گفتم بـیام حرمت
که تشنگیم از بین بـره
بیشتر تشنهـ ات شـدم:'')))
بهـ من حرمتُ نشون دادی
کهـ برگشتم ایران
بیشتر برات بسوزمُ گریه کنـم .
فَرّوا اِلَی الحُسين..
-سفر کربلا ۱۴آبان ماه۱۴۰۳ دوشنبه- حرکت از درب ۶ مقابل جمکران پشت بازارچه؛اتوبوس ۳ . #پارتاول✨ ساع
♥سفر کربلا 1403
#پارتدوم✨
در گیت یه مهر خروج از ایران
و یه مهر ورود به عراق باید انجام میشد.
از جمعیت نگم که خیلی شلوغ بود
ازدِحام جمعیت باعث شده بود تا اکثر افراد خسته بشن و نتوانن روی پاهایشان بایستند .
وقتی از مرز مهران خارج شدیم و وارد خاک عراق شدیم
حال و هوای عجیبی داشتیم🙃
انگار از آغوش رفیق به آغوش یه آشنا پناه برده بودیم .
همگی در آنجا نشسته بودیم تا عده ی دیگری هم مارا پیدا کنند تا راهی خاک کربلا شویم ..
پس از گذشت ۲ ساعت ما به طرف اتوبوسِ عراقی حرکت کردیم.
رنگ اتوبوس مان آبی بود 🚎
و جلوی اتوبوس نوشته ای از یازهرا بود
و پشت اتوبوس تمثال مولا علی را گذاشته بودند :)))))
موقع شمارشِ افراد شد
که حاج اقای مدرس از ابتدای اتوبوس،افراد را شمردند تا انتها..
که یک حاج خانم پرسید:حاج اقا سید کجاست ؟
که حاج اقا گفت:
برای پاسپورت پسرشان مشکلی به وجود آمد و نتوانستن که بیان
و در مرز مهران موندگار شدند..
و به همه شوک عجیبی وارد شد.
و همگی دعا کردند که هر چه زودتر مشکل درست شود و به جمع ما بپیوندند .
اتوبوس حرکت کرد و صدای عجیبو زیبایی داشت .🎶
و ما از بغداد گذشتیم که بین راه رفتیم به زیارتِ(دوطفلانمسلم)
که آنجا روستایی بود خیلی شلوغ و بسیار جالب.
پلیس در آنجا اسلحه به دست نشسته بود
و یه سری اشخاص نگهبانی میدادند ..
و کودکان بسیار خوشرو بودند و لبخند میزدنند.
وقتی ما از آنجا گذشتیم تا به حرم دوطفلانمسلم برسیم
مدرسه ای آنجا بود که خیلی قدیمی و کوچک بود..
و پسربچه هایی در آنجا درس میخواندند
و برادرکوچکم متعجبانه نگاهشان میکرد
که ناگهان سرویس شان آمد خیلی جالب بود☺️
ما به حرم(دوطفلانمسلم)رسیدیم
آنجا زیبا بود >>>
پس از نماز به طرف اتوبوس برگشتیم که در بین راه دخترانی را دیدیم که سوار سرویسشان بودند؛لباس فرمشان کاملا با ایرانی ها تفاوت داشت..
و آنها روسری های عربی سفید با هد پوشیده بودند و یک دست باحجاب بودند .🧕
یک پلیس به برادرکوچکم لبخند زد و پیشنهاد داد که ازشون عکس بگیریم که عکس هم گرفتیم .
سوار اتوبوس شدیم که حاج اقای مدرس فرمودن پسرشون رسیدند
و همه صلوات فرستادن و باهم راهیِ کربلا شدیم .
✍🏼 #بهقلم𝕜𝕠𝕤𝕒𝕣
@ya_emam_hosein_1403
فَرّوا اِلَی الحُسين..
♥سفر کربلا 1403 #پارتدوم✨ در گیت یه مهر خروج از ایران و یه مهر ورود به عراق باید انجام میشد. از ج
این هم عکس*:
فقط وایستادنش/////:
بچه هنگ بود خببببب😂🥲
#بغداد
پن:به دلیل شناخته نشدن چهره اش رو خط زدم ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بِینُالحَرَمِینَت>>به کُلِ دُنیا میاَرزَد✋🏼
#دلبر_عراقـۍ🇮🇶
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
@ya_emam_hosein_1403
مرا در گوشه ای از
شارع العباس دفن کنید
و روی سنگ قبرم بنویسید :
او به غیر از «قمر بنی هاشم؏»
کسی را نداشت . .
فَرّوا اِلَی الحُسين..
♥سفر کربلا 1403 #پارتدوم✨ در گیت یه مهر خروج از ایران و یه مهر ورود به عراق باید انجام میشد. از ج
💚 سفر کربلا ۱۴۰۳
#پارتسوم ✨
به کربلا که رسیدیم با حس و حال عجیبی از خیابان بهشت عبور کردیم به طرفِ(فُندُقرِیحانةُالرَسول)
در شارع احمدزینی(محمدالامین).
