یاران صبحظهور
#راویان قصههای ناگفته زندگی عکسهای قدیمی بهترین دفترچه خاطرات زندگی عمر ما #آدمها هستند؛ یه تصویر
عکس #جد_پدریم روی میز جلویَم بود. یک عکس قدیمی و سیاه و سفید که از روزهای جوانی او گرفته شده بود. او با لبخندی ملیح و نگاهی دوردست به #دوربین خیره شده بود. انگار که دنیایی را در پشت چشمانش میبیند.
من همیشه از او سؤال میکردم که چه چیزی را میبیند. اما او هرگز #جواب_نمیداد. فقط میگفت که یک روز خودت متوجه میشوی.
اما #امروز اتفاق عجیبی افتاد.
امروز روز تولدم بود. بیست و یک ساله شده بودم.
وقتی که من به خانه رسیدم، جد پدریم منتظرم بود.
اما نه خودش #بلکه همان تنها عکس سیاه سفید شکسته ای که از او داشتم و همیسه بر روی میز مفابل چشمانم بود.
من با تعجب به او نگاه کردم. او با لبخندی گفت: "این یک عکس ساده نیست. اگر به آن نگاه کنی، #میتوانی با من صحبت کنی. با منی که در آن زمان نبودم. با منی که هنوز نمیدانستم چه چیزهایی در #آینده منتظرم است. با منی که شاید خیلی با منی که الان هستم متفاوت بودم."
من با شگفتی به او گفتم: "چطور ممکن است؟ این یک عکس است. چگونه میتواند حرف بزند؟"
من با کنجکاوی به عکس نگاه کردم. انگار که چشمان جد پدریم به من خیره شده بودند. انگار که میخواستند با من حرف بزنند. من گفتم: "سلام، من #نوهات هستم. تو میشناسی من؟" عکس جواب داد: "سلام، من جد پدریت هستم. بله، من تو را میشناسم. تو همان #بچهای هستی که همیشه از من سوال میکنی که چه چیزی را میبینم. تو همان بچهای هستی که همیشه به داستانهای من #گوش_میکنی.
تو همان بچهای هستی که همیشه به من #تحسین میکنی.
تو همان بچهای هستی که من دوستت دارم."
📝 ارائه: حجةالإسلام #علیخانی
@y_sobhezohoor
↪️ https://eitaa.com/y_sobhezohoor
💥کانالی متفاوت با مطالبی متفاوت
خوش آمدید به جمع
#یاران_صبح_ظهور👉