هست که راه درست را به تو نشان می دهد. و تو هم همان راه را انتخاب می کنی، همان راهی که درست است ولاغیر. و خدا نکند که یکروز صبح به چراغ قرمز چهارراه برسی، چهار راه بعد قرمز، بعدی و بعدی. خب، چاره چیست، باید صبر کنی تا چراغ سبز شود. مگر غیر این است؟ اگر چراغ قرمز زندگی را رد کنی، چه خواهدشد؟ معلوم است که سرت به سنگ خواهد خورد. @HamideIzadi https://eitaa.com/writer000Raha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیام ۵۱ من: بداهه ای از آسمان انسان: انسان از ازل نگاهش به آسمان است. فراتر از آسمان را درک نمی کند ، فقط می داند باید آن دورها خبرهایی باشد. عظمت خدا را در نور آسمان می جوید. می داند آسمان سایه خدا بر زمین است. دلش می خواهد از آن باران وبرف ببارد، گل ببارد، رحمت ببارد، حتی در خیالش ستاره های طلایی از آن ببارد. قاصدک از آسمان با خبرهای خوش بیاید. پرندگان نوید حال خوب از آسمان بیاورند. و اما هیچ انسانی دوست ندارد سنگ ببارد، بمب و موشک ببارد، خشم و سیاهی ببارد. انسان دلش به همین آسمان خوش است. @HamideIzadi https://eitaa.com/writer000Raha
پیام ۵۲ من:در پاسخ به سوال دوستداران:چرا رها را بعنوان اسم مستعار در کتابهایم برگزیدم؟ به عقیده ی من روزمره گی های کار و خانه همیشه بوده و هست و زن و مرد هم نمی شناسد. از اول هم قرار بود در این دنیا روح خود را بپرورانم، رشد کنم و با حالی بهتر این دنیا را ترک کنم. اصلا هدف آفرینش همین است. و آنچه روح یک انسان را می پرورد ، عشق و هنر است. سالها می نوشتم، با نوشتن آرام می شدم، گاهی غمگین و می گریستم و گاهی شاد و لبخند می زدم. اما چه فایده! خودم هم باور نداشتم که هدیه ای الهی در وجود من است، و سالها طول کشید پی بردم باید از آن کمک بگیرم تا بهتر از قبل باشم. خب، درس خواندن و روزمره گی و روزگار گذراندن به هر نحو را که همه بلدند. حیف نبود استعداد ذاتی نوشتن را دست نخورده با خود به دنیای دیگر ببرم؟ شاید، شاید هم رسالت من به عنوان یک انسان از این دیار فقط همین بوده، شاید. رسالت من نوشتن است. بله ، من رها هستم، زنی نویسنده و قدرتمند، وارسته از دنیازدگی. من رها هستم، دیر هنرم را شناختم اما هر دیری خودش بموقع است. من رها هستم و در عالم نوشتن سیر می کنم. حالا من از شما می پرسم: رسالت شما چیست؟ @HamideIzadi https://eitaa.com/writer000Raha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیام ۵۳ من: دل خوشی های شما در زندگی چیست؟ من می نویسم، شما هم ادامه بده: سالها طول کشید که به علت آرامش مادربزرگم پی ببرم.تا الان که خودم مثل اسپند روی آتش بودم، همیشه وقت کم می آوردم، از دغدغه های روزانه همواره دنبال فرصتی بودم تا به کنجی بروم و ساعتی بخوابم. راستش خواب که نه، در همان خواب هم اضطراب جریان زندگی را حس می کردم. بچه که بودم روزی یکبار یا دوبار به خانه بزرگ پدربزرگ می رفتم. چرخی می زدم، در ایوان سنگی دورستون قطورگچبری می چرخیدم.یا سرگیجه می گرفتم و ادامه نمی دادم یا پدربزرگ از راه می رسید وتشرمی زد.من به کناری می خزیدم و یا فرصتی راغنیمت وازآنجادورمی شدم. اما مادربزرگم، لطیف و مهربان بود. به سروصدا و فریاد اطرافیان زیاد توجه نمیکرد، یعنی بی دلیل از کوره در نمی رفت.