🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
💠🔹 #غدیرخم_از_کتب_اهل_سنت 🔹💠
🔸🔹 #قسمت_صد_و_پنجاه_ششم🔹🔸
در #بخشى از #كرامات و قسمتى از #دعاهاى مستجاب #امیرالمومنین على عليه السّلام 🔹▪️▪️▪️
(۲)📚 [فخر رازى در تفسير كبير] در ذيل آيه شريفه أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً؛ آيا مى پندارى كه سرانجام اصحاب كهف و اصحاب رقيم از آيات و نشانه هاى ما شگفت آميزتر است. مى نويسد: در روايت آمده است، يكى از محبّان و ارادتمندان على عليه السّلام كه بنده سياه چهره اى بود، دزدى كرد. او را به جرم اينكه دزدى كرده است بحضور على عليه السّلام آوردند. حضرت على عليه السّلام از وى پرسيد: آيا دزدى كرده اى؟
گفت: آرى، يا امير المؤمنين! حضرت على عليه السّلام دستور داد دست او را به جرم دزدى جدا كردند. آن شخص از حضور حضرت على عليه السّلام مرخص شد و در راه به «سلمان فارسى» و «ابن الكرا» «۱» رسيد.
«ابن الكرا» پرسيد: چه كسى دست تو را قطع كرده است؟ در پاسخ گفت: دست
_________ _
(۱) ممكن است بجاى «ابن الكوا»، «ابن الكرا» ضبط شده باشد و در هر حال از ظاهر آن خبر بدست مى آيد كه اين پيشآمد،
در موقعى بوده كه على عليه السّلام به خلافت ظاهرى نرسيده بود و اين هم به گواهى آنست كه در زمان زندگى «سلمان» اتفاق افتاده است. (مؤلف)
مرا امير مؤمنان، يعسوب مسلمانان، داماد رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و همسر بتول، قطع كرده است!! «ابن الكرا» گفت: شگفت اينجاست كه او دست تو را بريده و او را مدح و ثناء مى گوئى! وى در پاسخ گفت: چرا از وى سپاسگزارى ننمايم، چرا كه او دست مرا به بر حق بريد و مرا ازآتش دوزخ رهائى بخشيد. «سلمان» كه شاهد گفتگوى اين دو بود، در هنگام شرفيابى بحضور حضرت على عليه السّلام، جريان را به عرض مبارك تقديم داشت. حضرت على عليه السّلام آن بنده سياه چهره را بحضور طلبيد و دست مباركش را روى بند دست او گذاشت و آنرا با پارچه اى بست و دعاهائى خواند. در اين هنگام، ندائى از آسمان به گوش رسيد كه يا على! دست از روى دست او بردار. هنگامى كه دست از روى دستش برداشت، حضّار مشاهده كردند كه دستش در اثر دعاى على عليه السّلام به اذن خدا، به حالت اول درآمده و شفا يافته است!
(۱) [📚تاريخ بغداد خطيب بغدادى ۷/ ۵۶] به سند خود، از حضرت على بن ابيطالب عليه السّلام روايت كرده است كه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به من فرمود: يا على! بر ناقه من سوار شو و بسوى يمن حركت كن، هنگامى كه وارد «عقبه افيق» شدى و بر بالاى آن قرار گرفتى، مى بينى كه مردمى بسوى تو مى آيند و تصميم دارند بر تو بشورند و تو را از پاى در آورند، بگو «اى سنگ و كلوخ، اى درخت! رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله به شما سلام مى رساند! » على عليه السّلام گفته است كه به فرمان پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله عازم يمن شدم ودر مسير خود به «عقبه افيق» رسيدم، به مجرديكه بر فراز آن عقبه قرار گرفتم، همانطور كه پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرموده بود، گفتم: اى سنگ، اى كلوخ، اى درخت! رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله، به شما درود مى فرستد. در اين هنگام اضطراب شديدى در عقبه بوجود آمد و همگان گفتند: درود خدا بر رسول او، و بر تو يا على! آن مردم از تصميمى كه داشتند صرف نظر كرده و در حالى كه اسلام اختيار كرده بودند با من روبرو شدند.
(۲) [📚الرياض النضرة محب طبرى ۲/۲۲۲] از «ابوذر» روايت كرده است كه گفت: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرا گسيل داشت تا على عليه السّلام را بحضور حضرتش بخوانم.
