🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_پانزدهم
#بخش_دویست_و_چهل_و_هشتم
#برخورد تند امام #باقر (علیه السلام) با یک #خلافکار 🍂🍂
ابو صباح یکی از فقهاء و شاگردان برجسته امام باقر (علیه السلام) میگوید: روزی در خانه امام محمد باقر (علیه السلام) رفتم، در را زدم، دخترکی که از کنیزان امام (علیه السلام) بود در را باز کرد، من دستم را به سینه او زدم و گفتم:
به آقایت بگو: ابو صباح کنانی است.
در همان لحظه حضرت از انتهای خانه فریاد زد:
أدخل لا أم لک: [۱]
ای بی مادر! وارد شو! ابو صباح میگوید:
وارد خانه شدم و به محضر امام محمد باقر (علیه السلام) رسیدم، عرض کردم:
به خدا سوگند! از دست زدن به سینه کنیز قصد بدی نداشتم، میخواستم بر ایمانم درباره شما (که آیا از پشت پرده آگاهید یا
نه؟ ) بیفزاید.
حضرت فرمود:
راست میگویی. ولی اگر فکر کنید که این دیوارها مانع از دید ما است چنانچه مانع از دید شما است پس چه فرقی میان ما و شما خواهد بود؟ آنگاه فرمود:
«إیاک أن تعاود مثلهان» بپرهیز که مبادا این کار تکرار شود! [۱]
امام باقر (علیه السلام) با این برخورد تندش برای همه یک درس آموزنده میدهد که در مقابل خلاف عکس العمل شدید انجام دهند.
امام #صادق علیه السلام و #یاد آتش #دوزخ🍃🍃
سلیمان بن خالد میگوید:
امام صادق (علیه السلام) در فصل تابستان در منزل شخصی مهمان بود، سفره ای را پهن کردند، که در میان آن، نان بود. سپس ظرف آبگوشتی مقابل حضرت گذاشتند.
امام (علیه السلام) نان را خرد کرد و در میان آبگوشت ریخت وقتی خواست لقمه ای از آن بردارد چون داغ بود، فوری دستش را کشید و فرمود:
أستجیر بالله من النار... پناه میبرم به خداوند از آتش جهنم، ما طاقت داغی این آبگوشت را نداریم، چگونه طاقت آتش جهنم را داشته باشیم؟ حضرت این جملهها را چندین بار تکرار کرد تا غذا سرد شد، آنگاه از غذا میل فرمود و ما نیز خوردیم. [۱]
بدین گونه امام صادق (علیه السلام) از داغی غذا به یاد آتش جهنم افتاد و به خدا پناه برد. امید است ما نیز چنین باشیم.
#دلهای پر از #عقرب 🍂🍂
سفیان ثوری میگوید:
به امام صادق (علیه السلام)؟ گفتم:
آقا چرا از مردم کناره گرفته ای؟
فرمود:
سفیان! زمانه خراب شده، دوستان دگرگون گشته اند، لذا میبینم تنهایی آرامش بیشتری دارد.
سپس این شعر را خواند: [۱]
وفا چون روز گذشته از میان رفته است. مردم یا دورو و منافقند یا خیانتکار. و اظهار دوستی و محبت میکنند، ولی دلهایشان پر از عقرب است. [۲]
----------
📚منابع:
[۱]: سخان تند امام (علیه السلام) ممکن است از این لحاظ باشد که انسان خائن از اصل و نسب صحیح بر خوردار نیست.
[۱]: ب: ج ۴۶، ص ۰۲۴۸
[۱]: ب: ج ۶۶، ص ۴۰۳
[۱]: ذهب الوفاء ذهاب آمین الذهاب یفشون بینهم القوة و الصفا و الناس بین مخاتل و موارب و قلوبهم محشوة بعقارب
[۲]: ب: ج ۴۷، ص ۶۰
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_پانزدهم
#بخش_دویست_و_چهل_و_نهم
#فلسفه گوشه نشینی امام #صادق علیه السلام 🔹◾️
سدیر صیرفی میگوید:
خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدم، عرض کردم: فرزند رسول خدا! با پیروان و شیعیان سکوت زیاد برای شما صلاح نیست، باید برای گرفتن حق خود اقدام نمایید. به خدا سوگند اگر امیر مؤمنان مثل شما یاورانی داشت هیچکس در خلافت او طمع نمی کرد.
امام صادق (علیه السلام) فرمود: سدیر به نظر شما چه قدر من یاور و شیعه دارم؟
سدیر: صد هزار نفر.
امام: آیا صد هزار یاور و شیعه دارم؟
سدیر: بلکه دویست هزار نفر.
امام (علیه السلام): دویست هزار؟
سدیر: بلی بلکه نصف دنیا را دارید.
امام دیگر ساکت شد، چیزی نگفت. سپس فرمود:
میل داری در این نزدیکی به مزرعه برویم و برگردیم؟
سدیر: آری.
امام (علیه السلام) دستور داد یک الاغ و یک قاطر زین کردند. فرمود: تو سوار قاطر شو، و من سوار الاغ میشوم، هر دو سوار شدیم و حرکت کردیم، وقت نماز رسید، فرمود: پیاده شو نماز بخوانیم.
پس از نماز پسر بچه ای را دیدیم که بزغاله میچراند.
فرمود:
سدیر! به خدا سوگند! اگر من به تعداد این بزغاله ها، یاور و شیعه واقعی داشتم، گوشه نشین نمی شدم، حق خودم را میگرفتم.
سدیر میگوید:
رفتم آنها را شمردم هفده رأس بزغاله بود. [۱]
#ایمان یک #بانو و قطرهای #شراب 🔸◾️
ابوبصیر یکی از ارادتمندان امام صادق (علیه السلام) میگوید:
روزی در مجلس آن حضرت نشسته بودم بانویی بنامام خالد که از بانوان متعهد و نیکوکار بود وارد شد و عرض کرد:
من برای معالجه به پزشکان عراق مراجعه کردم. آنها معالجهام را در خوردن شراب دانسته اند، و گفتند:
مقداری شراب را با قاووت (نرم شده گندم بریان) مخلوط کن و بخور بهتر میشوی.
اکنون به حضورتان آمدهام تا ببینم آیا برای معالجه مرضم خوردن شراب را جایز میدانید، شراب بخورم یا نه؟ از شما کسب تکلیف میکنم.
حضرت فرمود:
با آنکه دکترها شراب را داروی مرضتان میدانند چرا نمیخوری؟
گفت: من در مذهب شما هستم و از شما اطاعت میکنم، اگر بفرمایید بخور، میخورم وگرنه، نمی خورم. زیرا فردای قیامت اگر بپرسند چرا شراب خوردی در پاسخ میگویم: امام جعفر
صادق دستور داد و اگر بگویند: چرا نخوردی و مردی، میگویم:
امام جعفر صادق نهی کرد.
آنگاه امام صادق (علیه السلام) روی به من کرد و فرمود:
ای ابا بصیر! آیا میشنوی این بانو چه میگوید؟
ایمان و تقوای این بانو آن چنان محکم است، و به اندازهای تابع دستورات دین اسلام میباشد که هنگام بیماری و دستور پزشک نیز بدون اجازه ما از خوردن شراب خودداری میکند.
سپس به او فرمود:
به خدا سوگند اجازه نمیدهم حتی یک قطره از آن بخوری، و اگر بخوری پشیمان میشوی وقتی که روح تو به اینجا (با دست اشاره کرد به گلوگاه) برسد.
سه بار فرمود:
آیا فهمیدی؟
زن در پاسخ عرض کرد: آری.
امام سه بار گفت: آری قطره ای از شراب دریای محبت خاندان پیامبر را آلوده میکند و از کار میاندازد. [۱]
#راه مبازه با #حرص 🔹◾️
مردی خدمت امام جعفر صادق (علیه السلام) رسید و از وضع خود شکایت کرد و گفت:
یابن رسول الله! من در طلب پول و مال میروم و ثروت زیاد هم به دست میآورم ولی قانع نمیشوم و نفس حریصم با من مبارزه میکند و مال بیشتری میطلبد، به من چیزی بیاموزید که در اصلاح این خوی زشت من مؤثر گردد.
حضرت فرمود:
اگر در زندگی قانع باشی کمترین مال دنیا بی نیازت میکند و اگر قانع نباشی تمام ثروت جهان نمی تواند تو را بی نیاز و غنی سازد. [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: ب: ج ۴۷، ص ۳۷۲.
[۱]: ب: ج ۶۲، ص ۸۸
[۱]: ب: ج ۷۳، ص ۱۷۸.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_پانزدهم
#بخش_دویست_و_پنجاه
#تاثیر دعا در ٫کنار سفره #احسان🍂◾️
حفص بن عمر میگوید:
وضع مالی من بهم ریخته و فقیر شده بودم. در مدینه خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدم و از فقر شکایت کردم، فرمود:
هنگامی که به کوفه برگشتی، بالشتی در خانه ات هست آن را به ده درهم بفروش و برادرانت را به مهمانی دعوت کن، و از آنها درخواست کن که برایت دعا کنند.
می گوید:
وقتی به خانه برگشتم، همان طور که امام فرموده بود، بالشت را فروختم و طعامی تهیه کردم، و دوستان را به مهمانی دعوت نمودم و از آنها خواستم دربارهام دعا کنند. به خدا سوگند طولی نکشید یکی از بدهکارانم دم در آمد و پول زیادی که از او طلب داشتم به من داد، آنگاه دنیا به من روی آورد و کارهایم سامان پیدا کرد. [۱]
#گناه در #خلوت 🍃◾️
مردی خدمت امام صادق (علیه السلام) رسید، برادری جارودی داشت [۱] امام پرسید: حال برادرت چطور است؟
عرض کرد: قربانت! وقتی آمدم خوب بود.
حضرت فرمود: از نظر دینی وضع او چگونه است؟
مرد گفت: از هر جهت خوب است جز اینکه به امامت شما عقیده ندارد.
حضرت فرمود: چرا معتقد به امامت ما نیست؟
گفت: به واسطه پرهیزکاری از این اعتقاد خودداری میکند (که مبادا اعتقادش درست نباشد).
فرمود: وقتی نزد او بازگشتی به او بگو، این ورک لیلة نهر بلخ أن تتوع: پرهیزکاری تو در شب نهر بلخ کجا بود که از آن استفاده کرده پارسا باشی از اعتقاد به امامت ما پرهیز میکنی ولی از انجام آن کار زشت در شب نهر بلخ نمی هراسی)! میگوید: من به خانه برگشتم و به برادرم گفتم:
جریان تو در شب نهر بلخ چه بوده؟ آیا در مورد امامت امام صادق (علیه السلام) پرهیزکار میشوی اما در شب نهر بلخ پرهیزکار نمی شوی؟
برادرم گفت:
چه کسی به تو خبر داد؟
گفتم: حضرت صادق (علیه السلام) از من حال شما را پرسید و من از پارسایی تو سخن گفتم.
حضرت فرمود:
به او بگو پرهیزکاری اش در شب نهر بلخ کجا بود؟
برادرم گفت: آری، به خدا سوگند آن جریان را کسی جز من و آن کنیز و خداوند اطلاع نداشت.
پرسیدم: جریان تو چه بود؟
گفت:
من در آن طرف نهر بلخ تجارتی داشتم و کار تجارتم تمام شد، به سوی بلخ حرکت کردم، مردی که همراهش کنیزی زیبا بود با من همسفر شد از نهر بلخ گذشتیم شب فرا رسید، در آنجا بار انداختیم.
آن مرد گفت:
یا من اثاثیه تو را نگهبانی کنم تو برو غذا و آتشی تهیه کن، یا
اینکه من به سراغ غذا و آتش میروم تو اینجا باش؟
من گفتم: تو برو و من نگهبانی میکنم! آن مرد رفت، در کنار ما جنگل انبوهی بود، من کنیز را گرفتم و به میان جنگل بردم و با او خلوت کردم، سپس به جای خود بازگشتیم، صاحب کنیز آمد شب را در آنجا به سر بردیم و به عراق آمدیم، و از این ماجرا کسی با خبر نشد؟
مرد میگوید: همین قضیه سبب شد که سال بعد به مکه رفتیم، برادرم را به خدمت امام صادق (علیه السلام) بردم او داستانش را نقل کرد.
امام (علیه السلام) به برادرم فرمود:
به درگاه خداوند استغفار کن و هرگز چنین کاری نکن! و برادرم توبه کرد و امامت آن حضرت را پذیرفت. [۱]
آری، آگاهانی در همه جا، بر اعمال ما هستند، نباید جایی را خلوت بدانیم.
----------
📚منابع:
[۱]: ب: ج ۴۷، ص ۳۸۱.
