🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_پانزدهم
#بخش_دویست_و_پنجاه_و_هفتم
امام #جواد علیه السلام و استاندار #سیستان🍃🌼
مردی از اهل سیستان میگوید:
در اوایل خلافت معتصم عباسی، که امام محمد تقی به مکه میرفت من همسفر آن حضرت شدم. روزی سر سفره غذا بودیم، عده ای از کارگزاران دولت نیز آنجا بودند. به حضرت عرض کردم: فدایت شوم! استاندار شهر ما از ارادتمندان به شما خانواده است، من مقداری مالیات به او بدهکارم، اگر صلاح بدانید نامهای بنویسید مرا مراعات کند.
فرمود: او را نمی شناسم. گفتم: همانطور که عرض کردم، او شما را دوست دارد، نامه شما برایم سودمند خواهد بود، حضرت جواد کاغذی بدست گرفت و چنین نوشت:
چنانچه آورنده این نامه میگوید تو دارای مذهبی پسندیده هستی، بدان بهره شما از این مسؤلیت که بر عهده داری، آن مقداری است که کارهای نیک انجام دهی، در این صورت به برادران دینی خود احسان کن، و بدان:
إن الله عزوجل سالک عن مثاقیل الدر والخردل:
خداوند، حساب ذره ای از سنگینها و دانه از خردل را از تو
خواهد کشید.
آن مرد میگوید: وقتی وارد سیستان شدم موضوع نامه را قبلا به استاندار که حسین بن علی نیشابوری بود، گفته بودند، تا دو فرسخ به شهر مانده به استقبال من آمد، نامه را که به او دادم بوسید و روی چشم گذاشت. پرسید: چه حاجت داری؟
گفتم: مالیاتی بدهکارم که مقدارش را، در دفتر به حساب من نوشته ای. و من توان پرداخت آن را ندارم. فوری دستور داد آن مبلغ را محو کردند.
سپس گفت: تا من استاندارم از تو مالیات نخواهم گرفت، آنگاه از تعداد عائلهام پرسید، برایش شرح دادم، مقداری که مخاج خودم و آنها را تامین میکرد، پول به من بخشید و تا زنده بود مالیات از من نگرفت و مرتب از لطف عنایت دیگر او نیز بهره مند بودم. [۱]
امام #جواد و نجات #اباصلت از #زندان 🍃🌸
اباصلت خادم امام رضا میگوید:
پس از وفات امام رضا مأمون مرا به زندان انداخت و مدت یک سال گرفتار زندان بودم، در زندان خیلی به من سخت میگذشت.
در یکی از شبهای جمعه، غسل کردم آن شب در حال رکوع و سجود به سر بردم و با ناله و گریه از خداوند نجات خود را خواستم نماز صبح را که خواندم، ناگاه دیدم که امام جواد وارد زندان شد، فرمود:
اباصلت خیلی برایت سخت گذشته است؟
گفتم: آری، به خدا سوگند! فرمود: اگر کارهایی که امشب انجام دادی، شبهای قبل انجام میدادی، خداوند همان وقت آزادت میکرد، سپس فرمود:
بلند شو حرکت کن و بیرون برو! گفتم: کجا؟ نگهبانان همه دم در زندانند و چراغها همه روشن است.
فرمود: حرکت کن! آنها تو را نمی بینند و با آنان روبرو نخواهی شد. حضرت دست مرا گرفت. نگهبانان نشسته، با هم صحبت میکردند و چراغها در جلویشان میسوخت. بدون اینکه ما را ببینند از زندان بیرون آمدیم.
سپس امام (علیه السلام) فرمود:
اکنون که از زندان آزاد شدی مایلی کجا بروی؟
گفتم: به هرات، منزل خودم میروم.
فرمود: عبای خود را روی صورتت بکش، این کار را کردم.
دست مرا گرفت، گمان میکنم مرا فقط از سمت راست به سمت چپ برگردانید، آنگاه فرمود:
صورت خود را بگشا، همین که صورتم را گشودم آن حضرت را ندیدم، خود را کنار منزل خود دیدم، وارد منزل شدم و تا آخر عمر با مأمون و مأموران او روبرو نشدم. [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: ج ۴ ص ۳۳۹ و ۵۰ ص ۱۸۹
[۱]: ب: ج ۵، ص ۵۲.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