گاهی که به آنجا می رفتم، اورامی دیدم کنار جوی آب جلوی خانه نشسته و سبزه های دیواره آنرانوازش می کند، اگر پونه بود می چید، گاهی دستش را می شست یا وضو می گرفت و دمی تازه می کرد. وقتی با او وارد خانه بزرگشان می شدم تازه می فهمیدم ، او از قیل و قال پدربزرگ و بچه های خودش به جوی آب پناه می برد. جوی آب تنهادلخوشی او بود.مادربزرگم مرا دوست داشت. اگر گردو یا اجیل داشت بمن مشتی میداد.بزرگتر که شدمبرایش ظرف که میشستم. یکروز کاسه های کوچک چینی او ازدستم افتاد و شکست. به روی خودش نیاورد.یک کاسه سالم ماند و اوآنرالابلای دستمالی پیچید وبدستم داد.بعدها فهمیدم یادگارمادرش بوده. از جایم برخاستم وچای دم کردم،در فنجان چینی مادربزرگ ریختم وبه قاب عکسش خیره شدم.فنجان اودلخوشی روزهای سخت من است. https://eitaa.com/writer000Raha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال ما را به دوستان خود معرفی کنید https://eitaa.com/writer000Raha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیام ۵۴ من: الگوی شما در زندگی کیست ؟ آیا آن شخص از فردی است که او را دیده اید یا درباره اش خوانده اید؟ الگوی شما یک شخصیت مذهبی بزرگ است یا سیاسی یا اجتماعی؟ وقت آن شده که کمی درباره این موضوع بنویسید. @HamideIzadi https://eitaa.com/writer000Raha
همراه گرامی، اگر پایان نامه تحصیلات تکمیلی دارید برای تبدیل آن به یک کتاب منحصر به فرد با نام خودتان، با انتشارات زبان علم همراه باشید https://eitaa.com/ZabaneElmPublication
بخشی از کتاب جدیدم که بزودی چاپ خواهد شد. نظرتان را درباره این سبک نوشتاری با من به اشتراک بگذارید.🙏 @HamideIzadi https://eitaa.com/writer000Raha
پیام ۵۵ من: داستانک هفته ای یکبار به خانه پدری ام سر میزدم. دو سال از فوت مادرم گذشته بود و هنوز برای آن تصمیمی نگرفته بودم. کلنگی و ساده بود اما باصفا و لبریز از خاطرات زیبا. وقتی کلید می انداختم و در حیاط را باز می کردم، همه ی شادیهای قدیم مثل یک فیلم خیلی خیلی کوتاه از نظرم می گذشت. چطور دلم می آمد انجا را بفروشم! در همسایگی خانه ی پدری، سلیمه زندگی می کرد. او در خانه پدری اش که خیلی کوچک و حیاط نقلی داشت به تنهایی روزگار می گذراند. ۱۸ ساله بود که مادرش درخواب سکته کرد و او می بایست از پنج خواهر و برادر کوچکتر از خود نگهداری می کرد. پدرش کارکر ساختمانی بود. هیچکس حاضر نبود با او ازدواج کند ، و مسئولیت ۶ بچه ریز و درشت را قبول کند. دوسال پیش پدر سلیمه هم به رحمت خدا رفت. او بهمراه پدر، هر پنج برادر وخواهرش را بزرگ کرد، به مدرسه فرستاد و سروسامان داد. او همه ی آرزوهایش را وقف خانواده اش کرد. کوچکترین برادرش هم به دنبال بختش رفت و سلیمه ماند و آرزوهای خودش. اما، اما وقت آرزوهایش تمام شده بود. نه چشمانش سوی جوانی رو داشت و نه دست و پاهایش قدرت همیشگی را. اگر دنبال بخت گره خورده اش هم می رفت، که دیگر لذتبخش نبود. آن وقت پدرش چه! پدرش را هم تا وقت مردن، تنها نگذاشت. حالا دوسالی است که تنهاتر از همیشه شده است. وارثان سهم الارث خانه پدریشان را می خواهند و او باید با آنها کنار می آمد. آخر آنها جگرگوشه هایش بودند که خود آنها را بزرگ کرده بود. سلیمه مثل همیشه چاره ای جز قوی بودن نداشت. عجب فکر بکری! هی دختر! دنبال بهانه ای که این خانه را نفروشی! سلیمه بهانه ی خوبی است. از حیاط بیرون رفتم و زنگ در حیاط سلیمه را زدم. @HamideIzadi https://eitaa.com/writer000Raha