[۱]: گروهی بودند پیرو شخصی بنام ابوالجارود خراسانی و عقاید خاصی داشتند
[۱]: ب: ج ۴۰، ص ۷۵.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_پانزدهم
#بخش_دویست_و_پنجاه_و_یکم
#راه علاج #تنگدستی ◾️🔹
عبد الرحمن بن حجاج میگوید:
یکی از دوستان ما در مدینه اوضاع زندگی اش بهم ریخت و به شدت گرفتار گردید، امام صادق (علیه السلام) به او فرمود:
برو در بازار دکانی بگیر، فرشی بینداز یک کوزه آب هم آنجا بگذار و مرتب درب دکان بنشین.
او به دستور امام عمل کرد مدتی به همان وضع بود و اصلا تغییراتی در زندگی وی رخ نداد، تا اینکه چند نفر تاجر از مصر آمدند، هر کدام در مدینه اجناس خود را درب مغازه دوستان خود گذاشتند، یک نفر از آنها دکانی پیدا نکرد که اجناس خود را در آنجا بگذارد.
بازاریان به او گفتند:
در اینجا مردی دکان دارد که خالی است میتوانی اجناس خود را در آنجا بگذاری.
تاجر پیش او رفت و اجازه خواست اجناس خود را در آنجا بگذارد، او نیز پذیرفت. مرد مقداری از اجناس خود را فروخته بود و مقداری از جنسها باقی مانده بود که دوستانش آماده
حرکت شدند او نیز مایل بود با دوستانش حرکت کند، به صاحب مغازه گفت:
این جنسها را پیش تو میگذارم هنگامی که فروختی پولش را برایم بفرست. او نیز قبول نمود.
تاجر اجناس خود را گذاشت و با دوستانش به سوی مصر حرکت کرد.
صاحب مغازه اجناس را فروخت و پولش را به صاحبش فرستاد. بار دیگر تاجرهای مصر که به مدینه حرکت میکردند، بوسیله آنها مقداری اجناس برای صاحب مغازه فرستاد، او نیز پس از فروش پولش را فرستاد وقتی که تاجر مصری درستکاری او را فهمید مرتب از مصر جنس میفرستاد. صاحب مغازه پس از فروش پولش را به او باز میگرداند. از همین راه ثروت زیادی به دست آورد و یکی از سرمایه داران گشت. [۱]
این نمونه ای از آثار درستی و درستکاری است.
#کار در #اسلام ◾️🔸
اشاره
یکی از یاران امام صادق (علیه السلام) میگوید:
خدمت امام صادق (علیه السلام) بودم، فرمود: عمر بن مسلم چه میکند؟
عرض کردم: به عبادت روی آورده و کسب و کار را رها کرده است.
فرمود: وای بر او! آیا نمیداند هرکس کسب و کار را رها کند دعایش مستجاب نمی شود؟
سپس فرمود: گروهی از اصحاب پیامبر هنگامی که این آیه نازل شد:
«وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا - وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ ». [۱]
درها را بستند و به عبادت روی آوردند و گفتند: خداوند بدون کسب روزی ما را میرساند.
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خدا از این جریان آگاه شد آنها را طلبید و فرمود:
چه چیز شما را به این عمل وادار نموده است؟
عرض کردند: یا رسول الله! خداوند روزی ما را ضمانت کرده است، بدین جهت مشغول عبادت شدیم.
فرمود: هرکس کار و کسب را رهاند دعایش مستجاب نمی شود. بر شما لازم است که با کسب و کار به دنبال روزی بروید. [۱]
مقام تو در نزد خدا چگونه است؟
امام صادق (علیه السلام) میفرماید:
کسی که میخواهد ببیند مقامش نزد خدا چگونه است، باید ببیند مقام خدا در نزد او چگونه است. چون خداوند متعال بنده را در همان مقامی جای میدهد که بنده آن مقام را به خدا میدهد. [۲]
#سه مطلب خیلی #مهم◾️🔹
حسین بن مصعب میگوید:
از امام صادق (علیه السلام) شنیدم که فرمود:
سه چیز است که همه مسلمان باید آنها را انجام دهند و هیچ کس در ترک آنها عذری نمی تواند داشته باشد، و خداوند به کسی اجازه ترک آنها را نداده است.
۱. احسان به پدر و مادر، خواه نیکوکار باشند یا بدکار.
٢. وفا به عهد، آن کس خواه نیکوکار باشد یا بدکار.
٣. اداء امانت، خواه صاحب امانت نیکوکار باشد یا بدکار. [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: ب: ج ۴۷، ص ۳۷۷.
[۱]: سوره طلاق، آیه۲و۳ هرکس پرهیزکار شود خداوند وسیله نجات (از گناه و حوادث روزگار) را بر او فراهم میکند و از جای که گمان ندارد بر او روزی میدهد.
[۱]: ب: ج۲۲، ص۱۲۱.
[۲]: ب: ج ۷۱، ص ۱۵۶.
[۱]: ب: ج ۷۵، ص ۹۲
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_پانزدهم
#بخش_دویست_و_پنجاه_و_دوم
#حدیثهای ساختگی و #دروغهای رایج 🍃🌸🌸
اشاره
شخصی بنام میمون بن عبدالله که از اصحاب امام صادق (علیه السلام) بود، میگوید:
محضر امام صادق (علیه السلام) بودم که گروهی ناشناس از شهرهای دیگر برای شنیدن حدیث به خدمت امام صادق (علیه السلام) رسیدند و گفتند: به ما حدیث بگو.
امام (علیه السلام) به من فرمود: اینها را میشناسی؟
گفتم: خیر.
فرمود: چگونه اینها برای یادگرفتن حدیث نزد من آمده اند، در صورتی که مرا نمی شناسند؟! گفتم: اینها افرادی هستند که حدیث جمع آوری میکنند از هر طریقی که بشود و گوینده حدیث هرکه باشد باکی ندارند؟
حضرت رو به یکی از آنها نمود و فرمود:
آیا از غیر من هم تا به حال حدیثی فرا گرفته اید؟
گفت: آری.
امام (علیه السلام): از آن حدیثها که شنیده ای برایم بیان کن.
گفت: من برای شنیدن حدیث پیش تو آمدهام نه آنکه برایت حدیث بگویم.
امام (علیه السلام) رو به یکی دیگر از آنها کرد و فرمود: آن حدیثها که شنیده ای برایم نقل کن...
مرد شروع کرد به نقل حدیث، و جالب این که در حضور امام (علیه السلام) بسیاری از حدیثهای جعلی و دروغ را با چند واسطه از قول خود آن حضرت نقل کرد. از جمله گفت:
سفیان ثوری از امام صادق (علیه السلام) برایم نقل کرد که او فرموده:
النبیة کله حلال إلا الخمر [۱] همه مست کنندهها حلال است مگر شراب!! پس از نقل این حدیث دروغ، ساکت شد.
امام (علیه السلام) فرمود: بیشتر بگو! گفت: سفیان با یک واسطه از حضرت باقر نقل نمود که فرمود:
هرکس هنگام وضو روی کفش مسح نکند در دین بدعت گذار است، و هرکس نبیذ نیاشامد همین طور است، هرکس مار آبی مار ماهی) و همچنین از غذای یهود و نصارا و گوشت حیوان ذبح شده به وسیله آنها را نخورد گمراه است، زیرا عمر نبیذ را
پس از آنکه با آب رقیق کرده نوشیده، و نیز سه بار مسح روی کفش را در سفر انجام داده است، و علی هم یک شبانه روز از ذبیحة یهود و نصارا خورده، و فرموده است بخورید! خداوند میفرماید:
«امروز چیزهای پاکیزه برای شما حلال شده و غذای اهل کتاب برای شما حلال است، و غذای شما نیز برای آنها حلال است». [۱]
پس از نقل این حدیثهای دروغ، باز ساکت شد.
امام صادق (علیه السلام) فرمود: باز هم بگو.
گفت: آنچه شنیده بودم برایت گفتم.
امام: تمام آنچه شنیده بودی این چند حدیث بود؟
گفت: نه.
امام: پس بگو!
... آنقدر از این گونه حدیثهای دروغین نقل کرد که میمون بن عبدالله میگوید:
من از دروغهای او به خنده افتادم، ولی امام (علیه السلام) به من اشاره فرمود ساکت باش تا ببینم چه میگوید، او متوجه خنده من شد،
سر برداشت و گفت: چرا میخندی؟ از شنیدن حق میخندی یا باطل؟
گفتم: خدا تو را اصلاح کند، پس گریه کنم؟! از این که حدیث را چنین خوب حفظ کردهای تعجب کردم، خندهام گرفت! او ساکت شد، ولی امام (علیه السلام) ما باز هم فرمود: بیشتر بگو! گفت: سفیان ثوری از محمد بن منکدر نقل کرد که او گفت:
علی (علیه السلام) را در کوفه بر منبر دیدم میگوید:
اگر ببینم کسی مرا بر ابوبکر و عمر ترجیح میدهد، حد افترا و تهمت زن بر او جاری میکنم.
امام (علیه السلام) فرمود: ادامه بده! گفت: سفیان از امام صادق (علیه السلام) برایم نقل کرد که او فرموده:
حب ابی بکر و عمر ایمان و بغضها کفر: دوستی ابوبکر و عمر ایمان است و دشمنی آنها کفر.
امام (علیه السلام): ادامه بده.
گفت: یونس بن عبید از حسن نقل کرد که علی (علیه السلام) وقتی در بیعت ابا بکر تأخیر کرد، ابابکر به او گفت:
چرا در بیعت با من دیر کردی؟ به خدا سوگند تصمیم داشتم گردنت را بزنم.
علی گفت: خلیفه پیغمبر هرچه صلاح بداند جای سخن نیست.
امام (علیه السلام) فرمود: بیشتر بگو! گفت: سفیان ثوری از حسن نقل کرد که ابابکر به خالد دستور داد پس از سلام نماز صبح، گردن علی را بزند. ولی ابابکر در دل سلام نماز را داد سپس گفت:
خالد! آنچه به تو دستور دادم انجام نده.
امام صادق (علیه السلام) فرمود: باز هم بگو! گفت: نعیم بن عبدالله از امام صادق (علیه السلام) برایم نقل کرد که فرموده:
علی بن ابی طالب (علیه السلام) دوست داشت در سایه درختهای خرمای خود نشسته و به خوردن خرما مشغول میشد..... #ادامه_دارد
----------
📚منابع:
[۱]: نبیذ مست کننده ای است که از جویا گندم یا انگور یا کشمش میگیرند.
[۱]: «الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّبَاتُ وَطَعَامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ حِلٌّ لَکُمْ وَطَعَامُکُمْ حِلٌّ لَهُمْ ِ »
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_پانزدهم
#بخش_دویست_و_پنجاه_و_سوم
#حدیثهای ساختگی و #دروغهای رایج 🍃🌸🌸
اشاره
علی بن ابی طالب (علیه السلام) دوست داشت در سایه درختهای خرمای خود نشسته و به خوردن خرما مشغول میشد ولی جنگ جمل و نهروان را راه نمی انداخت! امام فرمود: بیشتر بگو! گفت: عباد از امام صادق (علیه السلام) نقل کرد که وقتی علی بن ابی طالب (علیه السلام) در روز جمل متوجه خونریزی زیاد شد به پسرش حسن فرمود: پسرم هلاک شدم.
حسن به او گفت: پدر مگر من نگفتم جنگ نکن! علی (علیه السلام) جواب داد: پسرم! نمی دانستم کار به اینجا میکشد.
امام: ادامه بده.
گفت: سفیان ثوری از امام صادق (علیه السلام) نقل کرد که علی بر کشتگان لشکر معاویه در صفین گریست و پس از مدتی گریه کردن گفت:
خداوند من و آنها را در بهشت به هم برساند؟
با این گونه افراد چه میشود کرد؟!
میمون بن عبدالله میگوید:
سخن به اینجا که رسید خانه بر من تنگ شد و از شدت ناراحتی نزدیک بود از خشم منفجر شوم. تصمیم گرفتم برخیزم و او را زیر لگد بگیرم که به یاد اشاره امام (علیه السلام) افتادم، خود را نگه داشتم.
در اینجا امام (علیه السلام) به او فرمود: اهل کجایی؟
گفت: اهل بصره. فرمود: این کسی که تو از او حدیث نقل میکنی و نامش را به عنوان جعفر بن محمد (امام صادق) (علیه السلام) میبری او را میشناسی؟
گفت: نه.
۔ امام: از او هیچ حدیث شنیده ای؟
گفت: نه.
حضرت: این حدیثهایی که نقل کردی به نظر تو همه درست است؟
گفت: آری.
۔ امام: این حدیثها را کی شنیده ای؟
- مرد: یادم نیست، ولی این حدیثها در شهر و دیار ما مشهور است و کسی در صحت آن شکی ندارد.
حضرت فرمود:
اگر خود جعفر بن محمد را ببینی و به تو بگوید:
من این حدیثها را نگفته ام، همه آنها که از من نقل میکنی دروغ است، باور میکنی؟
مرد (باکمال پررویی) گفت: نه.
