🌹بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌹
#گزیده_دایره_المعارف_تهاویل_الربیع🔹🌸
#بخش_صد_و_دهم
#شما یک #وظیفه دارید #من وظیفه دیگر 🍂🌼
مرحوم شیخ انصاری را در حال احتضار به طرف قبله میکشیدند او هم برمی گشت، سؤال کردند فرمود شما وظیفه دارید که، مرا به طرف قبله بکشید، من هم وظیفهام در این است که برگردم، به جهت مرض اسهالی که داشت، که قضای حاجت به طرف قبله حرام است، تا وقتی که دیگر از قدرت افتاد، رو به قبله کردند جان به جان آفرین تسلیم کرد، رضوان الله علیه، و حشرنا معه و امثاله، تَرَکه مرحوم شیخ در وقت مرگ ۳ دینار عراقی قیمت گذاری شد، فاعتبروا یا اولی الابصار ۲۱۳ تمام شد آنچه از مقدمه مکاسب، به قلم آقای کلانتر بود.
#امّا_مسموعات: 🌸🍃
الف:
از واعظ معروف حاج شیخ مرتضی انصاری قمی شنیدم که، خواهر ناصرالدین شاه با دیدن، و شنیدن مقام شامخ شیخ انصاری، هوس بوسیدن سینه مادرش کرد، مادرش فرمود برای چه سینه مرا میبوسی؟ گفت فرزندی را با این سینه تحویل اسلام دادی که کم نظیر است، فرمود نه چندان بُرد نکرده ام، گفت مگر چه کردی که با داشتن چنین فرزندی هنوز کم داری؟ فرمود او را بدون وضو شیر نداده ام، خدا رحمت کند چنین مادرانی را.
ب: حکایت دوم
باز از ایشان شنیدم که فرمود یکی از تجّار ایرانی، علاقه داشت روزی با مرحوم شیخ انصاری هم غذا باشد، خوشبختانه روزی به این آرزو نائل شد، سر ظهر در منزل مرجع خویش بوده، آقا تقاضا کرد که باشند و با هم نهار بخورند، خلاصه غذائی از اندرون آمد، مهمان خیلی به خود فشار آورد، تا اسم غذای حاضر را آبگوشت گذاشت، عرض کرد من حاضرم از مال شخصی خود، در اختیار شما بگذارم که، قدری به خودتان وسعت بدهید، تا بتوانید اعباء مرجعیت را به دوش بکشید، آقا هر چه صحبت را میخواست به طرف دیگر سوق دهد، تاجر به حرف اول بر میگشت، آخر شیخ فرمود پس بگذار قصه ای را
برایتان تعریف کنم، تا بدانید که این غذا از اندرون آمده، و شما نمی توانید اسم آن را آبگوشت بگذارید، غذای سلطنتی ماست، گفت مگر این غذا چقدر مهمّ است که، غذای سلطنتی حساب شود، فرمود چهل روز در دوران طلبگی ام، پول گیرم نیامد مجبور شدم که، از نانوا نسیه بخرم، روز چهل و یکم دوباره رفتم که به عنوان نسیه نان بخرم، گفت برو اوّل قرضهای جلوی را بده، بعد نان جدید بخر، آمدم به اطاقم دو روز با گرسنگی ساختم، روز سوم فکر کردم اگر صدایم را به جايی نرسانم، احتمال مردن از گرسنگی قوی است، پیش آقای بزرگ رفتم، دیدم آقا مشغول درس گفتن است، چون دیدند که من وقت رفتنم به درس ایشان نیست، درس را قطع فرمودند، و از من پرسیدند حرفی دارید؟ عرض کردم، بعد از پایان درس عرض میکنم، درس ادامه یافت تا تمام شد، شاگردان که رفتند، از من پرسید فرمایشت چیست؟ جریان را عرض کردم، آقا خیلی
ناراحت شد، قلّک را هرچه نگاه کرد چیزی داخل آن ندید، یک دفعه دیدم رنگ آقا از زردی مبدّل به رنگ خوشحالی شد، دست به انگشتری که در دست داشت کرد، و به من تحویل داد، فرمود برو با این انگشتر قرضت را ادا کن، و نان هم بخر، من انشاءالله در اولین فرصت دستی به تو میرسانم، از اطاق آقا بیرون آمدم، در فکر مشتری انگشتر بودم، چیزی به ذهنم رسید و آن اینکه، ببرم به خود نانوا بفروشم، هم قرضم ادا شود، و هم نان جدید برایم بدهد، وقتی نانوا انگشتر آقا را در دست من دید، فکر کرد آقا مثلاًدر جايی وضو میگرفت، من انگشتر ایشان را دزدیده ام، یک سیلی نثار من کرد، من
بی هوش افتادم، یک وقت احساس کردم که باران دارد میآید، متوجه شدم که سرم به زانوی آقاست، و باران نیست بلکه اشک چشم آقاست که، به صورت من میریزد، آقای تاجر ایرانی، الآن معلوم شد که، این غذا که شما نمی توانید اسم آبگوشت را به آن بگذارید، و به قول ما طلبهها صحت سلب دارد، غذای سلطنتی هست؟ و کم له من نظیر، محقق مرندی.
ج:
ببخشید این بحث طولانی شد، با نقل قصه ای از مرحوم شیخ مهدی نراقی، پدر استاد شیخ انصاری، اعلان خاتمه میکنم، و آن اینکه کسی در اصفهان یک دست لباس، به جهت مندرس بودن لباس مرحوم نراقی، به او با اصرار هدیه کرد، فردای آن روز نراقی قدس سره، لباس را برگردانید، پرسید برای چه ردّ هدیه میکنید؟ فرمود هر وقت شما را
می بینم احساس حقارت میکنم، [۱]
مخفی نماند که استطراف سه جلد جامع السعادات را، در جلد چهارم تهاویل الربیع، مطالعه کنید انشاءالله تعالی با بحثهای اخلاقی عالی آشنا میشوید.
----------
[۱]: . 📚مقدمه جامع السعادات.
کپی فقط با ذکر #صلوات به نیت #فرج امام #زمان عج ❌
⚜🔸💠🔸⚜
کانال نشر فضایل امیر المؤمنین علی علیه السلام 🔹⚡️🔸⚡️🔹
💫 @ya_amiralmomenin110 💫