با ما نویسنده شو/حمیده ایزدی
پیام ۵۵ من: داستانک هفته ای یکبار به خانه پدری ام سر میزدم. دو سال از فوت مادرم گذشته بود و هنوز ب
اطراف محل کار و زندگی ما سوژه های بسیاری هستند. چند روز پیش، زنی سالخورده در صف نانوایی دیدم. به سختی می توانست راه برود. از من کمکی خواست تا همراهی اش کنم. سر صحبت را باز کرد و گفت، بچه هایم تهران هستند و از تابستان گذشته بمن سر نزده اند و تنهاست. غبطه خوردم، اما او زن قوی ای بود. و شد سوژه ی داستانک من🙂 @HamideIzadi https://eitaa.com/writer000Raha
پیام ۵۶ من: اصول خاطره نویسی نوشتن وقایع روزمره بسیار لذتبخش است. هرشب قبل از خواب، به سراغ دفترخاطراتتان بروید و شروع کنید به نوشتن چند خط: امروز ............. این نکات را هم یادتان باشد: ۱.اگر درسفر هستید دفترخاطرات کوچک و کم حجم انتخاب کنید. ۲.ابتدای نوشتن وقایع روزانه، تاریخ بزنید و ساعت را یادداشت کنید. ۳. حتما لازم نیست آخرشب وقایع را از صبح تا شب بنویسید، گاهی در طول روز هم این کار را انجام دهید. و وقایع مهم را بلافاصله یادداشت کنید. ۴.نوشتن اسامی مکانها و اسامی افراد و حتی خوراکیهای خوشمزه را فراموش نکنید، سالها بعد از خوانش آن لذت خواهید برد. ۵.کوچکترین اتفاقات را یادداشت کنید، بخصوص اگر در سفر هستید. شاید روزی دلتان خواست از آن یک کتاب یا سفرنامه بنویسید. ۶.لازم نیست در خاطره نویسی، همه ی اصول ادبی را رعایت کنید. خیلی ساده و روان بنویسید و خودمانی. بقول معروف عامیانه بنویسید. ۷.احساس خود را به نگارش دربیاورید. خنده، غم و .... ۸.قرار نیست کسی غیرشما خاطره تان را بخواند پس بهتر است عین واقعیت و حقیقت را بنویسید نه داستان سرایی. خودتان باشید ۹.می توانید درسی که در طول روز آموختید را در انتهای خاطرات خود عنوان کنید. ۱۰.طنز را در نگارش تان فراموش نکنید. اگر اتفاق بامزه ای رخ داد، بلافاصله یادداشت کنید. بعدها از خواندن آن قهقهه خواهید زد. ۱۱.در آینده که آن را می خوانید، تمام تصاویر و صحنه ها مثل کتابی جلوی چشمتان ورق خواهد خورد. @HamideIzadi https://eitaa.com/writer000Raha
با ما نویسنده شو/حمیده ایزدی
پیام ۵۶ من: اصول خاطره نویسی نوشتن وقایع روزمره بسیار لذتبخش است. هرشب قبل از خواب، به سراغ دفترخاطر
نمونه از یک خاطره: امروز مرخصیم. دلم میخاست بیشتر بخوابم اما طبق معمول سر ساعت بیدارباش روزانه، چشام خودش باز شد. بی سروصدا صبحونه خوردم و رفتم سراغ لپتاپ. چندتا سفارش داشتم. ساعت ۱۰ وقت دندانپزشکی . طولانی و خسته کننده. ساعت ۱۲مشغول ناهارشدم، قیمه بادمجون. خودمم نتونستم بخورم. عصر با خواهرم رفتیم سر قرار سینما. بچه ها هم که خوشحال. و من نازک نارنجی، باز آخر فیلم گریه کردی که!!!شب میخاستم از خستگی بخوابم ولی دندون درد نمیذاشت. @HamideIzadi https://eitaa.com/writer000Raha