امام (علیه السلام) فرمود: چرا؟
مرد گفت: چون عده ای بر راست بودن آنها شهادت داده اند که اگر یکی از آنها برای آزادی کسی از بردگی گواهی دهد، شهادتش پذیرفته میشود. امام فرمود:
اکنون از من نیز حدیثی بشنو و بنویس:
بسم الله الرحمن الرحیم، پدرم از جدم نقل کرد.
مرد در اینجا گفت: نامت چیست؟
حضرت فرمود: از نامم چه میپرسی، بنویس! همانا رسول الله فرمود:
«هرکس بر ما خاندان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دروغ بندد خداوند او را در روز قیامت یهودی کور برانگیزد و اگر دجال را ببیند از پیروان او
می شود و اگر او را درک نکند و بمیرد، در قبر به او ایمان میآورد... ».
این حدیث را هم بدون چون و چرا نوشتند و رفتند...
سپس امام (علیه السلام) با چهره گرفته از اطاق بیرون آمد، آنگاه به من فرمود:
گفتار این گروه را شنیدی، چه حدیثهای دروغین نقل میکنند؟! عرض کردم: اینها خودشان چه هستند که حدیثشان چه باشد.
اصلا قابل اهمیت نیستند.
فرمود: نکته مهم این است که پیش روی خودم بر من دروغ میبندند و از من آنچه را نقل میکنند که اصلا من نگفتهام و کسی از من نشنیده است و عجیب تر آن که میگویند: اگر امام صادق (علیه السلام) خودش هم این حدیثها را انکار کند، بگوید آنها را من نگفته ام، سخن او را نمی پذیریم و او را تصدیق نمی کنیم، با اینگونه افراد چه میشود کرد؟! خدا مهلتشان ندهد!.. [۱]
----------
[۱]:📚 ب: ج ۴۷، ص ۳۵۷ - ۳۵۴.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_پانزدهم
#بخش_دویست_و_پنجاه_و_چهارم
امام #کاظم و #مرد بد قیافه #دهاتی 🍃◾️
روزی امام موسی بن جعفر با عده ای به مرد روستایی زشت رو و بد قیافه ای رسید، به او سلام کرد و در کنار او از مرکب پیاده شده و مدت زیادی با او به احوال پرسی و گفتگو پرداخت، و در آخر فرمود:
اگر حاجتی داری بگو، من بر آورده کنم؟
جمعی که در محضر امام بودند از برخورد حضرت که تعجب کردند، به عنوان اعتراض گفتند:
یابن رسول الله! شما به نزد این مرد (دهاتی و بدقواره) که چندان شایستگی ندارد میروی، و به او پیشنهاد میکنی اگر حاجتی داشته باشد انجام دهی، شما رهبر و پیشوا هستی، اگر او نیازمند است باید پیش شما بیاید و خواسته هایش را مطرح کند.
امام (علیه السلام) احساس کرد اصحاب به ریزه کاریهای اسلام توجه ندارند و یک فرد مسلمان را با چشم حقارت میبینند) از این رو فرمود:
من که پیش او رفتم و مدتی با او به گفتگو پرداختم بر اساس چند مطلب است که شما به آنها توجه ندارید.
نخست: اینکه او بنده ای از بندگان خدا است.
دوم: اینکه بنا به دستور قرآن او یکی از برادران دینی ما است.
سوم: اینکه در مملکت خداوند با ما همسایه است.
چهارم: اینکه از یک پدر (آدم) به وجود آمده ایم.
پنجم: اینکه همه ما پیرو بهترین دین (اسلام) هستیم.
ششم: اینکه شاید روزگار دگرگون شود، روزی بیاید ما محتاج ایشان باشیم، آن وقت برای نخوت و تکبری که بر او داشتیم، ما را در مقابل خود خوار و ذلیل ببیند.
آنگاه امام فرمود:
نواصل من لا یستحق وصالنا * * * مخافة أنبقی بغیر صدیق
ما دوست میشویم با کسی که به دوستی ما سزاوار نیست از ترس این که بدون دوست بمانیم. [۱]
امام #کاظم علیه السلام و مرد #تهی دست 🍂◾️
فقیری خداشناس محضر امام موسی بن جعفر (علیه السلام) رسید اظهار تهی دستی نمود، و صد درهم پول خواست تا با خرید و فروش با آن زندگی خویش را تأمین نماید.
امام کاظم (علیه السلام) در حالی که تبسم بر لب داشت به او گفت:
یک مسأله از تو میپرسم، اگر خوب جواب دادی، ده برابر خواسته ات را به تو خواهم داد و اگر جواب صحیح ندادی تنها خواسته ات را خواهم داد.
فقیر عرض کرد: بپرسید.
امام (علیه السلام) فرمود:
اگر قرار باشد در دنیا از خداوند برای خود چیزی بخواهی، چه میخواهی؟
فقیر گفت:
۱. از خدا خواهم خواست برای حفظ دین خود دستور تقیه را رعایت کنم.
۲. و حقوق برادران دینی را ادا نمایم.
امام کاظم (علیه السلام) فرمود:
چرا دوستی ما خاندان پیامبر را نمی خواهی؟
فقیر گفت:
این صفت را دارا هستم و از خداوند متعال به داشتن چنین صفتی سپاسگزارم، ولی از خدا میخواهم، صفات نیکی را که ندارم به من مرحمت کند.
امام فرمود:
جواب خوبی دادی.
آنگاه دو هزار درهم (که بیست برابر خواسته فقیر بود) به او داد و فرمود:
این پول را در خرید و فروش مازو (نام میوه ای است به کار ببر، زیرا مازو، کالای خشک است و کمتر آسیب میبیند. [۱]
#مأموران آگاه #بر افکار #درونی🍃◾️
عبدالله پسر امام موسی بن جعفر (علیه السلام) میگوید:
از پدرم پرسیدم دو ملک که اعمال نیک و بد انسان را مینویسند آیا از نیت و افکار درونی انسان - آنگاه که اراده گناه یا کار نیک میکنند - آگاهند یا یا نه؟ امام (علیه السلام) فرمود:
آیا بوی چاه مستراح و بوی خوش (گل) یکسان است؟
گفتم: خیر.
امام (علیه السلام) فرمود:
هنگامی که انسان نیت کار نیک کند نفسش خوشبو میشود، فرشته ای که در سمت راست است مسؤل ثبت پاداشها میباشد، به فرشته سمت چپ میگوید: چیزی ننویس زیرا که اراده کار نیک کرده است، آنگاه که کار نیک را در خارج انجام داد، ثواب آن را ثبت میکند.
وقتی که اراده گناه کند نفسش بد بو میگردد، فرشته سمت چپ
به فرشته سمت راست میگوید:
تأمل کن، اراده گناه دارد. هنگامی که گناه را در خارج انجام میدهد، آن گناه را مینویسد. [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: ب: ج ۷۸، ص ۳۲۵.
[۱]: ب: ج ۷۵، ص ۰۴۱۵
[۱]: ب: ج ۵، ص ۳۲۵.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_پانزدهم
#بخش_دویست_و_پنجاه_و_پنجم
#ذلت گناه و #عزت طاعت 🍃◾️
یکی از خلفاء عباسی دل درد شدیدی داشت. بختیشوع که خود نصرانی، و از پزشکان ماهر آن عصر بود، برای معالجه به بالین آن خلیفه آمد و پس از معاینه، معجونی از دارو درست کرد و به خلیفه داد ولی خوب نشد بختیشوع که از معالجه او ناامید شده بود، گفت:
آنچه مربوط به علم پزشکی بود، همین بود که انجام دادم.
بنابراین درد تو با برنامه طبی، معالجه نمی یابد و ادامه دارد، مگر شخصی که دعایش مستجاب میشود، برای تو دعا کند.
خلیفه به یکی از نگهبانان خود گفت:
موسی بن جعفر را به اینجا بیاور. او رفت و امام کاظم (علیه السلام) را آورد. مأمور شنید که حضرت در بین راه مشغول راز و نیاز شد و دعایی خواند، همان دم درد خلیفه برطرف شد و شفا یافت. پس از آنکه امام (علیه السلام) به نزد خلیفه وارد شد، به امام گفت:
تو را به حق جدت پیامبر مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) سوگند میدهم، بگو بدانم درباره من چه دعایی کردی؟
امام کاظم (علیه السلام) فرمود:
گفتم: اللهم کما أریته ذل معصیته فأره عر طاعتی. خدایا! همان طور که نتیجه ذلت و خواری گناه خلیفه را به او نشان دادی، نتیجه عزت و شرافت اطاعت مرا نیز نشان بده. [۱]
آری، استجابت دعا و نیایش از آثار اطاعت و بندگی است، همچنان که ذلت و گرفتاری معمولا از آثار عصیان و گناه میباشد.
----------
[۱]:📚 ب: ج ۴۸، ص ۱۴۰.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_پانزدهم
#بخش_دویست_و_پنجاه_و_ششم
امام #رضا علیه السلام و شاعر #دلسوخته 🍃🍂
اشاره
دعبل خزاعی [۱] در شهر مرو، محضر امام رضا (علیه السلام) عرض کرد:
یابن رسول الله! من درباره شما قصیدهای سرودهام و تصمیم دارم قبل از هرکس خود شما بشنوید.
امام فرمود: بخوان! دعبل شروع به خواندن قصیده کرد [۲] که آغاز آن چنین است:
مدارس آیات خلت من تلاوة * * * و منزل وحی مقفر العرصات
محل درس آیات (ائمه اطهار) از تدریس خالی شده و محل نزول وحی چون بیابان خالی گشته است...
تا اینکه رسید به این بیت؛
اری فیئهم فی غیرهم متقسما * * * و أیدیهم من فیئهم صفرات
می بینم اموال آنها را دیگران بین خود تقسیم میکنند. دست
صاحبان مال از آن کوتاه است. [۱]
حضرت گریه کرد و فرمود:
راست میگویی خزاعی تا رسید به این بیت؛ و قبر ببغداد لنفس زکیه * * * تضمنها الرحمان فی الغرفات قبری در بغداد متعلق به روح پاکیزه ای است که خداوند در غرفههای بهشتی آن را جای داده است. (و آن قبر امام کاظم است).
امام رضا (علیه السلام) فرمود:
آیا به اشعارت دو بیت هم من اضافه کنم تا قصیده ات تکمیل گردد؟
عرض کرد:
بفرمایید، یابن رسول الله! حضرت فرمود:
و قبر بطوس یالها من مصیبة*** توقد بألاحشاء فی الحرقات
إلی الحشر حتی یبعث الله قائما *** یفرج عنا الهم والکربات
قبری هم در طوس است که آه چه مصیبت جانسوزی که اعماق وجود انسان را با شعلههای خود میسوزاند.
این مصیبت همچنان با ما خواهد بود تا قیام حضرت مهدی (علیه السلام) آن کسی که غم و اندوه را از ما میزداید.
دعبل عرض کرد:
یابن رسول الله! این قبر کیست؟
حضرت فرمود:
این قبر خود من است، طولی نمی کشد که قبر من در طوس محل رفت و آمد شیعیان خواهد شد. هر کس مرا در غربت زیارت کند در قیامت با من و درجه من بوده و گناهانش آمرزیده خواهد شد....
پس از پایان قصیده امام برخاست و وارد منزل شد. جند گذشت، خادم آن حضرت یک صد دینار طلا که به نام خود حضرت سکه زده شده بود برای دعبل آورد.
دعبل گفت: به خدا سوگند! این قصیده را برای خاطر پول نگفته ام، کیسه طلا را رد کرد و تقاضا نمود حضرت یکی از لباسهایش را به عنوان تبرک به وی بدهد. امام رضا (علیه السلام) یک جبه لباس مخصوص) که از جنس خز بود به همراه صد دینار طلا به او داد و فرمود:
کیسه طلا را بگیر که به آن نیاز خواهی داشت...... #ادامه_دارد
----------
[۱]: دعبل مردی شجاع بود، محضر چهار امام (علیهم السلام) را درک کرد و همواره مدح آل علی و هجو خلفاء عباسی مخصوصأ هارون، مأمون و معتصم را میکرد و خودش میگفت ۵۰ سال است که چوبه دار را به دوش میکشم و در سال ۲۴۶ در سن ۹۸ سالگی از دنیا رفت.
[۲]: این قصیده زیبا ۱۲۱ بیت است جهت اختصار این چند بیت را آوردیم.
[۱]: اشاره به عصر عاشورا و غارت خیمهها و یا به فدک، وخمس است.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_پانزدهم
#بخش_دویست_و_پنجاه_و_ششم
امام #رضا علیه السلام و شاعر #دلسوخته 🍃🍂
دعبل و دزدان قافله
دعبل کیسه طلا و جبه را گرفت، به همراه یک قافله از مرو خارج شد، در بین راه دزدها به قافله حمله کردند و تمام وسایل را گرفتند، دستهای همه از جمله دعبل را بستند و شروع به تقسیم اموال قافله نمودند اتفاقا یکی از آن دزدها این بند شعری را که دعبل سروده بود خواند:
آری فیئهم من غیرهم مستقسما *** و ایدیهم من فیئهم صفرات
می بینم اموال آنها در بین دیگران تقسیم میشوند و خودشان دستشان از اموال خالی است.