به اين منظور به خانه حضرت على عليه السّلام رفتم. او را به بيرون از خانه خواندم، پاسخى نداد. بازگشتم و جريان را به عرض رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تقديم داشتم. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: باز گرد و على را كه در خانه است بسوى من بخوان. براى بار دوّم، به خانه آن حضرت رفتم و او را به خارج از خانه دعوت كردم، در اين حال صداى آسياى دستى كه به آرد كردن مشغول بود، بگوشم رسيد. از شكاف در نگاه كردم ديدم آسيا به كار خود مشغول است و كسى آنرا حركت نمى دهد. در همين موقع، على عليه السّلام را صدا كردم و ايشان پاسخ مرا داد و با كمال خوشروئى از خانه بيرون آمد. گفتم: رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله تو را بسوى خويش مى خواند. على عليه السّلام با سرعت بحضور پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله شتافت. پس از ورود بحضور مبارك، من به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مى نگريستم ...... #ادامه_دارد
❌ #کپی فقط با ذکر #منبع کانال ❌
~~~~⚜🔸💠🔸⚜~~~~~~~~
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
💠🔹 #غدیرخم_از_کتب_اهل_سنت 🔹💠
🔸🔹 #قسمت_صد_و_پنجاه_هفتم🔹🔸
در #بخشى از #كرامات و قسمتى از #دعاهاى مستجاب #امیرالمومنین على عليه السّلام 🔹▪️▪️▪️
هم بسوى من مى نگريست. در اين هنگام پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اى اباذر! در ضمن انجام مأموريت خويش چه ديده اى؟ گفتم:
كار شگفت آورى كه تاكنون نديده بودم؛ در خانه على عليه السّلام ديدم كه آسياب حركت مى كند ولى كسى آنرا حركت نمى دهد! رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: اى اباذر! همانا براى خداى تعالى فرشتگان جهانگردى است كه ايشان را موظف داشته تا آل محمّد صلّى اللّه عليه و آله را يارى كنند.
«ملّا» اين حديث را در «سيره» اش آورده است.
مؤلف گويد: مختصرى از اين حديث را «ابن حجر» هم در [📚صواعق ص ۱۰۵] ياد كرده و اظهار مى دارد كه «ملا» هم در «سيره» اش آنرا آورده است.
(۱) [📚ذخائر العقبى ص ۴۵] از «ابو سعيد» روايت كرده است كه در يكى از روزها، حضرت على عليه السّلام خطاب به حضرت فاطمه زهرا عليها السّلام، فرمود: آيا غذاى آماده دارى، تناول كنم؟ فاطمه عليها السّلام فرمود: به خدائى كه پدرم را به پيغمبرى برانگيخته است، غذاى آماده براى شما ندارم و پس از شما هم غذائى نخواهيم
خورد، حتى مدت دو روز است كه غذائى براى مصرف خود و دو فرزندانم نداشتيم!
(۱) على عليه السّلام خطاب به فاطمه عليها السّلام، فرمود: چرا از اين جريان مرا مطلع نساخته اى تا غذائى براى شما تهيه ببينم؟ فاطمه عليها السّلام پاسخ داد: از خداى تعالى شرم داشتم از اينكه تو را به كارى وادار كنم كه توان انجامش را ندارى. در اين هنگام، على عليه السّلام از خانه بيرون رفت و با اطمينان به خدا و خوش گمانى به حضرت حق تعالى، يك دينار وام گرفت. همچنان كه مبلغ مزبور در دست حضرتش بود و مى خواست غذائى براى خانواده خود تهيه كند، در راه با «مقداد» روبرو شد، و آن روز در نهايت گرمى بود چنانكه از بالا سر صورت «مقداد» را برافروخته كرده و از زير پا هم، از شدت حرارت آزار مى داد. حضرت على عليه السّلام كه او را به آن حال مشاهده كرد، از وى پرسيد: به چه سبب در چنين روز گرمى از خانه بيرون آمده اى؟ «مقداد» گفت: اى ابا حسن! مرا به حال خودم واگذار و از آنچه در وراى من اتفاق افتاده است، پرسش
مكن! حضرت على عليه السّلام خطاب به او، فرمود: اى برادرزاده! درست نيست كه چگونگى حال و پيشآمدت را از من پوشيده بدارى.