خیلی خیابان منتهی به حرم زیبا بود 🌳
و ما انگار از تکه ای از بهشت عبور کردیم و به هتل رسیدیم .
آقاسید گفتن چمدان هایمان را بگذاریم
و به طرف رستوران برویم 🍲
که وارد رستورانِهتل شدیم
در آنجا ۲ پیرمرد ایرانی بودند
که یکیشون قمی بود
و ۳ مرد دیگه هم بودند
۲ تاشون پاکستانی؛
یکی شون هم عراقی بود .
ما نشستیم؛ میزمون ۶ تایی بود که دو حاج خانم آمدند و کنار ما نشستند .
همان حاج خانم هایی که یکیشون کف اتوبوس خوابیده بود و دیگری در صندلی دو نفره.😁
ناهار مرغ بود؛ که خوشمزه بود و میشد بخوریم .
کلید اتاق هایمان را تحویل دادند
اتاق 112 که ما طبقه ی اول بودیم .
وارد اتاق مان شدیم؛
اتاقی بدون فرش با ۴ تخت؛قشنگ بود .
لباس هایمان را عوض کردیم و ساعت 17:00 قرار شد به لابی برویم تا کاروانی باهم به طرف حرم حرکت کنیم .
رفتیم لابی هیچکس نیامده بود !!
آقای معماریان هم گفت خودش از حرم برگشته و فعلا نمیان؛چون خانم ها خوابشان میاد و دارن استراحت میکنن.💤
ما با حاج آقا و آقاسید راهی حرم شدیم
تا جایی که یادمه ۳نفر دیگه هم بجز ما بودند..
به حرم که رسیدیم نگاه مان به گنبد امام حسین (؏)خورد
و من اون لحظه فکر میکردم گنبد حضرت ابوالفضل هستش🥲
کفش هایمان را به کفشداری دادیم و وارد حرم شدیم؛انگار در خواب بودم انگار همه چی رویا و خواب بود..
وقتی نگاه مان گره خورد به ضریح تو شوک بودم
مطلع شدم ضریح امام حسین (؏) هستش .
زیارت کردیم و به هتل برگشتیم .
و ۳ روز در کربلا موندگار شدیم..
✍🏼 #بهقلم𝕜𝕠𝕤𝕒𝕣
@ya_emam_hosein_1403
فَرّوا اِلَی الحُسين..
💚 سفر کربلا ۱۴۰۳ #پارتسوم ✨ به کربلا که رسیدیم با حس و حال عجیبی از خیابان بهشت عبور کردیم به طرفِ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📍لوکیشن:
کربـــلاءالمقـدسه
شــار؏ محــمدالامــین ..
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
@ya_emam_hosein_1403
فَرّوا اِلَی الحُسين..
📍لوکیشن: کربـــلاءالمقـدسه شــار؏ محــمدالامــین .. ♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲ ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉ
البته وقتۍ ما اونجا بودیم
نورش سبز بود
الان بخاطر فاطمیه نورش قرمزهـ ؛.
فَرّوا اِلَی الحُسين..
💚 سفر کربلا ۱۴۰۳ #پارتسوم ✨ به کربلا که رسیدیم با حس و حال عجیبی از خیابان بهشت عبور کردیم به طرفِ
💛سفر کربلا ۱۴۰۳
#پارتچهارم ✨
- در کربلا که بودیم اتاق بغلی مان خانواده ی آقای معماریان بودند.
که در اون ۳ روزی که اونجا بودیم؛ آقای معماریان از صبح زود تا ظهر صدایشان میکرد و دریغ از یه جواب..
یک روز آقای معماریان چندین بار در زدند
و بلند گفتند: پاشید دیره!بیایین بریم صبحانه ..
از دیروز که اومدیم خوابیدین؛ بس نیست!
خب میموندین قم میخوابیدین پس چرا کربلا اومدین!
اومدین کربلا بخوابین؛ پَ حرم چی شد؟!
من تنها رفتم که ..
یا مثلا میگفت:
منو باش با کیا اومدم کربلا
باشه پانشین
بگیرین بخوابین
تا شب بخوابین
دیگه ام بیدار نشین
یا عمه ی من بود میگفت برم کربلا زیارت
پس کو! شما که همه خوابین !
سبب خیر شده بودن
چون صبح زود با این صدا ها من هم از خواب میپریدم و بیدار میشدم :)
کربلا خیلی خوب بود
و من بیشترِ اوقـــات در سرداب میرفتم و در آنجا مینشســـتم و مـــات تماشای درو دیوار حرمـــش¹²⁸بودم.
- صبح ساعت 05:00 همه در لابی نشسته بودیم که اتوبوس بیایَد و ما به مسجد سهله ؛ مسجد کوفه و نجف برویم .
هوای کربلا خیلی سرد شده بود و باران نم نم میبارید🌧
و افرادی که جلوی در فندق وایستاده بودن دور خودشان پتو مسافرتی پیچیده بودن و از سرما می لرزیدند .