دعبل شعر خود را شنید، به آن مرد گفت:
این شعر را چه کسی سروده؟
دزد گفت:
دعبل بن علی خزاعی
دعبل گفت:
من همان دعبل سراینده این شعر هستم.
دزد همین که این سخن را شنید، پیش رئیس دزدها که بالای تل مشغول نماز بود! دوید و گفت: دعبل، در میان کاروان دست بسته است.
رئیس دزدها این سخن را که شنید نزد دعبل آمد و پرسید:
تو دعبل هستی؟
گفت: آری.
گفت:
قصیده ات را بخوان. دعبل همه قصیده اش را خواند.
رئیس دزدها قصیده را از اول تا آخر شنید، سپس دستور داد که دست دعبل و افراد کاروان را باز کردند و تمام اموالی را که گرفته بودند به آنها باز گردانیدند.
دعبل از آنجا به قم آمد، مردم قم درخواست کردند که قصیده را بخواند.
گفت: همه را به مسجد جامع دعوت کنید. پس از اجتماع مردم بالای منبر رفت و قصیده اش را خواند و مردم اموال فراوانی به او بخشیدند.
وقتی که جریان جبه حضرت را شنیدند، تقاضا کردند که جبه را در مقابل صد هزار دینار به آنها بفروشد، دعبل حاضر نشد.
گفتند: مقداری از آن را به هزار دینار بفروش. باز دعبل قبول نکرد. از قم خارج شد کمی فاصله گرفته بود، گروهی از جوانان به دنبال او رفته و جبه را به زور از او گرفتند.
دعبل به قم برگشت و تقاضا کرد که جبه را به او بدهند ولی آنها نپذیرفتند و گفتند پولش را میدهیم، و دیگر جبه را نخواهی دید.
دعبل وقتی که مأیوس شد، تقاضا کرد قطعه ای از جبه را به او
بدهند، این پیشنهاد را پذیرفتند. قطعه ای از جبه را به او دادند و بقیه را به هزار دینار از او خریدند.
دعبل به وطن بازگشت، دید دزدها هرچه در منزل داشته همه را برده اند، دعبل صد دینار را که حضرت به او عطا کرده بود، هر دینارش را به صد در هم فروخت و مبلغ ده هزار درهم به دست آورد. و در نتیجه زندگی اش را دوباره سامان داد و به یاد آورد که امام (علیه السلام) هنگام دادن آن پول فرمود:
این پول را بگیر به آن نیاز خواهی داشت. [۱]
----------
[۱]:📚 ب: ج ۴۹، ص ۲۳۹.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_پانزدهم
#بخش_دویست_و_پنجاه_و_هفتم
امام #جواد علیه السلام و استاندار #سیستان🍃🌼
مردی از اهل سیستان میگوید:
در اوایل خلافت معتصم عباسی، که امام محمد تقی به مکه میرفت من همسفر آن حضرت شدم. روزی سر سفره غذا بودیم، عده ای از کارگزاران دولت نیز آنجا بودند. به حضرت عرض کردم: فدایت شوم! استاندار شهر ما از ارادتمندان به شما خانواده است، من مقداری مالیات به او بدهکارم، اگر صلاح بدانید نامهای بنویسید مرا مراعات کند.
فرمود: او را نمی شناسم. گفتم: همانطور که عرض کردم، او شما را دوست دارد، نامه شما برایم سودمند خواهد بود، حضرت جواد کاغذی بدست گرفت و چنین نوشت:
چنانچه آورنده این نامه میگوید تو دارای مذهبی پسندیده هستی، بدان بهره شما از این مسؤلیت که بر عهده داری، آن مقداری است که کارهای نیک انجام دهی، در این صورت به برادران دینی خود احسان کن، و بدان:
إن الله عزوجل سالک عن مثاقیل الدر والخردل:
خداوند، حساب ذره ای از سنگینها و دانه از خردل را از تو
خواهد کشید.
آن مرد میگوید: وقتی وارد سیستان شدم موضوع نامه را قبلا به استاندار که حسین بن علی نیشابوری بود، گفته بودند، تا دو فرسخ به شهر مانده به استقبال من آمد، نامه را که به او دادم بوسید و روی چشم گذاشت. پرسید: چه حاجت داری؟
گفتم: مالیاتی بدهکارم که مقدارش را، در دفتر به حساب من نوشته ای. و من توان پرداخت آن را ندارم. فوری دستور داد آن مبلغ را محو کردند.
سپس گفت: تا من استاندارم از تو مالیات نخواهم گرفت، آنگاه از تعداد عائلهام پرسید، برایش شرح دادم، مقداری که مخاج خودم و آنها را تامین میکرد، پول به من بخشید و تا زنده بود مالیات از من نگرفت و مرتب از لطف عنایت دیگر او نیز بهره مند بودم. [۱]
امام #جواد و نجات #اباصلت از #زندان 🍃🌸
اباصلت خادم امام رضا میگوید:
پس از وفات امام رضا مأمون مرا به زندان انداخت و مدت یک سال گرفتار زندان بودم، در زندان خیلی به من سخت میگذشت.
در یکی از شبهای جمعه، غسل کردم آن شب در حال رکوع و سجود به سر بردم و با ناله و گریه از خداوند نجات خود را خواستم نماز صبح را که خواندم، ناگاه دیدم که امام جواد وارد زندان شد، فرمود:
اباصلت خیلی برایت سخت گذشته است؟
گفتم: آری، به خدا سوگند! فرمود: اگر کارهایی که امشب انجام دادی، شبهای قبل انجام میدادی، خداوند همان وقت آزادت میکرد، سپس فرمود:
بلند شو حرکت کن و بیرون برو! گفتم: کجا؟ نگهبانان همه دم در زندانند و چراغها همه روشن است.
فرمود: حرکت کن! آنها تو را نمی بینند و با آنان روبرو نخواهی شد. حضرت دست مرا گرفت. نگهبانان نشسته، با هم صحبت میکردند و چراغها در جلویشان میسوخت. بدون اینکه ما را ببینند از زندان بیرون آمدیم.
سپس امام (علیه السلام) فرمود:
اکنون که از زندان آزاد شدی مایلی کجا بروی؟
گفتم: به هرات، منزل خودم میروم.
فرمود: عبای خود را روی صورتت بکش، این کار را کردم.
دست مرا گرفت، گمان میکنم مرا فقط از سمت راست به سمت چپ برگردانید، آنگاه فرمود:
صورت خود را بگشا، همین که صورتم را گشودم آن حضرت را ندیدم، خود را کنار منزل خود دیدم، وارد منزل شدم و تا آخر عمر با مأمون و مأموران او روبرو نشدم. [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: ج ۴ ص ۳۳۹ و ۵۰ ص ۱۸۹
[۱]: ب: ج ۵، ص ۵۲.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_پانزدهم
#بخش_دویست_و_پنجاه_و_هشتم
#کدام یک؛ ٫دنیا یا #آخرت 🌼🌼🍃
محمد بن ولید میگوید به امام جواد (علیه السلام) عرض کردم:
آقا! غلامان شما در محبت و ارادت نسبت به شما چگونه هستند؟
حضرت فرمود:
امام صادق (علیه السلام) غلامی داشت، هنگامی که آن حضرت وارد مسجد میشد، افسار قاطرش را میگرفت و نگه میداشت تا آن بزرگوار برگردد.
یک روز نشسته بود و افسار قاطر را به دست داشت، کاروانی از خراسان آمد و مردی در میان کاروانیان به غلام گفت:
ممکن است بروی از امام تقاضا کنی من به جای تو خدمتگذار آن حضرت باشم؟ در مقابل تمام ثروتم را به تو میبخشم. (من ثروت زیادی دارم، مالک همه آنها باش).
گفت: الان میروم و اجازه میگیرم.
غلام خدمت امام صادق (علیه السلام) رسید، عرض کرد:
فدایت شوم شما سابقه خدمت و ارادت مرا میدانید، اگر خداوند ثروتی به من قسمت کند شما مانع آن میشوی؟
فرمود: من از مال خود به تو میبخشم، چگونه از بخشش دیگری مانع شوم؟! غلام قضیه مرد خراسانی را نقل کرد.
امام (علیه السلام) فرمود: اگر تو نسبت به خدمتگذاری بی علاقه شده ای و آن مرد علاقه مند است پیشنهاد او را میپذیرم، و تو میتوانی بروی. همین که غلام رو برگردانید که خارج شود، امام (علیه السلام) او را صدا زد و فرمود: اکنون که میخواهی بروی تو را نصیحت میکنم به خاطر سابقه خدمتگذاری که به ما داشته ای، آن وقت اختیار با تو است میخواهی برو، میخواهی بمان.
روز قیامت پیامبر به چنگ به نور خدا میزند و امیر مؤمنان چنگ به دامن پیامبر دارد و امامان نیز چنگ به دامن امیر مؤمنان میزنند. شیعیان ما هم چنگ به دامن ما دارند، به هر جا وارد شویم آنها نیز وارد میشوند و با ما خواهند بود.
غلام عرض کرد:
نه آقا! من هرگز از خدمت شما نمی روم و آخرت را بر دنیا مقدم میدارم.
از محضر امام خارج شد و مرد خراسانی آمد، خراسانی گفت:
غلام! با قیافه دیگری برگشتی هنگام رفتن طور دیگری رفتی، اکنون چنان نیستی؟
غلام سخنان حضرت را برای خراسانی نقل کرد.
سپس او را محضر امام علی (علیه السلام) برد و امام با محبت و ارادت او را
پذیرفت و به غلام نیز هزار دینار داد. مرد خراسانی تقاضا کرد امام او را دعا نماید. حضرت دعایش کرد آنگاه از جا برخاست و خداحافظی کرد و رفت.
محمد بن ولید میگوید عرض کردم:
آقا اگر زن و بچهام در مکه نبودند علاقه داشتم در خدمت شما بیشتر بمانم اما افسوس که معذورم تقاضا دارم، اجازه بفرمایید مرخص شوم.
فرمود: میروی اما پشیمان خواهی شد.
آنگاه حق امام را که در نزد من بود تقدیم کردم، حضرت فرمود:
آن مبلغ را بردار! ولی من قبول نکردم و فکر کردم که حضرت از روی ناراحتی نمی پذیرد، این فکر که به ذهنم آمد امام جواد (علیه السلام) به رویم خندید و فرمود:
این پول را بردار، احتیاج پیدا خواهی کرد.
پول را برداشتم و از محضر امام بیرون آمده به سوی مکه حرکت نمودم، در بین راه احساس کردم پول و خرجیام نزدیک است به اتمام برسد، وقتی که وارد مکه شدم، احتیاج به آن پول پیدا کردم و آن را در نیازهای ضروری به مصرف رساندم. [۱]
----------
[۱]: 📚ب: ج ۵۰، ص ۸۸.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_پانزدهم
#بخش_دویست_و_پنجاه_و_نهم
مقام #دانش و #دانشمند از دیدگاه امام #هادی علیه السلام 🔸🍃
یکی از دانشمندان بزرگ شیعه، با یک نفر ناصبی (دشمن شیعه) مناظره کرده، او را محکوم و رسوا نموده بود، اتفاقا روزی در مجلس باشکوهی که گروهی از علویان و بنی هاشم در آن حضور داشتند، به خدمت امام هادی (علیه السلام) رسید، حضرت برخاست او را در صدر مجلس نشانید و خود در کنار او نشست و با او مشغول صحبت شد. (این کار بر علویان و بنی هاشم گران تمام شد).
در این وقت یکی از بزرگان بنی هاشم اعتراض کرد و گفت:
یابن رسول الله! چرا یک نفر انسان عامی (بی حسب و نسب) را بر سادات بنی هاشم مقدم میداری؟
امام هادی (علیه السلام) در پاسخ او فرمود:
مبادا از کسانی باشید که خداوند در نکوهش آنها میفرماید: آیا ندیدی کسانی را که اهل کتاب هستند هنگامی که دعوت میشوند تا مطابق کتاب خدا بین آنها قضاوت شود گروهی از آنان رو بر
می گردانند و از پذیرش حق اعراض میکنند. [۱]
سپس امام (علیه السلام) فرمود: آیا راضی هستید در این موضوع کتاب خدا (قرآن) بین ما قضاوت کند؟
در پاسخ گفتند: چرا، راضی هستیم.
امام هادی (علیه السلام) فرمود: خداوند در قرآن میفرماید:
«ای مؤمنان هرگاه به شما گفته شود مجلس را وسعت دهید (به تازه واردها جا دهید) و شما چنین کنید، خداوند نیز در کارهایتان وسعت میدهد تا آن جا که خداوند میفرماید:
یرفع الله الذین امنوا منکم و الذین أوتوا العلم درجات« یَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ (۱۱) » [۲]
خداوند کسانی را که ایمان آورده اند و کسانی را که علم به آنها داده شده، درجات رفیعی میبخشد.