«مقداد» گفت: اكنون كه مرا وادار مى كنى تا شرح حالم را بگويم، به خدائى كه محمّد صلّى اللّه عليه و آله را به راستى به پيغمبرى برگزيده است، هيچ جهتى مرا وادار نكرد كه در چنين روزى از خانه بيرون بيايم، مگر گرسنگى و رنج نادارى؛ آن چنانكه زن و فرزندم از شدت گرسنگى تاب و توان را از دست داده و مى گريستند. آنگاه كه صداى ناله و گريه خانوادهام را شنيدم، چنان بود كه نيروى ماندن در روى زمين را در خود
احساس نمى كردم. با كمال رنج و محنت از خانه بيرون آمدم تا ناله خانوادهام را نشنوم. اين است حكايت حال من، ديدگان حضرت على عليه السّلام از شنيدن جريان «مقداد»، پر از اشك شد، بطوريكه قطرات اشك بر محاسن شريفش جارى گشت! آنگاه فرمود: اى مقداد! به آن كسى كه سوگند به نام و نشان او ياد كردى، من هم به همان جهت كه تو از خانه بيرون آمده اى، بيرون آمده ام. اينك، يك دينار وام گرفتهام و تو را در مصرف كردن آن دينار بر خود ترجيح مى دهم. در اين هنگام آن دينار را به مقداد داد و خود دست خالى بازگشت تا اينكه بحضور پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله رسيد و نماز ظهر و عصر و مغرب را با آن حضرت بجاى آورد.
(۱) پس از اتمام نماز مغرب، پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله از جاى برخاست و با پاى مبارك به على عليه السّلام كه در صف اول جماعت قرار داشت، اشاره اى كرد. حضرت على عليه السّلام از جاى خود برخاست و در پى پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله راه افتاد تا اينكه در كنار در مسجد، به حضرتش ملحق شد. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله خطاب به على عليه السّلام، فرمود: اى ابا حسن! آيا در منزل شما غذائى هست تا شام را مهمان شما باشم؟ حضرت على عليه السّلام سر به زير انداخت و در برابر شرمى كه از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله در خود احساس مى كرد پاسخى نداد تا مبادا پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله اطلاع حاصل كند كه با چه حالى از خانه بيرون آمده است. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله فرمود: يا بگو غذائى حاضر ندارم تا از آمدن به خانه شما منصرف شوم، يا بگو غذائى آماده دارم تا به اتفاق تو، به خانه شما بيايم. ..... #ادامه_دارد
❌ #کپی فقط با ذکر #منبع کانال ❌
~~~~⚜🔸💠🔸⚜~~~~~~~~
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
💠🔹 #غدیرخم_از_کتب_اهل_سنت 🔹💠
🔸🔹 #قسمت_صد_و_پنجاه_هشتم🔹🔸
در #بخشى از #كرامات و قسمتى از #دعاهاى مستجاب #امیرالمومنین على عليه السّلام 🔹▪️▪️▪️
امیرالمومنین على عليه السّلام پيشنهاد آن حضرت را به ديده منت پذيرفت و از ايشان تقاضا كرد تا به خانه اش تشريف فرما بشود. از قرينه پيداست كه خداى تعالى به پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله دستور داده بود تا شام را در منزل على عليه السّلام تناول فرمايد. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله دست على عليه السّلام را گرفت و عازم خانه على عليه السّلام شد و هر دو تن هنگامى وارد منزل شدند كه حضرت زهرا عليها السّلام در محراب عبادت تشريف داشت. و در پشت سر مباركش، كاسه غذائى بود كه بخار از آن متصاعد مى شد. به مجرديكه حضرت فاطمه عليها السّلام صداى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را شنيد، از محراب برخاسته به رسول خداصلّى اللّه عليه و آله سلام كرد- فاطمه عليها السّلام از عزيزترين افراد در پيشگاه رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله بود- رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله پاسخ سلامش را داد و دست مهر و محبت بر سر مباركش كشيد. و از فاطمه عليها السّلام پرسيد: چگونه امروز را به شام رسانيدى؟ همانا از خدا خواستهام تا مغفرتش را شامل حال تو قرار بدهد و او هم به حسب لطفى كه دارد درخواست مرا درباره تو پذيرفته است. آنگاه حضرت زهرا عليها السّلام كاسه غذا را در برابر رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله قرارداد. در اين هنگام كه على عليه السّلام كاسه غذا را ديد و بوى غذا به مشامش رسيد، خشمگينانه به زهرا عليها السّلام نگريست.