بالاخره اتوبوس آمد صدایمان کردند
و همگی با وسایل و چمدان هایمان راهی شدیم که به طرف اتوبوس که سر خیابان محمدالامین بود برویم .
همگی از خیابان احمد زینی(محمدالامین)
و به قولی از بهشت عبور کردیم و به اتوبوس رسیدیم .
حسُ حال عجیبی بود
اینکه خوشحال باشم که به نجف میروم
و یا ناراحت که از کربلا خارج میشوم !
اون لحظه ی عبور از آن خیابان خیلی زیبا بود
لحظه گرگ و میش
لحظه طلوع آفتاب
صدای پرندگان هم خیلی عجیب و بلند بود🦜
تا به حال همچین صدای پرنده ای نشنیده بودیم
فقط در غروب آفتاب و طلوع؛ این صدای پرنده ها شنیده میشد..
درست مشابه بهشت که صدای پرندگانش عجیب و زیباست .
✍🏼 #بهقلم𝕜𝕠𝕤𝕒𝕣
@ya_emam_hosein_1403
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اباالفضل تقدم؛علێ الاعداء دم دم .
#ضریح_حضرت_اباالفضل¹³³
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
@ya_emam_hosein_1403
فَرّوا اِلَی الحُسين..
- الساقۍ اباالفضـل - روز اول سـفـر کـربلـا #حرم¹³³ ♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲ ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ
دوای دردم؛
من هنوز تو حرمت
یه دلِ سیر گریه نکردم:)
ببینید چی پیدا کردم👀
ویس هایی که تو راه رفتمون
به مرز مهران ضبط کردمو پیدا کردم.
#هعی🥲
فَرّوا اِلَی الحُسين..
💛سفر کربلا ۱۴۰۳ #پارتچهارم ✨ - در کربلا که بودیم اتاق بغلی مان خانواده ی آقای معماریان بودند. که د
🤍سفرکربلا1403
#پارتپنجم✨
سوار اتوبوس شدیم و به نجف رسیدیم.
در بین راه پسر بچه ای تقریباً ۶..۷ ساله از بیرونِ اتوبوس به من چشمک زد و زنانِ عراقی دست تکان میدادند و لبخند میزدند
نجف خیلی خاکی و قدیمی بود 🐪🍂
تو فکر بودم که یهو چشمم خورد به قبرستان وادیالسلام؛خیلی عجیب بود؛حالُ هوای اون قبرستون خیلی عجیبه .
رسیدیم و وارد(فُندقُاَلهادی)شدیم .
اتاق مان ۳۰۳ بود
که سوار آسانسور شدیم و به طبقه ی۳ رفتیم.
ساعتی بعد آماده شدیم و به طرف حرم حرکت کردیم .
حرم خیلی نزدیک بود
نگاه مان به گنبد امام علی (؏) خورد .
حس عجیبی بود
وارد حرم شدیم زیارت کردیم
و ۲ روزمون هم؛ اینطوری گذشت 🥲
و تكتكدردهایمرآنجفمرهمشد.
من در اون اوقاتی که در حرم اقا امام علی (؏) روز هایم را سپری میکردم
بیشتر در قسمت های صحن و شبستان حضرتِ زهرا بودم .
یک شب در حیاط حرم که نشسته بودم
مقابل ایوان طلا یک دختر کوچک عراقی را دیدم که گریه کنان وایستاده و نمیدونه از کدوم سمت حرکت کنه و کجا بره!
فهمیدم که گم شده
البته هیشکی در حریم امن اهل بیت گم نمیشه.
گم شدن در حرمشون خود پیدا شدنه:)
رفتم جلو دستش رو گرفتم
گفتم اُماه ؟
سرش رو به نشونه تایید تکون داد
نمیدونستم چی باید بگم که آروم بشه و گریه نکنه
فقط اون لحظه تو شوک بودم
و حتی یه مقدار عربی ام که بلد بودم رو فراموش کرده بودم..
بعد بهش گفتم نگران نباش ؛ میریم پیش اُماه .
دیدم به هق هق افتاده
بیشتر سعی میکردم با حرکاتم بهش نشون بدم که کمکش میکنم:)
آخرش مجبور شدم بغلش کنم
بلندش که کردم ببرمش به طرف صحن
یکدفعه مادرش اومد دخترش را گرفت و گفت شکراً ؛
منم گفتم اُماه؟گفت نعم نعم..
گفتم الحمدلله که پیدا شد لبخند زد و رفت .
✍🏼 #بهقلم𝕜𝕠𝕤𝕒𝕣
@ya_emam_hosein_1403
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در راهـ رسیدن به نجفاشرف ..🌴
#روزمرهـ
و تكتكدردهایمرآنجفمرهمشد.
♡ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲
ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ
@ya_emam_hosein_1403
259K
مَن سَرَم گَرمِ گُناه اَست
سَرَم داد بِزَن ..🥀
#اللهمعجللولیکالفرج