بنابراین خداوند دانشمند مؤمن را بر مؤمن غیر دانشمند، و مؤمن را بر غیر مؤمن برتری داده است.
و چنین که نگفته است:
یرفع الله الذین أوتوا شرف النسب درجات:
خداوند صاحبان حسب و نسب را بر دیگران برتری داده است. و باز مگر خداوند در این آیه نمی فرماید:
« هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ (۹) » [۱]
آیا کسانی که میدانند با کسانی که نمیدانند یکسانند؟ دانایان بر نادانان امتیاز دارند.
پس چرا ناراحتید و اعتراض بر من میکنید، از اینکه من یک نفر عالم را به خاطر اینکه خدا مقام او را بالا برده است، احترام کرده و امتیاز برایش قائل شده ام؟
این فقیه بزرگوار، فلان دشمن ناصبی را در مناظره اش با دلیلهای محکم در هم شکسته و درمانده کرده، تنها همین کار او فضیلتی بسیار بزرگ و بهتر از شرافت نسبی است. [۲]
#کیفر تهمت #ناجوانمردانه 🔹🍃🍃
محمد بن سنان میگوید:
خدمت امام هادی (علیه السلام) رسیدم، فرمود:
ای محمد! آیا برای خاندان ذج پیشامدی رخ داده است؟
گفتم: عمر [۱] مرد.
حضرت فرمود: الحمد الله.
و من شمردم بیست و چهار بار این جمله را تکرار کرد و سپس فرمود: مگر نمی دانی او به پدرم (امام جواد) چه گفته است؟
گفتم: نه.
فرمود: درباره مطلبی پدرم با او گفتگو میکرد، او به پدرم گفت: به گمانم تو مست هستی؟!
پدرم گفت:
خداوندا! اگر تو میدانی من امروز را برای رضای تو روزه داشته ام، مزه غارت شدن، خواری و اسیری را به او بچشان؟
به خدا سوگند که پس از گذشت چند روز، اموال و دارائی اش غارت شد و خودش به اسارت افتاد و اکنون هم که مرده است. [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: سوره آل عمران، آیه ۲۳.
[۲]: سوره مجادله، آیه ۱۱.
[۱]: سوره زمر آیه ۹
[۲]: ب: ج ۲، ص ۱۳.
[۱]: یکی از طایفه ذج و فرد منحرف و دشمن اهل بیت بود.
[۱]: ب: ج ۵۰، ص ۶۲.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_پانزدهم
#بخش_دویست_و_شصت
امام #عسکری سخاوتمندتر از #همه 🍃🌸
محمد شاکری خدمتگذار امام حسن عسکری (علیه السلام) میگوید:
سرورم امام حسن عسکری (علیه السلام) صالحترین و بهترین شخصیت در میان بنی هاشم و علویها بود.
همواره در محراب عبادت و سجده و راز و نیاز بود.
من به خواب میرفتم بیدار میشدم، باز به خواب میرفتم بیدار میشدم؛ امام همچنان در سجده بود، غذا کم میل میکرد برای وی میوه میآوردند یکی دو تا میل میکرد، سپس میفرمود:
محمد این میوهها را بردار برای بچه هایت بیر...
عرض کردم:
آقا همه را ببرم؟
امام (علیه السلام) فرمود:
همه را ببر.
من کسی را سخاوتمندتر از او ندیده ام. [۱]
امام #عسکری و مرد #دروغگو 🍃🌼
مردی به نام اسماعیل میگوید:
بر سر راه امام عسکری (علیه السلام) نشسته بودم، چون حضرت خواست بگذرد، جلو رفتم، شرح نیازمندی و پریشانی خود را به آن حضرت گفتم و سوگند خوردم که درهمی ندارم، نه صبحانه ای و نه شامی. حضرت فرمود:
به نام خداوند سوگند دروغین یاد میکنی در حالی که دویست دینار را پنهان کرده ای! ولی این سخن من برای آن نیست که تو را کمک نکنم. سپس حضرت به غلام خود فرمود:
ای غلام آنچه همراه داری به این مرد بده.
غلام صد دینار طلا به من داد.
حضرت فرمود:
از آن دینارها که پنهان کرده ای، محروم خواهی شد در حالی که به شدت به آنها نیاز داشته باشی.
اسماعیل میگوید:
این سخن امام عسکری (علیه السلام) درست بود، زیرا من دویست دینار پنهان کرده بودم.
این قضیه گذشت. تا این که هر چه داشتم خرج کرده، به مشکل بسیار بزرگی گرفتار شدم و درهای روزی به رویم بسته شد، به سراغ دینارها رفتم، دیدم دزدی آن دینارها را برده است. دیگر هرگز به دیناری از آنها دست پیدا نکردم. [۱]
چهار #نایب خاص امام #زمان (عج) 🍃🌸
حضرت مهدی (عج الله تعالی و فرجه شریف) در سپیده دم نیمه شعبان در سال ۲۵۵ هجری در سامرا به دنیا آمد. مادرش نرجس و پدرش امام حسن عسکری (علیه السلام) بود.
تولد او را پنهان داشتند، تا خلفای عباسی به او آسیبی نرساند. با شهادت امام عسکری (علیه السلام) شوال ۲۶۰ در ۶ سالگی به مقام امامت رسید. پس از خواندن نماز بر پیکر مقدس پدر، چون مأموران در پی دستگیری او بودند حضرت به خواست الهی از نظرها پنهان شد.
امام زمان (عج الله تعالی فرجه شریف) از سال ۲۶۰ تا سال ۳۲۹ هجری (۶۹ سال) تنها از طریق وکلای چهارگانه با مردم در تماس بود. [۱] آنها عبارتند:
١- عثمان بن سعید ۲- محمد بن عثمان ۳- حسین بن روح ۴۔ علی بن محمد سیمری.
از سال ۳۲۹ هجری تاکنون ۱۰۹۲ سال از وفات سفیر چهارم میگذرد [۱] و آن حضرت وکیل خاصی در میان مردم ندارد، و فقهاء جامع الشرایط در عصر غیبت جانیشنان امام زمان و مرجع مردم در امور دین و دنیا هستند.
----------
📚منابع:
[۱]: ب: ج ۵۰، ص ۰۲۵۳
[۱]: ب: ج ۵۰، ص ۲۸.
[۱]: این مدت به غیبت صغری معروف است.
[۱]: این مدت نیز غیبت کبری نام دارد.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_پانزدهم
#بخش_دویست_و_شصت_و_یکم
#عثمان بن سعید نخستین #نایب خاص امام #زمان (عج) 🍃🌸
نخستین نماینده امام عصر (عج الله تعالی فرجه شریف)، عثمان بن سعید است، او شخص محترم و مورد تأیید و وکیل امام هادی و امام حسن عسکری (علیهما السلام) نیز بود، این مرد بزرگوار برای مصون ماندن از مأموران خلیفة زمان، به شغل روغن فروشی روی آورد. در آن وقت که تماس شیعیان با امام عسکری (علیه السلام) مشکل بود، اموال را توسط او برای امام ارسال میکردند.
روش عثمان بن سعید چنین بود که سکههای طلا و نقره را در ظرفهای روغن میریخت و به نزد امام میبرد. [۱]
#دیدار با امام #زمان(عج) 🍃🌼
عبد الله جعفر حمیری میگوید:
پس از وفات امام حسن عسکری (علیه السلام) با چند نفر در بغداد به خانه احمد بن اسحق رفتیم، دیدیم عثمان بن سعید نیز در آنجا هستند، من به عثمان بن سعید گفتم:
این شیخ احمد بن اسحق) مورد وثوق و اعتماد ما است. او درباره شما نقل میکند:
که شما را دو امام بزرگوار (امام هادی و امام عسکری) تأیید کرده و مورد اطمینان آنها بوده اید، از این رو شما کسی هستید که در راستگویی شما تردیدی نیست.
اینک شما را به خداوند و دو امام بزرگواری که شما را به راستگویی ستوده اند، سوگند میدهم آیا پسر امام حسن عسکری ما را که صاحب الزمان است دیده ای؟
عثمان بن سعید گریست آنگاه فرمود:
پاسخ تو را میدهم به شرطی که تا من زندهام به کسی نگویی.
گفتم: عهد میبندم که به کسی نگویم.
آنگاه فرمود:
آری، امام زمان را دیدهام چنین و چنان است. (برخی از خصوصیات امام را بیان کرد) گفتم: نام او چیست؟
گفت: از بردن نام آن حضرت، نهی شده اید. [۱]
#چرا امام #زمان سهم امام را #قبول نکرد🍃🌸
عثمان بن سعید میگوید: مردی از اهالی عراق نزد من آمد، و سهم امام خود را آورد خدمت امام زمان فرستاده شود.
من آن را به امام عصر (علیه السلام) رساندم. حضرت آن را قبول نکرد رد نمود، و به آن مرد فرمود: حق پسر عمویت که چهار صد درهم است از میان آن بیرون کن! آن مرد از این پیشامد مبهوت شد و سخت تعجب کرد (چون نمی دانست بدهکار است به خانه که برگشت، به حساب اموال خود رسیدگی نمود معلوم شد، زمین زراعتی پسر عمویش در اختیار او بوده، که قسمتی از حق او را رد کرده، و قسمتی را تا آن وقت نپرداخته است.
به دقت حساب کرد معلوم شد، باقی مانده سهم پسر عمویش از همان زمین، چهار صد درهم است، همان طور که امام فرموده بود. مرد عراقی آن مبلغ را به عمو زاده اش رد کرد، و بقیه را به امام زمان (علیه السلام) فرستاد، آنگاه مورد قبول واقع گردید. [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: ب: ج ۵۱، ص ۳۴۴.
[۱]: ب: ج ۵۱ ص ۳۴۴-۳۴۵
[۱]: ١. ب: ج، ۵۱ ص ۳۲۶.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_پانزدهم
#بخش_دویست_و_شصت_و_دوم
#پدر و #فرزند افتخار #آفرینان 🌸🍃
اشاره
پس از درگذشت نائب اول (عثمان بن سعید) فرزندش (محمد بن عثمان) به نیابت آن حضرت انتخاب گردید.
نامه ای از ناحیه ولی عصر (علیه السلام) به محمد بن عثمان در مورد تسلیت مرحوم پدرش صادر شد، که از جمله مرقوم بود:
ما تسلیم فرمان و راضی به قضای الهی هستیم پدرت با سعادت زیست و با افتخار از دنیا رفت. خداوند او را رحمت کند و به اولیاء خدا و سروران خود ملحق سازد...
خداوند ثواب تو را زیاد گرداند و در این مصیبت صبر نیکو مرحمت فرماید.
رزئت و رزئنا و أو حشک فراق و أو حشنا:
تو مصیبت زده ای و ما نیز غمناک هستیم، فراق پدرت برای تو و ما وحشتناک است، خداوند او را در مقامی که دارد شادگرداند.
از کمال سعادت او این بود که ان رزقه الله ولدا مثلک...: خداوند
مثل تو فرزندی را به او عنایت فرمود، که بعد از او و به دستور وی جانشین او گردد، و برای او طلب رحمت و مغفرت کند. من هم خداوند را سپاسگزارم، زیرا که شیعیان به وجود تو و آنچه خداوند در تو قرار داده است، مسرورند. پروردگار عالم تو را یاری کند. [۱]
#مهدی موعود #انتقام گیرنده #خون امام #حسین علیه السلام🌼🍂
وقتی که حسین (علیه السلام) با وضع دلخراش به شهادت رسید، صدای گریه و ناله فرشتگان بلند شد و گفتند: ای خدا! با حسین (علیه السلام) برگزیده تو و پسر پیامبر تو اینگونه رفتار کردند؟
خداوند شبح حضرت امام زمان را به آنها نشان داد و فرمود:
هذا انتقم له من ظلمیه: با این امام زمان انتقام خون حسین را از ستمگران میگیرم! [۲]
#روش مردان #خدا 🌸🍃
راوی میگوید: روزی به محضر محمد بن عثمان وارد شدم دیدم لوحی در پیش روی اوست و نقاش بر آن نقشه میکشد، آیاتی بر آن مینویسد و اسمهای امامان را در آن مینگارد.
پرسیدم: سرورم! این لوح چیست؟ گفت: برای قبرم میباشد و من بر آن تکیه خواهم کرد، و هر روز داخل قبرم میشوم و یک جزء قرآن میخوانم، سپس از قبر بیرون میآیم.
راوی میگوید: گمان میکنم محمد بن عثمان دست مرا گرفت و قبر خود را به من نشان داد و گفت: چون فلان روز، فلان ماه و فلان سال رسید دنیا را وداع میکنم به سوی خدا میروم، و در این قبر مدفون میشوم و این لوح با من خواهد بود.
من از نزد او خارج شدم، و آنچه فرموده بود یادداشت کردم و مرتب مراقب آن وقت بودم، چیزی نگذشت که او بیمار شد و در همان وقت که خود فرموده بود وفات یافت و در همان قبر مدفون شد. [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: ب: ج۵۱، ص ۳۴۹.