(۱) فاطمه عليها السّلام شگفت زده شد و
گفت: يا على! چرا با نظر غضب به من مى نگرى، مگر گناهى ميان من و تو اتفاق افتاده است كه اين چنين نگاهم مى كنى؟ على عليه السّلام گفت: گناهى بالاتر از اين چيست كه امروز به خدا سوگند ياد كردى كه دو روز است غذا نخورده اى؟ حضرت زهرا عليها السّلام سر به طرف آسمان بالا كرد و
گفت: پروردگارا! از آنچه در زمين و آسمان است باخبرى و مى دانى آنچه امروز گفتهام جز حق، سخن ديگرى نبوده است. «۱» على گفت: اگر چنان است كه مى گوئى، پس اين كاسه غذا از كجاست كه مانند آنرا نديده و بوئى به خوبى آن به مشامم نرسيده است و پاكيزه تر و بهتر از آنرا تاكنون تناول نكرده ام! در اين هنگام پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله دست مبارك را در ميان دو شانه على عليه السّلام گذاشت و حركتى داد و فرمود: يا على! اين كاسه غذا پاداش آن دينارى است كه به «مقداد» بخشيدى و او را بر خود و فرزندانت، ترجيح دادى. آرى! اين كاسه غذا، از ناحيه خداست. و به راستى هر كسى را كه خدا بخواهد، پاداش بى حساب كرامت مى فرمايد. سپس پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله گريست و در حالى كه اشك مى ريخت، فرمود: از خدا سپاسگزارم كه شما را از دنيا نبرد، تا اينكه تو را موقعيت زكريا عليه السّلام بخشيد و فاطمه عليها السّلام را، به مقام مريم عليه السّلام نايل گردانيد و اين آيه را تلاوت كرد: كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الْمِحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا (سوره آل عمران، آيه ۳۷) ؛ هر گاه
زكريا وارد محراب مريم مى شد، غذاى مخصوص در نزد او آماده مى ديد. از او پرسيد: اى مريم! اين غذا از كجاست؟!
«محبّ طبرى» مى گويد: اين حديث را «حافظ دمشقى» در «الاربعين
_________ _
(۱) نسبت دادن اينگونه عبارات عوامى به معصومين دور از انصاف و ايمان است و اين حرفها در خور مردم عوام است نه على عليه السّلام؛ زيرا هر دو صاحب ولايت كليه اند و مصداق وَ يُؤْثِرُونَ عَلى أَنْفُسِهِمْ مى باشند و بدين حال به سر مى برند تا با ضعيف ترين مردم امّت همراهى كرده باشند و خدا پاداششان را آنچنان مرحمت مى كند كه نمونه اش در حديث فوق بدون اضافات
عوامى آمده است. (مترجم) الطوال» نقل كرده است.
(۱) 📚[الرياض النضرة ۲/ ۲۲۲] از «على بن زاذان» روايت كرده است كه در يكى از اوقات، حضرت على عليه السّلام حديثى نقل فرمود. مردى كه در آنجا حضور داشت، مقام مقدّس علوى را تكذيب كرد. حضرت على عليه السّلام فرمود: اينك، در برابر تكذيبى كه از من به عمل آوردى، اگر به گمان خودت سخن به صدق گفته باشى، تو را نفرين مى كنم. گفت: آنچه گفتم، راست
است! حضرت على عليه السّلام او را نفرين كرد، هنوز از حضور مبارك بيرون نرفته بود كه دو چشمانش كور شد! «محبّ طبرى» گفت: اين روايت را «ملّا» در «سيره» و «امام احمد» در «المناقب» آورده اند...... #ادامه_دارد
❌ #کپی فقط با ذکر #منبع کانال ❌
~~~~⚜🔸💠🔸⚜~~~~~~~~
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
💠🔹 #غدیرخم_از_کتب_اهل_سنت 🔹💠
🔸🔹 #قسمت_صد_و_پنجاه_نهم🔹🔸
در #بخشى از #كرامات و قسمتى از #دعاهاى مستجاب #امیرالمومنین على عليه السّلام 🔹▪️▪️▪️
(۲)📚 مؤلف گويد: حديث مزبور را «هيثمى» در [مجمع ۹/ ۱۱۶] متذكر است و گفته است كه اين حديث را «طبرانى» در «الاوسط» آورده و «ابن حجر» هم در [صواعق ص ۷۷] ياد كرده است و پيش از اين در جزء اوّل
من كنت مولاه فعلىّ مولاه
» آمده است كه حضرت على عليه السّلام مردم را به گواهى خواند و فرمود: سوگند مى دهم هر كسى كه در روز غدير حديث مزبور را از پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله شنيده است، گواهى خود را اعلام نمايد. شانزده تن از حاضران گواهى خويش را اعلام كردند. در آخر حديث راوى مى گويد: من از آنهائى بودم كه گواهى خويش را كتمان نمودم و به همين سبب كور شدم! در همان باب آمده است كه حضّار براى گواهى از جاى برخاستند و گواهى خويش را اعلام كردند؛ تنها مردى از جاى خويش قيام نكرد. حضرت على عليه السّلام از وى
پرسيد: تو چرا براى گواهى قيام نكردى؟ عرض كرد: يا امير المؤمنين! من پير شدهام و كهولت سن، مرا فراموشكار ساخته است. امير المؤمنين در برابر پاسخ مغرضانه او، فرمود: بار پروردگارا! اگر اين نابخرد دروغ مى گويد، او را به بلائى كه آسيبى به اعضا و جوارحش نداشته باشد، مبتلا گردان (او را به بلاء حسن مبتلاساز). راوى گفته است: آن فرتوت بد فرجام هنوز نمرده بود كه در ميان دو ديدگانش، نقطه سپيدى ظاهر گشت كه عمامه اش
نمى توانست آنرا از مردم بپوشاند!