[۲]: بحار: ج ۴۵، ص ۲۱۹ و ج ۵۱، ص ۶۸.
[۱]: ب: ج ۵۱، ص ۳۵۱. داستان دو نایب دیگر امام (علیه السلام) در جلد هفتم آمده است.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_شانزدهم
#بخش_دویست_و_شصت_و_سوم
#پدر و #فرزند افتخار #آفرینان 🌸🍃
#دعاهای امام #زمان (عج) در #مکه 🍃🍃
نائب دوم امام عصر (علیه السلام) محمد بن عثمان میگوید:
به خدا سوگند صاحب الامر هر سال در موسم حج در مکه است او مردم را میبیند و همه را میشناسد مردم هم او را میبینند ولی نمی شناسند.
راوی میگوید: از محمد بن عثمان پرسیدم: آیا امام زمان را دیده ای؟ گفت: آری، آخرین بار که آن حضرت را دیدم در خانه خدا (مسجد الحرام) بود و میفرمود:
اللهم انجزلی ما وعدتنی:
خدایا! آنچه به من وعده داده ای انجام ده! و هم محمد بن عثمان گفت: امام زمان را دیدم که در (باب مستجار) پرده خانه خدا را گرفته و میفرماید:
اللهم إنتقم بی من اعدائک
پروردگارا! به وسیله من از دشمنانت انتقام گیر [۱]
#مشک آنست #که خود #ببوید 🍂🍂
عامر پسر عبد الله که یکی از خردمندان قریش بود، شنید که یکی از پسرانش از علی بن ابی طالب بدگویی میکند، پسرش را به حضور خواست، و به او گفت:
فرزندم! از علی بدگویی نکن! زیرا بنیانی را که دین نهاده باشد، دنیا نمی تواند آن را خراب کند، ولی بنیان دنیا را، دین ویران میکند.
فرزندم! وقتی که بنی امیه، در مجالس شان به علی (علیه السلام) ناسزا میگفتند و در منبرها او را لعن میکردند، گویا بازوی علی را گرفته به آسمان بالا میبردند. (اعمال زشت آنها سبب عظمت و بالا رفتن مقام آن حضرت میشد. )، ولی هنگامی که تعریف از پدران و نزدیکان خود مینمودند مانند این بود که روی مردار گندیده را باز کنند، و بوی گند آن را بلند نمایند. من به تو سفارش میکنم هرگز علی را سب نکن و او را ناسزا مگو! [۱]
#عشق بلال و فرار #دختر🍃🍃
بلال حبشی اذان گوی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در جنگ با یهودیان در (جنگ خیبر) دختر زیبایی را اسیر گرفت که معشوقه شخصی به نام شهاب بود. بلال به او علاقه مند شد ولی دختر از این موضوع سخت ناراحت گشت. (چون او سفید رو و زیبا بود و بلال سیاه چهره حبشی) کمی از پیامبر و یاران فاصله گرفته بودند، در صحرای وادی نعام دختر از فرصت استفاده نمود حمله به بلال کرد و او را به زمین انداخت و آن قدر او را کتک زد که بلال به حال مرگ در آمد. پس از آن هرچه از طلا و نقره و اثاث دیگر داشت برداشت و فرار نمود و خود را به معشوقش شهاب رساند.
هنگامی که پیامبر به منزل رسید خواست که کمی استراحت کند متوجه شد که بلال نیست. سلمان فارسی و صهیب را به سراغ بلال فرستاد. آنها بلال را در بیابان آغشته به خون و در حال مرگ یافتند، دیدند بلال در حال مرگ روی زمین افتاده و خون از بدنش به شدت میریزد. او را با همان حال نزد پیامبر آوردند.
اصحاب که بلال را در آن حال دیدند همه گریستند، پیامبر فرمود: گریه نکنید، وقت گریه نیست.
آنگاه حضرت دو رکعت نماز خواند و درباره بلال دعا نمود و از خداوند برای او شفا خواست، سپس یک مشت آب برداشت و بر او پاشید، بلال به حال آمد و شفا یافت، برخاست و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بوسید.
حضرت پرسید: بلال! چه کسی با تو چنین رفتار کرده است؟
بلال گفت: من دختر جوانی را اسیر کردم و سخت عاشق او شدم ولی او در بیابانی به من حمله کرد و مرا به شدت کتک زد و فرار کرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ماجرای فرار دختر و محل او را به علی (علیه السلام) بیان نمود و او را به تعقیب آن دختر فرستاد.
علی (علیه السلام) به محل آن دختر و معشوقش شهاب رسید. دختر و معشوقش بعد از کمی درگیری هر دو شهادتین را گفتند و مسلمان شدند. علی (علیه السلام) آنها را نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آورد و در محضر پیامبر مسلمان بودنشان را اعلان نمود. بلال چون دید آن دو مسلمان شدند گفت: من از آن دختر صرفنظر کردم، در مقابل شهاب چون به معشوقه خود رسیده بود، دو کنیز به بلال حبشی داد. بدین گونه ما جرا پایان یافت. [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: ب: ج ۵۱، ص ۳۵۱
[۱]: ب: ج ۴۶، ص ۱۴۰.
[۱]: ب: ج ۲۲، ص ۷۸.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_شانزدهم
#بخش_دویست_و_شصت_و_چهارم
#چگونگی شهادت #قنبر غلام #علی علیه السلام 🌸🍂
حجاج بن یوسف (جنایت کار معروف تاریخ) به حاضران گفت:
دوست دارم با ریختن خون یکی از یاران علی (علیه السلام) به خداوند تقرب بجویم! گفتند: ما کسی را سراغ نداریم که بیشتر از قنبر، غلام علی که با وی هم سخن بوده، باشد.
حجاج دستور داد قنبر را حاضر کنند مأموران او را دستگیر نموده و نزد حجاج آوردند.
حجاج: تو قنبر هستی؟
قنبر: آری.
حجاج: همان غلام آزاد کرده علی؟
قنبر: الله مولای من و علی امیر مؤمنان ولی نعمت من میباشد.
حجاج: از دین علی بیزاری بجوی! قنبر: نخست مرا به دینی که بهتر از دین علی باشد، راهنمایی کن! حجاج: من تو را خواهم کشت، اکنون خودت بگو چگونه
دوست داری تو را بکشم؟
قنبر: چگونه کشتنم را در اختیار تو گذاشتم، هر طور میخواهی بکش! حجاج: چرا؟
قنبر: برای اینکه هر طور ما را بکشی، همانطور تو را خواهند کشت.
امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) به من فرموده است که از راه ظلم ستم را از پیکرم جدا میکنند، در حالی که گناهی انجام نداده ام.
حجاج خون آشام دستور داد قنبر عاشق علی (علیه السلام) را گردن زدند. [۱]
او بدین گونه قهرمانانه در چنگال خونخوار ترین انسان، در راه مولایش علی (علیه السلام) به شهادت رسید. درود خداوند بر او باد.
#خیانت دوست و #وفای سگ 🍃🌼
حارث پسر صعصعه چند نفر رفیق صمیمی داشت و سخت علاقه مند بود، به طوری که نمی توانست از آنان جدا گردد. در یکی از سفرهای تفریحی، همه آنها، همراه حارث بودند، جز یکی از آنها که در آن سفر همراه ایشان نبود.
از قضا آن دوست که به سفر نرفته بود، با همسر حارث رابطه برقرار کرد؛ یک وقت وارد منزل وی شد، پس از عیش و نوش با همسرش همبستر گردید، و چنین خیانت نابخشودنی را درباره دوستش انجام داد.
حارث در خانه سگی داشت، سگ با وفا به آنها حمله کرد و هر دو را کشت.
حارث از سفر برگشت وارد منزل که شد، دید دوست و همسرش هر دو کشته شده اند، از ماجرا که آگاه شد، این دو بند شعر را سرود:
فیا عجبا للخل یهتک حرمتی* * * و یا عجبا للکلب کیف یصؤن
و مازال یزغی ذمتی و وطنی و تخفظ عزمی والخلیل یوث شگفتا از دوست که در غیاب من به ناموس من بی حرمتی میکند و عجبا از سگ که ناموس مرا محافظت مینماید. [۱]
آری به راستی انسان خائن پست تر از حیوان نجس، همانند سگ است.
----------
📚منابع:
[۱]: ب: ج ۴۲، ص ۱۲۶
[۱]: ب: ج ۱۵، ص ۵۸.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_شانزدهم
#بخش_دویست_و_شصت_و_پنجم
#نکته_ها 🌸🍃
هنگامی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ابو العاص را که در جنگ بدر اسیر شده بود، از اسارت آزاد نمود، از او پیمان گرفت که زینب را رها کند و از او دست بردارد.
وقتی که ابوالعاص وارد مکه شد، جریان را به همسرش زینب دختر پیامبر خدا گفت؛ او هم آماده حرکت به سوی مدینه شد.
زینب میگوید:
هنگامی که حاضر شدم به نزد پدرم پیامبر خدا بروم، هند، دختر عتبه، نزد من آمد و گفت:
ای دختر محمد! آیا گمان میکنی از رفتن تو به نزد پدرت خبر ندارم؟
گفتم: تاکنون چنین تصمیمی ندارم.
گفت: ای دختر! اگر نیازی به پول و وسایل دیگری که مسافرت را برای تو آسان کند و تو را به راحتی به پدرت برساند داشته باشی، به من بگو، تا برایت تهیه کنم و از من خجالت نکش، زیرا آن قیدهایی که در میان مردان است در میان زنان نیست.
زینب میگوید:
در عین حال که میدانستم او راستگو است و به گفته هایش عمل میکند ولی باز میترسیدم، از این جهت او را از تصمیم خود آگاه نساختم.
آنگاه که آماده حرکت شدم، برادر شوهرم کنانة پسر ربیع شتری که دارای محمل بود آورد. من بر آن سوار شدم و او نیز کمان و جعبه تیرش را برداشت و افسار شتر را به دست گرفت و در روز روشن به سوی مدینه حرکت کرد.
زنان و مردان قریش از جریان آگاه شدند، یکدیگر را سرزنش کردند و از این که دختر رسول خدا به راحتی از میانشان خارج شده، سخت نعشمگین گشتند. بدین جهت با سرعت هرچه بیشتر به جستجوی زینب پرداختند؛ عاقبت در محلی به نام ذی طوی به او رسیدند. اولین شخصی که پیش آمد و با نیزه زینب را که حامله بود ترساند، هبار پسر اسود بن عبدالمطلب بود.
زینب در اثر ترس و وحشت در هودج خونریزی کرد و پس از آنکه به مکه بازگردانده شد سقط جنین نمود. بدین جهت پیامبر خدا وقتی که مکه را فتح کرد ریختن خون هبار پسر اسود را مباح دانست.
ابن ابی الحدید معتزلی میگوید:
این خبر را به استادم ابن جعفر نقیب خواندم، او گفت:
هنگامی که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ریختن خون (هبار پسر اسود) را به این جهت که زینب را ترسانده و باعث سقط جنین او گشته است مباح و جایز دانسته کاملا روشن است که اگر حضرت زنده بود، حتما ریختن خون کسی که فاطمه (سلام الله علیها) را ترسانیده و در نتیجه فاطمه بچه اش را سقط کرده، مباح و جایز میدانست. [۱]
----------
[۱]: 📚ب: ج ۱۹، ص ۳۵۱.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_هفدهم
#بخش_دویست_و_شصت_و_ششم
#خواستههای حضرت #آدم علیه السلام ◾️🍃
وقتی که شیطان از درگاه خداوند رانده شد، از خداوند خواست تا در مقابل عبادتش او را بر فرزندان آدم مسلط سازد، همانند خون در قلب هایشان جاری گردد؛ پروردگار خواستههای او را پذیرفت.
حضرت آدم متوجه قضیه شد، عرض کرد:
خداوندا! شیطان را بر من مسلط کردی و مانند خون در رگهایم جاری است. بنابراین برای من نیز در برابر شیطان امتیازی قرار بده.
خداوند به آدم وحی کرد: ای آدم! چند چیز را به تو دادم:
۱. هرگاه یکی از فرزندان تو تصمیم بر انجام گناهی بگیرد ولی آن را انجام ندهد، چیزی برای او نوشته نمی شود و اگر انجام دهد، فقط یک گناه برای او نوشته میشود.
۲. هر یک از فرزندانت تصمیم بر انجام کار نیک گرفت ولی بجا نیاورد، یک ثواب برای او نوشته میشود، و اگر بجای آورد، ده ثواب برای او نوشته میشود.
آدم عرض کرد: خدایا! برایم بیفزا
خداوند فرمود:
٣. هرگاه یکی از فرزندانت معصیت کند، سپس توبه کند او را میبخشم.
آدم عرض کرد: خداوندا! بیفزا! فرمود:
۴. برای آنها وقت توبه را توسعه دادم تا هنگامی که روحشان به گلوگاه برسد. در این وقت آدم (علیه السلام) عرض کرد:
یارب حسبی: خدایا! همین اندازه برای من کافی است. [۱]
#یک زندگی #عبرت انگیز ◾️🍂
حضرت نوح دو هزار و پانصد سال عمر کرد، ۸۵۰ سال آن پیش از رسالت گذشت، ۹۵۰ سال آن در ارشاد و تبلیغ قوم سپری شد ۲۰۰ سالش در ساختن کشتی به پایان رسید، و ۵۰۰ سال پس از فروکش کردن آب و نشستن کشتی بر روی زمین زندگی نمود.
در همین فرصت مشغول ساخت و ساز گشت، شهرها را آباد کرد، هر کدام از فرزندانش را در یکی از شهرها مسکن داد، گو اینکه تازه به دوران فراغت و آسایش رسیده است.
روزی در مقابل آفتاب نشسته بود، فرشته مرگ (عزرائیل) به نزدش آمد و سلام کرد، نوح پیامبر جواب داد و گفت:
برای چه آمدی، ای فرشته مرگ؟
عزرائیل پاسخ داد:
برای قبض روحت آمده ام، آمدهام تا جانت را بگیرم.
نوح گفت:
حال که چنین است، مهلت میدهی حداقل جایم را عوض کنم، از آفتاب به سایه بروم؟
عزرائیل گفت:
بلی، مهلت دادم.
نوح پیامبر بلند شد از آفتاب به سایه رفت.
عزرائیل گفت:
ای نوح! تو این همه عمر کردی دنیا را چگونه یافتی؟
حضرت نوح گفت:
ای عزرائیل! روزگاری را که در این دنیا به سر بردم، برایم همانند از آفتاب به سایه آمدنم بود. (آنچنان سریع و بی ارزش برایم گذشت).
اینک مأموریت خود را انجام بده و روحم را بگیر! عزرائیل هماندم روح حضرت نوح را گرفت و این پیغمبر بزرگ الهی برای همیشه چشم از جهان فرو بست. [۱]
آری نباید به این زندگی چند روزه، دل بست.
تشکر #شیطان از حضرت #نوح علیه السلام ◾️🍃
پس از آن که حضرت نوح به قوم گناهکار خود نفرین کرد و طوفان همه آنها را از بین برد، شیطان خدمت آن حضرت رسید و گفت:
ای نوح! تو بر من حقی داری و نیکی درباره من انجام داده ای، میخواهم آن را جبران کنم.
نوح پرسید: چه حقی؟
شیطان در پاسخ گفت:
همان که تو نفرین کردی قومت همگی یک جاهلاک شدند.
اگر این کار را نمی کردی من در گمراهی آنان به زحمت میافتادم، اینک مدتی راحت هستم تا نسل دیگر به وجود آید.
اکنون در مقابل این خدمت به تو میگویم از چند صفت پرهیز کن.. از کبر پرهیز کن! زیرا همین صفت کبر بود آنگاه که خداوند دستور داد برای آدم سجده کن، نگذاشت سجده کنم. اگر سجده میکردم کافر نمی شدم و از عالم ملکوت طرد نمی گشتم.
٢. از حرص دوری کن! زیرا خداوند تمامی بهشت را در اختیار
پدرت آدم گذاشت، فقط از یک درخت او را نهی کرد، ولی حرص آدم را وا داشت تا از آن درخت خورد، و از بهشت بیرونش کردند.
٣. از حسد دوری کن! برای این که قابیل فرزند آدم به برادرش (هابیل) حسد برد و او را کشت. [۱]
سپس نوح پیامبر پرسید:
به من بگو چه وقت بر فرزندان آدم مسلط میشوی و آنان را فریب میدهی؟
شیطان در جواب گفت:
هنگام غضب، آنگاه که بنی آدم غضبناک شود. [۲]
----------
📚منابع:
[۱]: ب: ج ۶، ص ۱۸ و ج ۷۱، ص ۲۴۹
[۱]: ب: ج ۱۱، ص ۰۲۸۵
[۱]: داستان قابیل و هابیل را در ج ۲، ص ۲۲۲ مطالعه فرمایید.
[۲]: ب: ج ۱۱، ص ۰۲۹۳
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_هفدهم
#بخش_دویست_و_شصت_و_هفتم
#پرنده نامه #رسان 🍂🌼
خداوند پرندگان را در اختیار حضرت سلیمان قرار داده بود، هنگامی که سلیمان نیاز داشت میآمدند با نظم خاص در بالای سر سلیمان کنار هم صف کشیده، با پر و بالشان سایه بانی بر تخت سلیمان تشکیل میدادند.
روزی حضرت سلیمان بر تخت خود نشسته بود، پرندگانی که در اختیارش بودند آمدند، با پر و بالشان بر تخت او سایه انداختند تا تابش خورشید سلیمان را نیازارد، از میان پرندگان تنها هدهد (شانه به سر) غایب بود و آفتاب از جای خالی او بر سلیمان میتابید، سلیمان سرش را بلند کرد و به پرندگان نگاه نمود، هدهد را در جایش ندید، پرسید:
چرا هدهد را نمی بینم، مگر او از غایبان است؟
سپس گفت: او را سخت شکنجه نموده و یا ذبحش میکنم، مگر اینکه دلیلی بر بی گناهی خود بیاورد. چندان طول نکشید که هدهد آمد.
سلیمان پرسید: کجا بودی، چرا غیبت کرده ای؟
هدهد جواب داد:
من اطلاعاتی بدست آورده ام، که تو از آنها بی خبری! من از کشور سبأ (یمن) دیدن کردم و خبر صحیح برایت آورده ام، من زنی را دیدم در آن کشور حکومت میکند، وی از همه نعمتها برخوردار است و تخت عظیمی دارد.
ولی جای تأسف است خود زن و ملتش همه خورشید را میپرستند، و خدایی را که باران از آسمان میفرستد و گیاهان را از زمین میرویاند و هر آنچه پنهان و آشکار است آگاه است پرستش نمی کنند. سلیمان از این خبر تعجب کرد و..
ما در این مورد تحقیق میکنیم تا ببینیم تو راست گفتی یا دروغ. سپس نامه ای برای ملکه سباء (بلقیس) نوشت، به هدهد داد و گفت: این نامه را به ملکه برسان، تا ببینیم آنها نظرشان چیست و چه پاسخی میدهند.
هدهد نامه را گرفت، از شام به سوی کشور سباء پرواز نمود، نامه را کنار تخت بلقیس گذاشت.
ملکه سباء نامه را برداشت و خواند، فهمید نامه ای بسیار مهمی است؛ و از طرف شخصی بزرگی فرستاده شده است.
آنگاه اطرافیان خود را دعوت نمود، تا درباره جواب آن تصمیم گیرند... [۱]
#ماجرای مرده ای که #پس از #صد سال #زنده شد 🍃🌸
حضرت عزیر که یکی از پیامبران الهی بود، روزی در مسیر خود به دهکده ویرانی رسید که دیوارهای خراب، سقفهای واژگون، بدنهای از هم گسیخته و استخوانهای پوسیده، سکوت مرگباری را به وجود آورده بود. عزیر از الاغ پیاده شد و مقدار آب میوه، انجیر و انگور که با خود آورده بود، پهلوی خود گذاشت، افسار الاغ را بست، به دیوار تکیه داد، درباره آن مردگان به اندیشه پرداخت و با خود چنین گفت: چگونه خداوند این مردگان را زنده میکند و این پیکرهای پراکنده شده چگونه گرد هم میآیند و به صورت پیشین بر میگردند.
خداوند در این حال او را قبض روح کرد و صد سال تمام در آنجا بود و بعد از صد سال خداوند او را زنده کرد. چون عزیر زنده شد تصور کرد که از خوابی گران برخاسته است. پس به جستجوی الاغ و طعام و نوشیدنی پرداخت.
خداوند از او پرسید:.
ای عزیر! چه مدت در اینجا درنگ کرده ای؟
گفت: یک روز و یا قسمتی از یک روز.
به او گفته شد: بلکه تو صد سال در اینجا درنگ کرده ای. در این صد سال طعام و نوشابهات تغییری نکرده است، ولی الاغت را نگاه کن! که چگونه استخوانهایش از هم پاشیده است. اکنون ببین خداوند چگونه آن را زنده میسازد.
عزیر تماشا میکرد، دید استخوانهای الاغ به یکدیگر متصل شد و گوشت آنها را پوشانید و به حالت اولیه برگشت.
هنگامی که عزیر به شهر باز آمد و به کسان خود گفت من عزیر هستم باور نکردند و چون تورات از بین رفته بود او تورات را از حفظ خواند، و بر آنها املاء کرد، آنگاه باور کردند.
زیرا کسی جز او تورات را از حفظ نداشت.
امیر مؤمنان میفرماید:
هنگامی که عزیر از خانه بیرون رفت همسرش حامله بود و عزیر ۵۰ سال داشت، چون به خانه اش بازگشت او با همان طراوت ۵۰ سالگی بود و پسرش ۱۰۰ ساله بود. [۱]
این داستان، در باره حضرت خضر و ارمیا پیامر نیز نقل شده است.
----------
📚منابع:
[۱]: ب: ج ۱۴، ص۱۰۹. دنباله این داستان را در جلد اول (داستان ۷۰) مطالعه فرمایید.
[۱]: ب: ج ۱۴، ص ۳۶۱ و ۳۷۵ و ج ۵۳ ص ۷۲.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_هفدهم
#بخش_دویست_و_شصت_و_هشتم
#مرگ عبرت #انگیز امپراطور #فلسطین ◾️🍂🍂
سالیان درازی حضرت سلیمان در میان مردم به عدل و داد سلطنت کرد تا اینکه آفتاب عمرش بر لب بام رسید. روزی به یاران خود گفت:
خداوند مرا سلطنتی داده که به هیچکس نداده است. باد، انس، جن و پرندگان را در اختیار من قرار داده زبان پرندگان را به من آموخته است، ولی با آن همه آنچه به من داده، تاکنون یاد ندارم که روزی را با شادی و سرور به شب رسانده باشم، میل دارم فردا تنها وارد کاخ خود شوم و با خیال راحت از بالای قصر قدرت و سلطنتم را تماشا کنم، و به کسی اجازه ورود به قصر را ندهید، تا سرور و خوشحالیم را به هم نزند. بلکه روزی را با شادی به پایان برسانم.
فردا صبح سلیمان عصای خود را به دست گرفت وارد قصر شد، در قصر را از پشت بست و در جای بلند قصر تکیه بر عصای خود نمود و به تماشای منظرها و عمارتها و کشور پهناور و نیروهای مسخر شده خود پرداخت. شادی سراسر وجود او را فرا گرفته بود، ناگاه جوانی زیبا و خوش قامت از گوشه کاخ وارد شد.
سلیمان از جوان پرسید:
تو کیستی و چه کسی اجازه ورود به کاخ من داد؟
جوان پاسخ داد: صاحب این کاخ اجازه داد.
سلیمان: اکنون بگو تو کیستی؟
جوان: من ملک موت و فرشته مرگم.
سلیمان: حال بگو برای چه آمدی؟
عزرائیل: برای قبض روح تو آمده ام.
سلیمان: اکنون هرچه را مأموری انجام بده، تنها امروز، روز شادمانی من بود که ناتمام ماند، مقدر این است شادی من با مرگ و ملاقات با پروردگارم تامین گردد.
فرشته مرگ مهلت نداد و در همان حال جان امپراطور فلسطین را گرفت.
جسد بی روح سلیمان مدتها به همان حال که ایستاده و تکیه بر عصا داده بود، ماند. مردم، جنیان و موجودات دیگر گمان میکردند که سلیمان زنده است و به آنها نگاه میکند، از بیم سلیمان کسی جرئت وارد شدن به قصر را نداشت تا آنکه خداوند موریانه ای را مأمور ساخت داخل عصای سلیمان را خورد، عصا شکست و سلیمان به زمین افتاد. در آن وقت همه فهمیدند که از مرگ سلیمان مدتها گذشته و آنان بی خبر بوده اند. [۱]
#خبرهایی از دوران #پیری ◾️🍃🍃
روزی ساره همسر حضرت ابراهیم گفت:
ای ابراهیم! شما پیر شده اید دوران روزگارت به سر آمده، چه خوب است از خدا بخواهی به تو عمر طولانی بدهد، تا چشم ما از دیدار تو بیشتر روشن گردد. ابراهیم نیز دعا نمود، خداوند به او وحی کرد:
ای ابراهیم! هر چقدر عمر میخواهی ما به تو خواهیم داد.
ابراهیم وحی الهی را به ساره گفت.
ساره گفت:
از خدا بخواه که مرگ به اراده تو باشد.
ابراهیم همین خواسته را به خداوند عرض کرد و خداوند خواسته ابراهیم را بر آورد.
ابراهیم وحی خداوند را به ساره خبر داد.
ساره گفت:
به شکرانه این نعمت به فقرا و نیازمندان کمک کن و به آنان اطعام بده.