(۱) [📚اصابه ابن حجر ۵/ قسم ۳/ ۲۸۷] در ضمن شرح حال «قيس بن تميم طائى كيلانى اشبح»، مى نويسد: «جندى» در «تاريخ يمن» مى گويد: «قيس بن تميم» در سال پانصد و هفده هجرى از رسول اكرم صلّى اللّه عليه و آله و على بن ابيطالب عليه السّلام، روايت مى كرده است و «ابو الخير طالقانى»، «محمود بن صالح»، «على
طرازى» و «محمود بن عبيد الله بن صاعد مروزى»، همگى از وى روايت كرده اند. گفته است: ما چهار صد و پنجاه تن بوديم
كه از شهر بيرون آمديم. راه را گم كرده و به بى راهه افتاديم. در اين حال، مردى ظاهر شد، در سه حمله كه به ما كرد، در هر حمله اى بيشتر از صد مرد از همراهان مرا از پاى در آورد، تا اينكه سى و هشت تن از ما باقى ماند. ما از وى امان خواستيم. ما را امان داد. سرانجام معلوم شد كه اين مرد، على بن ابيطالب عليه السّلام است. ما را بحضور پيغمبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله برد كه در آن حال، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مشغول تقسيم غنيمتهاى جنگ بدر بود. رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله مرا به حضرت على عليه السّلام بخشيد. در اين هنگام ملازمت آن حضرت را اختيار كردم. پس از چندى از حضرتش تقاضا كردم تا به
من اجازه بدهد كه بديدار زن و فرزندم بروم. حضرت على عليه السّلام تقاضاى مرا پذيرفت. به شهر خود بازگشتم و پس از قتل «عثمان» بحضور مبارك حضرت على عليه السّلام شرفياب شدم. ملازمت حضرتش را برگزيدم و ركاب دارى آن حضرت را اختيار كردم. در يكى از روزها، استرى مرا هدف سمّ خويش قرار داد، بطوريكه سرم شكست و خون از آن جارى شد.
حضرت على عليه السّلام بر شكافى كه در سرم ايجاد شده بود، دست كشيد و فرمود:
خداى تعالى عمر تو را طولانى گرداند.
(۲) مؤلف گويد: آرى! دعاى حضرت على
عليه السّلام در حق او به اجابت رسيد
و عمرش طولانى گرديد بطوريكه تا سال پانصد و هفده هجرى زنده بود! و همانطور كه از آغاز كلام «ابن حجر» بر مى آيد، در آن سال از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و على عليه السّلام، حديث نقل كرده است
❌ #کپی فقط با ذکر #منبع کانال ❌
~~~~⚜🔸💠🔸⚜~~~~~~~~
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫
🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#داستان_های_بحارالانوار 🔶🔸🌺
#فصل_شانزدهم
#بخش_دویست_و_شصت_و_سوم
#پدر و #فرزند افتخار #آفرینان 🌸🍃
#دعاهای امام #زمان (عج) در #مکه 🍃🍃
نائب دوم امام عصر (علیه السلام) محمد بن عثمان میگوید:
به خدا سوگند صاحب الامر هر سال در موسم حج در مکه است او مردم را میبیند و همه را میشناسد مردم هم او را میبینند ولی نمی شناسند.