ابراهیم پیشنهاد خوب همسرش را پذیرفت، غذایی تهیه کرد
و مستمندان را دعوت نمود، در میان میهمانان پیرمرد نابینایی بود در حالی که یک نفر را به همراه داشت آمد، و در کنار سفره میهمانی نشست.
دست دراز کرد و لقمه غذا را برداشت، خواست بر دهان گذارد بقدری ضعیف و ناتوان بود که دستش میلرزید و لقمه را به سمت چپ و راست دهان میبرد و به پیشانی میگذاشت، و از شخصی که همراهش بود یاری میطلبید و او لقمه را به دهان پیرمرد میگذاشت سپس لقمه دیگر را بر میداشت آن را نیز چنین میکرد.
ابراهیم از مشاهده این منظره سخت ناراحت شد از همراه او پرسید:
چرا این پیرمرد این اندازه ناتوان شده است؟
او پاسخ داد: از پیری است.
ابراهیم با خود گفت: اگر من نیز زیاد پیر شوم مثل این پیرمرد عاجز خواهم بود.
آنگاه به سوی خدا روی کرد و گفت:
پروردگارا! مرا به همان اجلی که برایم مقدر کرده ای، بمیران!
احتیاجی به عمر زیاد ندارم. [۱]
روزی صبح هنگام برخاست و در ریش خود یک تار موی سفید دید، گفت:
الحمد لله الذی بلغنی هذا المبلغ ولم أعص الله طرفة عین خداوند را سپاسگذارم که مرا به این سن و سال رسانید، در حالی که به اندازه یک چشم به هم زدن گناه نکردم. [۲]
----------
📚منابع:
[۱]: ب: ج ۱۴، ص ۱۳۶.
[۱]: ب: ج ۱۲، ص ۰۸۰
[۲]: ب: ج ۱۶، ص ۸ و ج ۷۶ ص ۱۶.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_هفدهم
#بخش_دویست_و_شصت_و_نهم
بنی #اسرائیل در گذرگاه #تاریخ 🍃◾️◾️
عبدالله بن وهاب میگوید:
یکی از کارگزاران معاویه در کشور مصر هنگام عبور از محلی گودال بزرگی را دید. هنگام کاوش به خمره بزرگ و سرپوشیده رسیدند. گمان کردند گنج در آن نهان است، عده ای مأمور شدند خمره را باز نموده و هرچه در آن هست در بیاورند.
درپوش خمره را که برداشتند، ناگاه جنازه جوانی را در میان آن دیدند که جبه و روپوش از پشم به تن دارد و چکمه ای تا نصف ساق در پای او بود، و در بالای سر او کتابی به زبان عبری وجود دارد که نوشته شده:
من حبیب بن حاجز، صحابه موسی بن عمران هستم. [۱]
هرکس بخواهد آفریدگار بزرگ را از خود، راضی و خوشنود نماید باید با بنی اسرائیل مخالفت کند و آنان را دشمن بدارد، زیرا که:
بنی اسرائیل احکام الهی را ترک کرده، دنبال هوای نفس خود رفتند، رضای خداوند را به غضب او فزوختند، راهی را که از آنان پیمان گرفته شده بود میبایست بروند، نرفتند در عوض در زندگی راه انحرافی را انتخاب نموده و به بیراهه رفتند. [۱]
اثر #اندیشه در #نطفه 🍂◾️◾️
حضرت دانیال (علیه السلام) یکی از پیغمبران بود (قبرش در شوش است). روزی یکی از پادشاهان به خدمت او رسید و گفت:
من بسیار دوست دارم که فرزندی مانند تو خوش سیما و نیک سیرت داشته باشم.
دانیال پیامبر به او گفت:
من در قلب شما چه موقعیتی دارم؟
پادشاه گفت:
جایگاه بسیار خوب داری، و موقعیت عظیم تو در دل من جای گرفته است.
دانیال گفت:
هنگامی که با همسرت آمیزش نمودی، در آن حال تمام فکر و اندیشه ات را متوجه من کن (سیمای ظاهر و باطن مرا در درون خود به طور کامل تصور نما).
پادشاه به این دستور عمل کرد، در نتیجه دارای پسری شد که
شبیه ترین انسانها به دانیال بود. [۱]
این همان مطلبی است که دانش ژنیتیک به آن پی برده، میگوید: فکر زن و مرد هنگام آمیزش در نطفه آنها اثر میگذارد.
اثر #دیدنیها در #نوزاد 🍃◾️◾️
حضرت موسی از مصر فرار کرد و به مدین آمد، در آنجا با دختر حضرت شعیب پیغمبر ازدواج نمود.
پس از ده سال به حضرت شعیب گفت:
من ناگزیرم به وطن باز گردم و از مادر و خویشانم دیدار کنم، در این مدت که در خدمت شما بودم، مزد من چیست؟
شعیب پیغمبر گفت:
امسال هر گوسفندی که زایید و نوزاد او ابلق (سیاه و سفید) بود، مال تو باشد.
موسی (با اجازه شعیب) هنگام جفت گیری گوسفندان، جوبی را در زمین نصب کرد و پارچه دو رنگی بر سر آن افکند، همین پارچه دو رنگ رو به روی گوسفندان بود، هنگام انعقاد نطفه در نوزاد آنها اثر کرد، و آن سال همه نوزادهای گوسفندان ابلق شدند، آن سال به پایان رسید، موسی اثاث و گوسفندان و اهل و عیال خود را آماده ساخت و به سوی مصر حرکت نمود. [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: حبیب بن حاجز همان شخصی است که به خاطر دفاع از دین و مذهب و پیامبران شهیدش کردند که قرآن در سوره یاسین به داستان او اشاره کرده است.
[۱]: ب: ج ۱۴، ص ۵۱۲.
[۱]: ب: ج ۱۴، ص ۳۷۱.
[۱]: ب: ج۱۳، ص ۳۰.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_هفدهم
#بخش_دویست_و_هفتاد
#بهترینها و #بدترین ها 🍂🌼
مولای لقمان حکیم به او گفت:
گوسفندی را سر ببر، و دو عضو از بهترین اعضایش را برایم بیاور! لقمان گوسفندی را سر برید و دل و زبانش را نزد مولایش آورد. روز دیگر به او گفت:
برو گوسفندی را ذبح کن و دو عضو از بدترین عضوهایش را برایم بیاور. او رفت باز قلب و زبان را آورد.
مولایش از او پرسید:
چگونه دل و زبان هم بهترین و هم بد ترین اعضاء هستند؟
لقمان پاسخ داد:
إنهما أطیب شییء إذا طابا و اخبث شیی اذا خبثا:
دل و زبان اگر پاک باشند بهترین اعضاء؛ و اگر نا پاک باشند بدترین آنها هستند. [۱]
#علت گرفتاری خاندان #یعقوب 🍃🌸
پس از آنکه برادران یوسف، حضرت یوسف را از یعقوب جدا کردند و او را در چاه انداختند، مدتی گذشت، بنیامین (برادر تنی یوسف) را نیز از پدر گرفتند و به مصر بردند و او را در مصر گذاشتند و برگشتند. یعقوب پیامبر بسیار آزرده شد و عرض کرد: پروردگارا! آیا به من رحم نمی کنی؟ چشمم را گرفتی و فرزندم را نیز بردی؟!
خداوند به یعقوب (علیه السلام) وحی کرد:
اگر یوسف و بنیامین را بمیرانم، برای تو زنده خواهم کرد و شما را در کنار یکدیگر قرار خواهم داد. ولی آیا به یاد داری، گوسفندی را ذبح کردی، بریان نمودی خوردی، و فلانی در همسایگی تو روزه بود از گوشت آن چیزی به او ندادی؟!
پس از این وحی الهی، در هر سحرگاه تا یک فرسخی جار میزد هرکس غذای ظهر میل دارد به خانه یعقوب بیاید، و نزدیک شام که میشد ندا میکرد هرکس غذای شب میخواهد به خانه یعقوب بیاید. [۱]
پایان جلد ششم
----------
📚منابع:
[۱]: ب: ج ۱۳ ص۴۲۴ در متن و هاشیه
[۱]: ب: ج ۱۲، ص ۰۲۶۴
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_هجدهم
#بخش_دویست_و_هفتاد_و_یکم
#پیامبر اسلام در سفر #تجارتی 🍂◾️◾️
هنوز پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به دنیا نیامده بود که پدرش، عبد الله از دنیا رفت و در سن شش سالگی مادرش نیز وفات نمود. پس از آن جد بزرگوار عبدالمطلب، یگانه پرستار او بود.
حضرت عبدالمطلب هنگامی که در بستر بیماری بود، فرزند خوی ابو طالب، را وصی خود نمود و چشم از جهان فرو بست. از آن پس ابوطالب سرپرستی حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را به عهده گرفت و تا آخرین لحظات عمرش از آن حضرت نگهداری و مواظبت نمود.
محمد دوازده ساله بود که در کاروانی تجاری همراه عموی ابوطالب، به سوی شام سفر کرد.
کاروان به سرزمین بصری رسید، در آن محل راهبی به نام، بحیرا، بود ک سالها در صومعه خود به عبادت مشغول بود و علماء و دانشمندان نصار از وی بهره میبردند.
بحیرا بارها کاروان تجاری قریش و اهل مکه را که از کنار صومعه اش عبور میکردند دیده بود، لکن کوچکترین توجهی به آنها نداشت، ولی یک روز کاروان در حال عبوری را دید که لکه ابری بر سرشان سایه افکند است.
کاروان در کنار درختی توقف کرد، و نوجوانی به زیر درخت رفت. ابر همچنان بر آن درخت سایه افکند و شاخههای درخت سر به سوی آن جوان پایین آوردند.
بحیرا از راه بصیرت فهمید که این نوجوان مورد توجه خاص خداوند است، غذایی تهیه کرد و خود نیز از صومعه بیرون آمد و افراد کاروان را با احترام به صومعه دعوت نمود و گفت:
«غذایی برای شما تهیه دیدهام و همه شما مهمان من هستید، دوس دارم برای صرف غذا همه بیایید». همه رفتند و تنها محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نرفت زیر درخت ماند.
بحیرا نگاه میکرد ابر را بر سر هیچ کدام از آنها ندید، متوجه شد ابر هنوز بر درخت سایه افکنده، گفت: امروز همه شما مهمان من هستید کسی از مهمانی خودداری نکند. گفتند: همه آمده اند، تنها نوجوانی در کنار متاع تجاری مانده است.
بحیرا گفت: آن نوجوان را نیز بیاورید، خوب نیست که همه بیایند و او تنها بماند. دعوت راهب را به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) رساندند، حضرت پذیرفت و ب سوی راهب حرکت نمود.
بحیرا حالات حضرت را به دقت زیر نظر داشت، دید هنگام حرکت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، ابر نیز بالای سر او در حرکت است. بحیرا با نظر پر معنایی، ب سیمای نورانی، محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، مینگریست و نشانه رسالت را در او میدید لحظه به لحظه، محبت و احترامش نسبت به محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) افزون میگشت.
گفتگوی #بحیرا با #محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) 🍃◾️◾️
بحیرا، پس از صرف غذا روی به حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نمود و گفت:
تو را به لات و عزی (دو بت معروف) سوگند میدهم! که پرسشهای مرا پاسخ بده!
محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود: هرگز، به نام لات و عزی، با من سخن مگو، به خد سوگند! از هیچ چیز به اندازه آن دو بت، ناراحت نیستم.
بحیرا: تو را به خدا سوگند میدهم که به سؤالهای من جواب بده.
محمد (صلی الله علیه و آله و سلم): اکنون آمادهام تا به پرسشهای شما پاسخ دهم.
بحیرا پاره ای از نشانههای رسالت را از آن حضرت پرسید و جوابهای را شنید، دید آنچه در کتابهای آسمانی (انجیل، تورات و... ) خوانده، هم مطابق جوابهای محمد است و در پایان، بحیرا مهر مخصوص نشانه نبوت را میان دو شانه حضرت دید و آن را بوسید.
سپس، از ابوطالب پرسید:
این جوان، با شما چه نسبتی دارد؟
ابوطالب: او فرزند من است..
بحیرا: نه، او فرزند تو نیست، پدر و مادر او از دنیا رفته اند.
ابوطالب: آری، درست است.
بحیرا از سرنوشت پدر و مادر او پرسشهایی کرد و جواب شنید.
آنگاه به ابوطالب گفت:
این برادر زاده ات را به وطن باز گردان و به طور کامل از او مراقبت کن بخصوص خیلی از خطر یهود مواظب باش! به خدا سوگند! آنچه را من از او فهمیدم، اگر آنها بفهمند حتما توطئه قتل او را میریزند، او آینده بسیار درخشان دارد، حالات او را در کتابهای آسمانی خواندهام و این وظیفه من است که به شما بگویم، هرچه زودتر او را به وطن باز گردانی.
ابوطالب سخنان بحیرا را پذیرفت، با سرعت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) را به مکه باز گردانید و به شدت مراقبت نمود. [۱]
----------
[۱]: 📚ب: ج ۱۵، ص ۴۰۹.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110💫