راوی میگوید: از محمد بن عثمان پرسیدم: آیا امام زمان را دیده ای؟ گفت: آری، آخرین بار که آن حضرت را دیدم در خانه خدا (مسجد الحرام) بود و میفرمود:
اللهم انجزلی ما وعدتنی:
خدایا! آنچه به من وعده داده ای انجام ده! و هم محمد بن عثمان گفت: امام زمان را دیدم که در (باب مستجار) پرده خانه خدا را گرفته و میفرماید:
اللهم إنتقم بی من اعدائک
پروردگارا! به وسیله من از دشمنانت انتقام گیر [۱]
#مشک آنست #که خود #ببوید 🍂🍂
عامر پسر عبد الله که یکی از خردمندان قریش بود، شنید که یکی از پسرانش از علی بن ابی طالب بدگویی میکند، پسرش را به حضور خواست، و به او گفت:
فرزندم! از علی بدگویی نکن! زیرا بنیانی را که دین نهاده باشد، دنیا نمی تواند آن را خراب کند، ولی بنیان دنیا را، دین ویران میکند.
فرزندم! وقتی که بنی امیه، در مجالس شان به علی (علیه السلام) ناسزا میگفتند و در منبرها او را لعن میکردند، گویا بازوی علی را گرفته به آسمان بالا میبردند. (اعمال زشت آنها سبب عظمت و بالا رفتن مقام آن حضرت میشد. )، ولی هنگامی که تعریف از پدران و نزدیکان خود مینمودند مانند این بود که روی مردار گندیده را باز کنند، و بوی گند آن را بلند نمایند. من به تو سفارش میکنم هرگز علی را سب نکن و او را ناسزا مگو! [۱]
#عشق بلال و فرار #دختر🍃🍃
بلال حبشی اذان گوی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در جنگ با یهودیان در (جنگ خیبر) دختر زیبایی را اسیر گرفت که معشوقه شخصی به نام شهاب بود. بلال به او علاقه مند شد ولی دختر از این موضوع سخت ناراحت گشت. (چون او سفید رو و زیبا بود و بلال سیاه چهره حبشی) کمی از پیامبر و یاران فاصله گرفته بودند، در صحرای وادی نعام دختر از فرصت استفاده نمود حمله به بلال کرد و او را به زمین انداخت و آن قدر او را کتک زد که بلال به حال مرگ در آمد. پس از آن هرچه از طلا و نقره و اثاث دیگر داشت برداشت و فرار نمود و خود را به معشوقش شهاب رساند.
هنگامی که پیامبر به منزل رسید خواست که کمی استراحت کند متوجه شد که بلال نیست. سلمان فارسی و صهیب را به سراغ بلال فرستاد. آنها بلال را در بیابان آغشته به خون و در حال مرگ یافتند، دیدند بلال در حال مرگ روی زمین افتاده و خون از بدنش به شدت میریزد. او را با همان حال نزد پیامبر آوردند.
اصحاب که بلال را در آن حال دیدند همه گریستند، پیامبر فرمود: گریه نکنید، وقت گریه نیست.
آنگاه حضرت دو رکعت نماز خواند و درباره بلال دعا نمود و از خداوند برای او شفا خواست، سپس یک مشت آب برداشت و بر او پاشید، بلال به حال آمد و شفا یافت، برخاست و پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را بوسید.
حضرت پرسید: بلال! چه کسی با تو چنین رفتار کرده است؟
بلال گفت: من دختر جوانی را اسیر کردم و سخت عاشق او شدم ولی او در بیابانی به من حمله کرد و مرا به شدت کتک زد و فرار کرد. پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ماجرای فرار دختر و محل او را به علی (علیه السلام) بیان نمود و او را به تعقیب آن دختر فرستاد.
علی (علیه السلام) به محل آن دختر و معشوقش شهاب رسید. دختر و معشوقش بعد از کمی درگیری هر دو شهادتین را گفتند و مسلمان شدند. علی (علیه السلام) آنها را نزد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) آورد و در محضر پیامبر مسلمان بودنشان را اعلان نمود. بلال چون دید آن دو مسلمان شدند گفت: من از آن دختر صرفنظر کردم، در مقابل شهاب چون به معشوقه خود رسیده بود، دو کنیز به بلال حبشی داد. بدین گونه ما جرا پایان یافت. [۱]
----------
📚منابع:
[۱]: ب: ج ۵۱، ص ۳۵۱
[۱]: ب: ج ۴۶، ص ۱۴۰.
[۱]: ب: ج ۲۲، ص ۷۸.
❌ #کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